صمت حال و هوای آخر سال در بازار بزرگ تهران را بررسی کرد
شوق خرید با دست خالی
ایستگاه مترو امام خمینی، سکوی کهریزک و مسافرانی که کل فضا را پر کردهاند. قطار در ایستگاه میایستد اما سوار شدن در این قطار کاری بهسختی کوه کندن است. خانمها با یکدیگر جملهای تکراری را میگویند: «اسفند که میشه این ایستگاه غلغله است» و بقیه با تکان سر این جمله را تایید میکنند.
پس از گذشت حدود۲۰ دقیقه با سختی فراوان سوار قطار میشوم. چند دقیقه که میگذرد صدای ضبطشده اعلام ایستگاههای قطار بلند میشود: «ایستگاه ۱۵ خرداد» و سیلی از جمعیت به سمت بیرون قطار حرکت کرد. پس از بالا و پایین رفتن از پلههای ایستگاه به گیت خروجی میرسم و دیگر قدم برداشتن سخت میشود. کمی جلوتر، از پلههای مترو برای خروج از ایستگاه بالا میروم، ازدحام جمعیت زیاد است؛ اما نه به اندازه سالهای گذشته. مقصد همین جا است؛ خیابان ۱۵ خرداد و بازار بزرگ تهران.
دلخوشی کجا بود؟
بهار آمد؛ فصلی که هر سال سرخوشی میآورد، اما امسال دخل بسیاری از شهروندان با خرج جور نیست تا خبری از سرخوشی باشد. البته بهار که با این چیزها کار ندارد؛ اصلا بهار را چه به این حرفها؟ کسانی که باید به خود بگیرند کاری با این گرانیها و بیپولی مردم ندارند؛ حالا چرا باید بهار خودش را قاطی کند؟ با وضعیت فعلی بازار و نرخ دلاری که هر لحظه تغییر میکند، دیگر نرخ هیچ کالایی ثابت نیست و تنها چیزی که ثابت است و هرگز تغییر نمیکند میزان درآمد و حقوق است. با این وجود عید که میشود، مردم با هر سختی که شده خرید میکنند. اما چه بگوییم که سالی که نکوست از بهارش پیداست! هر گوشه را که میبینم و با سالهای گذشته مقایسه میکنم، تفاوت از آسمان تا زمین است. جمعیت بسیار و خریدار کم! امسال همه چیز رنگ دیگری به خود گرفته است. سر ظهر است و از مردمی که با کیسههای خرید کوچه رستوران مسلم را میبستند، خبری نیست. در واقع این همه همهمه و تکاپو تنها برای رسیدن دخل به خرج است! ظاهرا همه با یک امید مشترک به بازار تهران آمدهاند؛ «شاید اینجا ارزانتر باشد».
اینجا همه چیز پیدا میشود
بازار بزرگ تهران؛ اینجا درست همان نقطهای است که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن وجود دارد. برای خرید نوروزی که شامل پوشاک و خوراکیهای سفره هفتسین و آجیل و این جور چیزها میشود، بازار قطعا گزینه خوبی است. بهمحض خروج از ایستگاه مترو 15 خرداد، دو مسیر پیش رویم قرار دارد؛ سنگفرشهای عریض خیابان و پیادهرویی که مغازهها را بغل به بغل در خود جای داده است. تفاوت حرکت در این دو مسیر را میتوان به خط کندرو و تندرو اتوبان تشبیه کرد. به محض خروج از ایستگاه مترو قدم به قدم دستفروشانی را میبینم که هر یک برای لقمه نانی صدای خود را بالا میبرند. محل دقیق دستفروشان از دور قابل تشخیص است؛ همان جایی که جمعیت بسیاری از خانمها جمع شدهاند و گاهی نیز اجناسی به بالا پرتاب میشود و فروشنده فریاد میکشد: «بدو بدو حراجه، بدو که جا نمونی». وارد خیابان سنگفرششدهای میشوم و با رسیدن به هر دستفروش نگاهی به اجناس بساط میکنم. در برخی از موارد فردی در کنار بساط دستفروشی روی یک صندلی ایستاده و تبلیغ کالایی که میفروشد را میکند. کمی جلوتر پاساژ جدید دلگشا قرار دارد که جمعیت کمی در آن مشغول تماشای ویترین مغازهها هستند. بیشتر جمعیت ترجیح میدهند اول