متخصص بیهوشی: کرونا گرفتم، مردم و زنده شدم
هنوز کسی نمیدانست که کووید-۱۹ چقدر کشنده بوده و انتقالش در سراشیبی ترمز بریده است.
از همان روزهای اول کادر درمان هر کاری کردند که بیماران را نجات دهند از دست این قاتل زنجیره ای. کرونا با همان جثه ریزش در تمام دنیا به دنبال جان میگردد و بدون ویزا و اجازه از مرزها میگذرد. پرستاران روزهای اول رقصیدند و پایکوبی کردند تا روحیه بیماران را حفظ کنند اما گذر زمان و پاگیر شدن کرونا در شهرها آنها را هم خسته کرد. آنقدر در بیمارستانها ماندند که دیگر توانی برای پایکوبی نداشتند... دلتنگ شد بودند برای همسر و بچه هایشان، مادر، پدر، خواهر و برادرشان... نقاشی دلنوشته هایشان را روی پیراهنهای سفیدشان نوشتند. رگ هایشان خشک شده بود از ناله بیماران... چشمه اشک شان خشک شد از مرگ مردم جلوی چشم شان. روحیشان شکست در اتاقهای سبز و سفید بیمارستان، اما سر خم نکردند در مقابل این ویروس وحشی و قاتل... کرونا به آنها هم رحم نکرد و گریبانشان را گرفت. بعضی از پرستاران جان سالم به در بردند از دست این قاتل سریالی و برخی دیگر خودشان را تسلیم مرگ کردند تا دل همه را به درد آورند.
اصغر نیکراه، متخصص بیهوشی در گیلان که دو ماه با کرونا دست و پنجه نرم کرد. او از بازماندگان زمان جنگ است که در مناطق جنگی تکنسین بیهوشی بوده است. نیکراه میدانست که میمیرد اما از مرگ را دست به سر کرد تا دوباره به بیمارستان برگردد و دوباره یکی از منجیانی باشد که برای نجات بیماران کرونا تلاش میکنند. وی میگوید: قبل از اسفندماه با بیماران کرونایی در ارتباط بودیم و فکر میکردیم سرماخوردگی است نه یک بیماری سنگین.
او دوبار از همکارش که از رشت آمده بود کرونا گرفت. همکارش در بیمارستان دیگری هم کار میکرد که پرستاران زیادی به کرونا مبتلا شده یا جانشان را از دست داده بودند. بار اول سه هفته با کرونا مبارزه کرد اما سوم، چهارم اسفند برای بار دوم کرونا گرفت و تنش جانی برای مبارزه نداشت و تخت بیمارستان میزبانش شد. ۵ روز در بخش بود و حالش که بد شد و همکارانش او به آی.سی.یو بردند و آنجا ۱۰ روز کاملا در کما بود. ۵ روز هم در بخش آی.سی.یو ماند تا هوشیاریاش را بهدست آورد.
من جزو مردگان بودم
وقتی میپرسم: "هوشیاری تان در ۱۰ روز کما چقدر بود؟" با خندهای عجیب و بامزه و میگوید: من را جزو مردگان در نظر گرفته بودند. یعنی هر کسی من را میدید امیدی برای زندگی من نداشت. بالاترین حد هوشیاریاش از ۵ بود. هوشیاری زیر ۷ مرده به حساب میآید. تمام اعضای خانواده، فامیل و همکاری و استان گیلان میدانستند من را گذاشتند برای مُردن. قبل از این که به بیمارستان بروم با همه خداحافظی کردم. وقتی به کما رفتم بیش از ۹۹درصد چیزی متوجه نمیشدم. بیهوش کامل بودم. من یک لحظه خوابیدم و بیدار شدم. نه رویا دیدم نه چیزی. استان گیلان و مازندران متوجه شدند که من را برای مردن گذاشتهاند. ولی وقتی بیدار شدم همه خوشحال شدند و همه از گیلان، مازندران، تهران و حتی کشورهای خارج برایم زنگ زدند.
نخستین چیزی که او بعد از به هوش آمدن همسرش را دید و تکنسین و همکارانش در آی.سی.یو. دکتر ارشاد آن زمان خودش کرونای خفیف داشت اما هر روز به آی.سی.یو میآمد تا جویای احوال نیکراه باشد. بعد از به هوش آمدن به او اجازه ندادند که به بخش آی.سی.یو برود چون میگفتند نیکراه بیمار ویژه آنها بود و بیماری ناشناخته. میترسیدند اگر به بخش داخلی برود دوباره عفونت به بدنش کند. این شد که نیکراه در آی.سی.یو ماند تا ترخیص شود.
من زنده نمیماندم
نیکراه میگوید: من با این بیماری آشنا بودم. من سی تی اسکن خودم را دیدم تصمیم گرفتم بروم بیمارستان. اما به همه گفتم: "من دیگر زندگی نمیمانم. چون این دفعه نفس کشیدن برای من خیلی ساخت است." آن موقع هنوز به طور رسمی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به طور رسمی اعلام نکرده بود که کرونا اینقدر شدید آدمها را میکشد. همه فکر میکردند سرماخوردگی ساده است. ولی وقتی عکسهای ریه خودم را دیدم از آنجا فهمیدم که با این بیماری نمیشود شوخی کرد. به همین خاطر از همه دوستان، پرسنل بیمارستان شفا، فامیل و... خداحافظی کردم چون زنده نمیماندم. وقتی برگشتم سرکار دوباره رفتم سر بیماران بدحال کرونایی تا آنها را نجات بدهیم. به خاطر این که سن و سالی از من گذشته و همه دیدند که همه داستانها را گذراندم و خیلیها را نجات داده ام، همکارانم به من کمک کردند و هنوز هم کمکم میکنند و نمیگذارند که زیاد درگیر بخش کرونا شوم.
دوست دارم دوباره دکترای ایمونولوژی قبول شوم
او در دورهای که کرونا همه را به ترس واداشته است مشکل اصلی برای واردات واکسن تبادل پول میداند. اما حرف آخرش با مردم این است: "کرونا را جدی بگیرند چون این بیماری شوخی بردار نیست. قرنطینهها را رعایت کنند. دستورالعملها را صریح اجرا کنند حتی اگر به ضررشان شود. فقط دست آن افرادی که پایین دست هستند را ملت ایران بگیرند. تا به حال ندیدیم ایرانی دست هموطنش را نگیرد. پس دست همدیگر را بگیریم تا این دوره سخت را پشت سر بگذاریم."
نیکراه ۳ سال پشت سرهم در کنکور دکترای رشته ایمونولوژی قبول شده اما در بیمارستان ماند و به بیماران بد حال رسیدگی کرد. حالا آرزویش این است که ادامه تحصیل دهد
ارسال نظر