مادر کور و فرزند کشته شد! هولناکترین ماجرای اسیدپاشی / عکس
قربانی اسیدپاشی که سالها بعد از حادثه هنوز موفق به دریافت دیهاش نشده است، برای درمان نیاز مالی دارد.
زمستان سال ۹۰، در نیمههای یکی از شبهای سرد، ناگهان صدای فریاد و کمک خواهی زیور و دخترش از خانه شان واقع در روستای سرابله کرمانشاه بلند شد.همسایهها پشت در خانه آنها تجمع کرده بودند که بالاخره برادر شوهر زیور که ساکن طبقه بالای خانه زیور بود، در را باز کرد.
سپس زیور و دخترش به نام یسرا را به همراه برادر دیگرش که آن شب در خانه آنها بود به بیمارستان منتقل کرد.سر و صورت مادر و دختر انگار در کوره آتش میسوخت و از شدت درد و سوزش به زمین و زمان بند نبودند و بیقراری میکردند.آنها روحشان هم خبر نداشت که چه بلایی بر سرشان آمده است.اما در میان درد و بیتابی از پرستاران و پزشکان واژه اسیدسوختگی را میشنیدند.
برادرشوهرم از من خواستگاری کرده بود
زیور پروین زنی ۴۵ ساله است.حدود ده سالی میشود که زندگی او در تاریکی میگذرد.زیور بعد از حادثه اسید پاشی چشمان خود را از دست داد و نابینا شد.
از آن زن هایی است که از شیندن حرف هایش سیر نمیشوم.آرام و با متانت حرف میزند و چند ساعتی با هم گپ میزنیم.
یکدفعه وسط درددل هایش میگوید: «وقتی صورت خودم را دیدم باورم نمیشد سوختگی چه بلایی سرم آورده باشد.»
می گویم: «مگر توانستی خودت را ببینی؟»
جواب میدهد: «سه سال بعد از حادثه، پیوند قرنیه انجام دادم و مدتی بینایی ضعیفی داشتم.اما پیوند، موفق نبود و بار دیگر بینایی ام را از دست دادم.»
بعد سر میخورد در خاطراتش.در خاطراتی که شاید لحظههای شاد و روشن هم در آن وجود داشته است اما به حدی کمرنگ بوده که باید به ذهنش خیلی فشار بیاورد تا آن را تداعی کند.
ماجرا را از خواستگاری تلخ برادرشوهرش شروع به تعریف میکند: «شوهرم مرد خوبی بود.جوان بود که سکته کرد و از دنیا رفت.مدتی که از مرگ او گذشت برادرشوهرم گفت با من کاری دارد و باید من را ببیند.من هم با او قرار گذاشتم اما فکرش را هم نمیکردم که قصد دارد چه بگوید.اول کمی مقدمه چینی کرد و مثال هایی از افراد دیگر زد.یکدفعه بحث را سمت خودش کشاند و گفت تو جوانی و اگر با من ازدواج کنی سرپناهی داری.به او گفتم اصلا دلم نمیخواهد به این حرف ادامه دهد.گفتم همسر تو با من دوست است و سختی زیادی در زندگی کشیده است.جاری من سالها در روستا زندگی کرده بود و به سختی پا به پای برادرشوهرم کار کرده بود.گفتم نمیخواهم زندگیاش خراب شود و به او خیانت کنم.از طرفی نمیتوانستم به عموی بچه هایم به چشم شوهر نگاه کنم.وقتی این حرفها را زدم به روی خودش نیاورد که چقدر ناراحت شده است.فقط گفت لااقل به محل زندگی ما یعنی روستای سرابله بیا تا حواسمان به بچه هایت باشد.من هم قبول کردم و ساکن طبقه پایین خانه برادرشوهر دیگرم شدم که بزرگتر بود.»
شب حادثه اسیدپاشی زیور و دخترش
زیور در ادامه میگوید: «شب حادثه من و دخترم در حال جمع کردن اثاث و وسایل خانه مان بودیم.چند سالی بود در خانه برادرشوهرم زندگی میکردیم.دخترم تازه نامزد کرده بود و من دیگر میخواستم برای زندگی به کرمانشاه بروم تا در کنار او باشم.برای همین اثاث کشی داشتیم.برادرشوهرم که خواستگار من بود به ما سر زد و به من گفت میخواهم بچهها را به خانه مادرم ببرم که موقع کار مزاحم تو نباشند.من مخالف بودم اما او دو پسرم را با خود برد.من و دخترم تا دیر وقت در خانه کار کردیم و آخر شب رختخوابمان را میان کارتنها انداختیم.برادرشوهرم که همسایه ما بود چند بار از پشت پنجره عبور کرد.همان موقع دخترم به من گفت مامان چرا عمو اینقدر مشکوک شده؟چند بار سایهاش را دیدم که از پشت پنجره عبور کرد.من فکر کردم لابد کاری دارد و زیاد جدی نگرفتم.»