به بازار بزرگ سر بزنند و سپس به بازار رضا بروند. تلاشهای پسری که با کاپشن آبی رنگ روی یک صندلی ایستاده و روی سر خود دو عینک گذاشته و در هر دستش چندین عینک قرار دارد، نظرم را جلب میکند. پسرک فریاد میزند: «بدو عینک داوود» «عینکای داوود رو هیچجا ندیدی». نزدیک بساط پسرک میشوم؛ بساطی که پر از عینکهایی است که روی هم ریخته شده و خانمهای زیادی دور آن جمع شدهاند. جمعیت به اندازهای است که برخی از خانمها از افرادی که جلو ایستادهاند درخواست میکنند عینک موردنظر را به آنها بدهد. هرازگاهی یکی از خانمها درخواست آینه میکند و فروشنده میگوید: «خانم ما صبح که میایم ۱۰ تا آینه داریم، وسط روز میشه ۲ تا؛ به آینه هم رحم نمیکنند». در گوشهای خانمی با همسر خود ایستاده و با زدن هر عینکی که انتخاب میکند رو به همسر خود میگوید: «این بهتره یا قبلی؟» کمی جلوتر میروم. چند میز و صندلی در خیابان چیده شده که مربوط به پیتزافروشی پیادهرو است و در ازای ۸۵ هزار تومان پول، پیتزای ویژه میدهد. فلافل که ارزانتر است را ۴۵ هزار تومان میفروشد و صفی طویل مقابل آن شکل گرفته است. نکته جالب اینکه این پیتزافروشی برای کسب درآمد بیشتر دونات نیز میفروشد و هر بار با صدای بلند یکی از کارگران به جمعیت مقابل مغازه میگوید: «خواهشا جلوی ویترین دونات نایستید».
قیمت مغزها هوش از سر میبرد!
به مغازههای آجیلفروشی بازار میرسم. چندین مغازه کنار هم قرار دارند که نرخ محصولاتشان مانند هم است. میزان جمعیت داخل مغازههای آجیلفروشی هم مانند سالهای گذشته نیست. جلوی در این مغازهها ظرفهای بزرگی قرار دارد با محتویاتی چون لواشک پذیرایی و مغز گردو و... سبدهای بزرگ حاوی این خوراکیها در یک سمت مغازه هستند و گل سرسبد فروش آنطرف مغازه مربوط به آجیلهای شب عید
میشود. روی هر ظرف کاغذی گذاشته شده که قیمت کالا با فونت درشت روی آن نوشته شده است؛ قیمتهایی که حتی نگاه کردن به آنها هوش از سر میبرد. مشتری میآید و میرود. اتفاقا خرید هم میکند، اما دیگر خبری از خرید کیلویی آجیلها نیست. مردم بهجای خرید کیلویی آجیل و مغزها به خرید گرمی روی آوردهاند که با یک حساب سرانگشتی قیمت مجموع آنها به میلیون میرسد، به همین دلیل برخی از آجیلفروشان خودشان مغزها را در بستههای کوچک بستهبندی کرده و روی هر بسته هم برچسب قیمت زدهاند. با چند دقیقه توقف مقابل مغازههای آجیلفروشی به این نتیجه رسیدم که چند دانه بادام هندی ته یک کیسه، قیمتی بالای ۱۰۰ هزار تومان دارد. برخی نیز هنگام عبور از کنار مغازههای آجیلفروشی و دیدن قیمتها به کسی که همراهشان است میگویند: «الهی شکر امسال آجیل نمیخریم». نرخ آجیل و خشکبار موردنیاز برای شب عید بهشدت افزایش یافته و دیگر هر شخصی از پس خرید آن برنمیآید. به سراغ چند قلم از مغز و آجیلهای شب عید میروم تا نرخ آنها را با نرخ کالاهای مغازههای سطح شهر مقایسه کنم.قیمت آجیل مخلوط در بازار کیلویی ۵۶۰ هزار تومان است و در مغازههای سطح شهر به کیلویی ۹۰۰ هزار تومان میرسد. نرخ پسته در بازار کیلویی ۵۸۰ هزار تومان و در مغازههای سطح شهر یک میلیون تومان است. قیمت بادام درختی در بازار کیلویی ۵۸۰ هزار تومان است و در مغازههای سطح شهر به ۷۵۰ هزار تومان میرسد. نرخ بادام هندی در بازار از کیلویی ۶۰۰ هزار تومان و در مغازههای سطح شهر از ۶۵۰ هزار تومان شروع میشود.
