|
کدخبر: 238993 آیدا فریدی

در گفت‌وگوی گسترش نیوز با جامعه شناس تغییرات اجتماعی مطرح شد:

«نابرابری حیاتی» بر دیوارهای شهر

درنهایت اعضای بدن همه آن چیزی است که به نظر می‌رسد نجات بخش اوست. برای آنکه راه را بسته می‌بیند آخرین، تنهاترین و فوری‌ترین گزینه فروش اعضا است و برای او که کلیه‌اش را بر در و دیوار شهر به حراج می گذارد شاید بدن ارزش‌اش را در راستای نظریه جامعه شناسی کالایی شدن از دست داده است. اینها تنها کلماتی کوتاه و خاموش برای بیان ماجرایی است که در دل برخی از شهرهای بزرگ در حال رخ دادن است.

جامعه «نابرابری حیاتی» بر دیوارهای شهر

فروش اعضای بدن به مثابه کالا البته تنها یک سوی ماجراست. سوی دیگر اما تغییر در شکل، نرخ و رشد این‌گونه معاملات است. در طیف سنی فروشندگان، جوانانی با سن بسیار کم هم مشاهده می‌شود، فروش قسمتی از کبد یا مغز استخوان به آگهی‌ها اضافه شده، آمار زنان فروشنده عضو رو به افزایش است و بازار فروش تخمک هم دارد به تجارت سیاه پرعارضه‌ای تبدیل می‌شود. در رابطه با موضوع آسیب شناسی فروش اعضای بدن و عادی پنداری آن از سوی مردمان شهر با مهتا بذرافکن، دکترای جامعه شناسی تغییرات اجتماعی گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

مهتا-بذرافکن

چطور می‌شود که اعضای بدن فرد تبدیل به کالایی برای فروش می‌شود. چه سازکارهای اجتماعی و اقتصادی افراد را به سمتی می‌برد که اعضای بدن خود را مانند کالایی بر در و دیوار شهر به حراج می‌گذارند؟

رویکرد و نگاه من به این مسئله غلبه نوعی نابرابری و اختلاف طبقاتی بسیار شدید است که روز به روز گسترده می‌شود. این مسائل گاه به قدری پیچیده می‌شوند که صحبت کردن درباره آنها را سخت می‌کند. ما از طرفی با تفاوت طبقاتی بسیار شدید مواجه هستیم. ۱۰ درصد افراد به قدری دارا هستند که می‌توانند برای هر خریدی که به آن نیاز دارند هر مبلغی پول پرداخت کنند و از طرفی با عده‌ای در طبقات پایین مواجه هستیم که سلامتی و تندرستی خود را در قالب دیوارنوشته و در فضای مجازی و تلگرام و اینستاگرام به حراج می‌گذارند. عامل این اتفاق اختلاف طبقاتی عجیب و غریب میان مشتری و فروشنده اعضای بدن است که یکی از پیچیده‌ترین مسائل اجتماعی امروز ما محسوب می‌شود و نتیجه‌اش را در شهرهای بزرگی مانند پایتخت به سهولت می‌بینید. هرچند در تمام حوزه‌ها این نابرابری دیده می‌شود اما از آنجا که در این موضوع خاص به حوزه سلامت و بدن کشیده می‌شود نگران‌کننده می‌شود. این مسئله نشانگر آن است که فرآیندی ناعادلانه در جریان است و حتی هنجارهای اخلاقی هم در این باره پشت سر گذاشته می‌شود. نمونه‌اش خرید و فروش اعضای بدن بدون در نظر گرفتن کرامت انسانی است. ماحصل آن نیز یکی از اتباع نابرابری‌هایی است که ما به آن نابرابری حیاتی می‌گوییم. بر این اساس یک الگوی اجتماعی در حال شکل‌گیری است که طبق آن افراد فرودست مجبورند زندگی کوتاه‌تری همراه با مشقت بسیار داشته باشند برای اینکه بتوانند زندگی بلندتری را برای عده دیگر تضمین کنند. این نابرابری حیاتی که ما در کشور با آن مواجهیم از نابرابری در توزیع درآمد و ثروت نشات می‌گیرد. از نابرابری در فرصت‌ها و دسترسی به سرمایه. بنابراین اگر بخواهیم به این مسئله ورود کنیم ابتدا باید به این نابرابری اشاره کنیم و بعد به مسئله فقر بپردازیم. اگر بخواهیم نگاه دقیق تری داشته باشیم باید بگوییم که در این حوزه ثروتمندان در حال بهره‌برداری از فقرا هستند و هزینه سلامتی خودشان را از محرومان استخراج می‌کنند. فقرا نیز در این میان در حال قیمت‌گذاری روی بخشی از اعضای بدن خود هستند و این مسئله اگرچه توجیه اخلاقی ندارد اما وجود دارد و به نظر من نوعی استثمار محسوب می‌شود که در حال وقوع است و جامعه را به سمت ناسالم هدایت می‌کند. دیدن این آگهی‌ها بر سلامت روان تک‌تک افراد جامعه تاثیر می‌گذارد و توازن سلامت جامعه را بهم می‌زند. فروش اعضای بدن تنها خرید و فروش عادی نیست. این معامله بین دو نفر نیست بلکه سلامت روان تمام افراد جامعه را هدف قرار داده است.

به عنوان جامعه شناس حوزه زنان می‌دانم بسیاری از این خانواده‌ها که دست به فروش اعضای بدن خود می‌زنند به دلیل نیازمندی است و با این وجود هیچ ارگان و یا نهادی هیچ احساس مسئولیتی دربرابر این آگهی‌ها نمی‌کند. چه تحلیلی می‌توان از این وضعیت کرد جز اینکه با نوعی نابرابری شدید مواجهیم که نه تنها از دامنه فرهنگ و اقتصاد گذشته بلکه روح و روان جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

فروش اعضای بدن مدافعان و مخالفانی دارد. همواره عده‌ای به دلایل پزشکی نیاز به خرید کلیه دارند و عده‌ای هستند که تمایل به فروش کلیه خود به دلیل فقر دارند. در کشورهای دیگر در برابر فروش اعضای بدن موضع‌گیری وجود دارد به گونه‌ای که تا مرزهای قانونی شدن پیش می‌رود اما جامعه آن را به عنوان یک قانون پس می‌زند.چراکه آن را قانونی می‌داند که به طبقاتی شدن جامعه دامن می‌زند. درنهایت در کشورهای دیگر قانونی نمی‌شود اما تبدیل به بازار سیاه هم نمی‌شود. آنچنان که در کشور ما در حال رخ دادن است.درباره قانونی شدن و قانونی نشدن چطور می‌شود نتیجه گرفت؟ هر جور نگاه کنیم اجحاف در حق طبقه فرودست است. چطور می‌شود این مسئله را هدایت و مدیریت کرد؟

 ما الان با چند مسئله مواجهیم. زمانی یک فرد می‌خواهد یک کار انسان‌دوستانه انجام دهد و کلیه اهدا کند که این یک مسئله دیگر است. اما در کشور ما و خیلی از کشورهای دیگر در این حوزه با تجارت سیاه مواجهیم. تجارتی که ابعاد مخاطره‌آمیزی دارد. فقط مسئله دیوارنوشته‌ها مطرح نیست. وقتی این تجارت شکل می‌گیرد به یک سری شایعات هم دامن می‌زند. دزدی اعضای بدن مطرح می‌شود. این اتفاق منجر به جنایات سازمان یافته می‌شود. وظیفه نهاد مسئول در این میان ایجاد مکانی مشخص است که قابل پیگیری باشد. یعنی اگر فردی برای تامین نیاز مالی ناچار به فروش اعضای بدنش است باید آن نهاد مسئول ابتدا جایگزین‌ها و راه‌حل هایی برای او در نظر بگیرد که برای پول این کار را نکند. این آخرین راه‌حل فرد است که تصمیم به فروش اعضای بدن می‌گیرد. کار ناظران بهداشتی این است که اگر این انتخاب فرد است حداقل در یک فضای شفاف قرار بگیرد، یعنی یک جایی زیر نظر وزارت بهداشت باشد و جایی باشد که قابل ردیابی و پیگیری باشد. اگر چنین اتفاقی رخ ندهد در نهایت منتهی می‌شود به یک تجارت زیرزمینی که جنایت آلود خواهد بود. هولناک‌ترین اشکال تجارت زیرزمینی در یک کشور شکل می‌کیرد. آیا نهادهای مسئول می‌توانند چنین رخدادی را به خود مردم بسپرند؟ این اتفاق خیلی سطح اضطراب جامعه را بالا می‌برد. فروش اعضای بدن اگر قابل ردیابی نباشد به تجارتی برای دلال‌ها تبدیل می‌شود که پیام ترسناکی برای مردم جامعه دارد. چه اخلاقی باشد چه قانونی باشد. آیا تمام قوانینی که ما داریم مبتنی بر اخلاق و فضیلت است؟ در برخی موارد بحث اخلاق و فضیلت از منطق جدا می‌شود. درست است که فضیلت و اخلاق مهم است اما یک جاهایی نیاز به گرفتن تصمیمات سخت است. گرفتن تصمیم برای حاکمیت در این حوزه سخت است. اما تصمیمات سخت درنهایت خیر عمومی دربر دارد. اگر خانواده‌ای بخواهد به اختیار خود و برای تامین مالی کلیه خود را بفروشد حداقل این باید از طرف نهاد بهداشتی ردیابی شود که چه جریانی و تحت چه قانونی در حال انجام این کار است. سلامتی فرد باید تضمین شود و گرفتار باندهای قاچاق نشود.