قیمت تخمه جابنی در بازار کیلویی ۳۲۰ هزار تومان و در مغازههای سطح شهر حدود ۳۰۰ هزار تومان است. سایر خشکبار مانند قیصی با نرخ کیلویی ۲۴۰ هزار تومان، آلو جنگلی کیلویی ۱۲۰ هزار تومان، آلو شابلون کیلویی ۲۴۰ هزار تومان و آلو بخارا کیلویی ۱۶۰ هزار تومان در بازار بزرگ تهران به فروش میرسد.
بینندگان سرخوش!
با گذر از آجیلفروشان به سبزهمیدان میرسم. از بیرون در بازار بزرگ نگاهی به داخل میاندازم؛ بهمعنای واقعی جایی برای سوزن انداختن نیست. اینجا همه چیز میفروشند و هر چه بخواهید وجود دارد. فقط باید حوصله کافی داشته باشید تا از چند مغازه نرخ کالای موردنظر خود را بپرسید و سپس از مناسبترین مغازه خرید کنید. صدای پدر خانوادهای را میشنوم که با لهجه مخصوص شهر خود در حالی که کودکش را در آغوش گرفته و از ازدحام جمعیت بازار متعجب است، به همسر خود تاکید میکند هرگز دست فرزند دیگر را رها نکند و از پدر خانواده هم دور نشوند؛ سپس وارد بازار میشوند. از اینجای مسیر به بعد قدمهایم کند و کندتر میشود و در برخی از موارد کاملا میایستم تا جلوی پایم برای برداشتن قدم بعدی خالی شود، اما به هر مغازهای که نگاه میکردم افراد یا در حال پرسیدن قیمت کالا بودند یا مغازه خالی بود. البته برخی نیز خرید خود را انجام داده و مشغول چانهزنی هستند، زیرا جمله معروف «آخرش چند؟» به گوش میرسد. پوشاکفروشان لباسهای زمستانی خود را به حراج گذاشتهاند و حدودا با ۵۰۰ هزار تومان میتوان یک کاپشن شیک خرید. لباسهای راحتی با نرخ زیر ۱۵۰ هزار تومان پیدا نمیشود. بسیاری از مغازهدارها جلوی در ایستادهاند تا جوابگوی سوال «این چند؟» مشتریان گذری باشند. در گوشهای، مقابل یکی از مغازههای لباس مردانه، عدهای ایستادهاند و رگالی از تیشرتهای نخی با رنگهای مختلف را تماشا میکنند که با نرخ ۱۵۰ هزار تومان به فروش میرسند. معمولا مغازههایی که اجناس خود را اینگونه میفروشند، مشتری بیشتری دارند. در مجموع افراد یا دست خالی در راهروهای بازار و بین حجرهها قدم میزنند و تنها قیمت میپرسند یا به خرید چند کالای ریز بسنده میکنند که کیسههای کوچک در دستشان استدلال این فرضیه است. البته قطعا همان کیسه کوچک هزینهای چندصدهزارتومانی روی دست خریدار گذاشته است. با عبور از هر تیمچه تعداد افراد کمتر و مغازهها خلوتتر میشود. بهنظر میرسد دیگر زور مردم به خرید از حراجیها نیز نمیرسد. کمی جلوتر تیمچههای فروش فرش یا لوازم خانگی و پارچه است که در روزهای آخر سال مشتری زیادی ندارند.