بحث دیگر، فروش‌های لاکچری است. مثلا خانم هایی که از طبقات مرفه هستند برای اینکه زحمت بارداری نداشته باشند رحم اجاره می‌کنند که فردی برای آنها باروری را انجام دهد که غیراخلاقی است. در هر حال اگر بخواهیم همه چیز را در اختیار فرد بگذاریم مسلما تصمیمی که افراد ثروتمند می‌گیرند به نفع خودشان است و در جاهایی اگر هیچ تصمیمی نگیریم باز به ضرر ضعیف‌ترین اقشار می‌شود. ولی آسیب و اضطراب که به سلامت عمومی وارد می‌شود برای همه یکسان است. این ترس برای هر فردی وجود دارد که اگر در دامن چنین باندهایی گرفتار شود چه خواهد شد.

این نابرابری است که در حوزه سلامت به رسمیت می‌شناسیم. اگرچه این نابرابری‌ها در حوزه مسکن و درمان و دیگر حوزه‌ها وجود دارد و حقیقت جامعه هم است. اما همانطورکه برای دیگر نابرابری‌ها حداقل قانون و همفکری و جلساتی وجود دارد در‌این حوزه هم می‌توان مرکز و کانونی را در وزارت بهداشت مشخص کرد که اگر تبادلات اینچنینی هم وجود دارد قابل پیگیری باشد. هرچند از نظر ما ممکن است همچنان غیراخلاقی و برخلاف کرامت انسانی باشد اما باید آن بعدی که به روان جامعه هم صدمه می‌زند را در نظر گرفت.

آنچه مسئله فروش اعضای بدن را هولناک‌تر می‌کند عادی‌پنداری آن است. آگهی‌های فروش اعضای بدن به قدری بر در و دیوار شهر و در معرض دید قرار گرفته که دیگر دیده نمی‌شود و همین دیده نشدن نیاز به آسیب‌شناسی شدن این مسئله را ضروری تر می‌کند.

عادی پنداری این مسئله شاید به این دلیل است که ما فقط مشاهده‌کننده این اتفاق هستیم و سوژه آن نیستیم. این یک درجه ترسناک‌تر است. یعنی نمادهای فقر گسترده را می‌بینیم که سلامت ما را هدف قرار گرفته اما ما نسبت به این نابرابری بی‌توجه هستیم چرا که ما سوژه این اطلاعیه‌ها نیستیم. اگر هر کدام از ما سوژه این اطلاعات بودیم قطعا وضعیت برای ما فرق می‌کرد. از این رو یکی از کارهایی که رسانه‌ها باید بکنند این است که مردم را متوجه این نابرابری و مخاطره بکنند. روی این مسائل کم کار شده و شاید یکی از دلایل عادی پنداری ظلم همین است که برای خودمان پیش نیامده و جزو آن دسته نیستیم.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که دغدغه من و حوزه پژوهشی من است قشری است که از روستاها به سمت شهرها و حاشیه شهرهای بزرگ مهاجرت می‌کنند. این افراد هیچ مهارتی برای زندگی در شهر ندارند و در معرض انواع مخاطرات هستند. باید افرادی که به سمت حاشیه‌های شهرها می‌آیند توانمند شوند تا این مخاطرات را بشناسند و تصمیم‌های درست بگیرند. ما به عنوان فعالان مدنی و اجتماعی و رسانه باید به افرادی که وارد حاشیه شهرها می‌شوند کمک کنیم تا قربانی خط مقدم این اتفاقات نباشند. چراکه زنانی که درحال‌حاضر در روستاها هستند ممکن است زمانی مسافران حاشیه شهرها باشند. یعنی اگر جلوی مهاجرت از روستا به شهرها را بگیریم خیلی از مشکلات شهرهای بزرگ هم به موازات آن حل خواهد شد.

ارسال نظر

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    سایر رسانه ها