طلا خریدار ندارد؟
بازار زرگرها، تکهای از بازار برای دوستداران طلا است. اینجا آنقدر خلوت است که گویی اصلا در بازاری با آن همهمه قرار ندارد! فروشندگان به چهارچوب در مغازه خود تکیه دادهاند و دست به سینه نظارهگر آدمهایی هستند که شاید از هر ۱۰ نفرشان یک نفر خریدار باشد. جلوی یکی از ویترینها مادر و دختری ایستادهاند و گردنبندی را به فروشنده نشان میدهند و فروشنده در جواب تاکید میکند: «ببین اجرت این کار
بالاست. بازم این قیمتی که میگم نهایی نیست. باید ببینیم وضع بازار تا آخرین لحظه چی میشه. حالا شما بیا داخل مغازه، سر نرخ چونه میزنیم»
مقابل ویترین یکی از مغازههای دیگر زن و مردی جوان ایستادهاند که به حلقهها نگاه میکنند و کمی بعد از ویترین فاصله میگیرند. تقریبا همه مغازهها یا خالی است یا شاید یکی دو نفر در آنها باشند. خلوتی بازار طلا نشان میدهد با این قیمتهای نجومی دیگر حتی دوستداران طلا نیز قدرت خرید ندارند. در ادامه سری به بازار بدلیجات میزنم که بعد از مسجد امام واقع شده است. اینجا خبری از تکفروشی نیست و نرخ انگشترهای شیک از ۳۰ هزار تومان شروع میشود و به ۸۰ هزار تومان میرسد. بیشتر مشتریها خود فروشنده و دنبال کارهای شب عید هستند. برق برخی از کارها بهگونهای است که تنها یک طلافروش میتواند تشخیص دهد که آن جنس، بدلی است. میتوان گفت بازار بدلیجات شب عید خوبی دارد و مشتریان در این بازار بهدنبال خرید هستند.
بازار برزگ تهران درنگاهی کوتاه
بازار بزرگ تهران، محلی نامآشنا در زمینه اقتصادی، تاریخی و فرهنگی در پایتخت است و بهعنوان یکی از بزرگترین بازارهای ایران شناخته میشود. بازار بزرگ تهران اثری بهجا مانده از دوره قاجار است که عدهای آن را حاصل کار ناصرالدین شاه قاجار دانسته و عده دیگری ساخت آن را به دوران صفوی نسبت داده و شاه طهماسب صفوی را سازنده اصلی این بازار میدانند. این بازار در ابتدا بدون سقف بود که طی سالها و توسعه شهرنشینی دچار تغییرات اساسی شد و قسمتهای زیادی در این مرکز تاریخی نوسازی شده و تغییر شکل یافتهاند. بازار بزرگ تهران دارای قسمتهای مختلفی است شامل تیمچه، مغازه، رستوران، مسجد، تکیه و... و راسته و بازارچههای زیادی را در خود جای داده است. حتی اگر قصد خرید هم نداشته باشید، میتوانید به قصد تفریح و لذت بردن از فضای نوستالژیک بازار به آن سری بزنید و از آرامشی که در عین شلوغی و جنبوجوش مردم، در آنجا احساس میشود، استفاده کنید.
سخن پایانی
نرخ دلار هر ساعت بالاتر میرود و قیمتها در بازار هم لحظهای میشوند. بازار دیگر آن بازار قدیم نیست که در آن شاهد مردمی با دستهای پر از کیسههای مختلف باشیم، بلکه تنها افرادی را میبینیم که پس از هر خرید کوچکی پیامک بانک را در تلفن همراه خود چک میکنند تا ببینند چقدر دیگر فرصت خرید دارند. بازار شب عید با این حقوقهای «بخور و نمیر» و قیمتهای نجومی، رونق خود را از دست داده و تنها شاهد نظارهگرانی در آن هستیم که به امید خرید چند هزار تومان ارزانتر کالا به بازار میآیند. بهنظر میرسد شب عید امسال نه فروشندگان را راضی کند، نه خریداران را!
ارسال نظر