برادرشوهر زیور که همسایه او بود بعدا در اعترافات خود گفته بود که آن شب وقتی مطمئن شده بود که زیور و دخترش خوابیدند، در را برای برادر دیگرش که قبلا خواستگار زیور بود باز کرده بود.
زیور در ادامه گفت: «تازه خوابمان برده بود که یکدفعه با احساس سوزش شدید از خواب پریدم.جیغ میزدیم و در خانه میدویدیم و به کارتنها میخوردم.برادرشوهرم که خواستگار من بود روی من اسید ریخته بود و برادرش که همسایه ما بود روی دخترم اسید ریخته بود.بعد هم وانمود کردند که به خاطر سر و صدای ما به خانه مان آمدند و با خودرو ما را به درمانگاه بردند.
دختر زیور بر اثر اسیدسوختگی جان باخت
چند روز بعد از اسیدپاشی برادرشوهران زیور به اسیدپاشی اعتراف کردند: «حال من و دخترم خیلی بد بود و برای درمان به تهران منتقل شدیم.چشم هر دوی ما آسیب دیده بود.دخترم هجده روز هم تختی من بود و بعد حالش وخیم شد او را به بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند.»
هنوز هم وقتی از دخترش حرف میزند، داغ دلش مثل همان ده سال قبل تازه میشود.سوزناکترین نقطه این ماجرای سراسر سیاهی برای او لحظهای است که دخترش را به خاطر اسیدسوختگی از دست داد: «بعدها فهمیدم دخترم به بخش مراقبتهای ویژه نرسیده بود و جانش را از دست داد.اما تا هشت ماه بعد از مرگش به من نگفته بودند که روحیه ام را از دست ندهم.هر بار بهانه او را میگرفتم به من میگفتند نمیتواند حرف بزند و تلفن بردن در بخش مراقبتهای ویژه قدغن است.بالاخره مرخص شدم و بزرگان فامیل به من گفتند که دخترم جان باخته است.دیگر حال خودم را نمیفهمیدم.جیغ میکشیدم و میدویدم.تمام بانداژ بدنم خیس خون شد.»
زیور در مورد انگیزه برادرشوهرش از این اسیدپاشی میگوید: «بعدها برادر شوهر بزرگترم که همسایه ما بود گفته بود برادرش او را با پول وسوسه کرده بود که به ما اسیدپاشی کند.او هم چون اعتیاد داشت به راحتی با پول وسوسه شده و قبول کرده بود.می گفت برادرش به او گفته بود که فقط میخواهد کمی زیبایی من خراب شود تا با کسی ازدواج نکنم.دخترم هم این اواخر متوجه شده بود که عمویش از من خواستگاری کرده بود.می دید که در کار بچهها دخالت میکردند و جلویشان میایستاد.می گفت بگذارید مادرم زندگیاش را کند.برای همین از او هم کینه به دل گرفته و او را هم با اسید سوزاندند.»
زیور قاتل دخترش را بخشید
دادگاه برادرشوهر زیور را که خواستگار او بود به تحمل ده سال حبس محکوم کرد.برادرشوهر دیگر هم به اتهام اسیدپاشی به دختر زیور که منجر به قتل او شده بود به قصاص محکوم شد: «من هیچ وقت با اعدام موافق نبودم.برای همین از قصاص برادرشوهرم هم گذشت کردم.دادگاه دیه من را هم بر عهده برادرشوهر بزرگترم گذاشت.با اینکه من عقیده داشتم همان برادرشوهرم که خواستگارم بود روی من اسید ریخته بود.»
صد بار عمل جراحی و امید به دیدن روشنایی
ده سال از اسیدپاشی به زیور پروین میگذرد و او نتوانسته یک ریال از دیهاش را بگیرد.این در حالی است که بیش از صد عمل جراحی انجام داده است: «بینایی هر دو چشمم را از دست دادم و این برای کسی که یک عمر به ندیدن عادت نداشته خیلی سخت است.بیش از صد عمل جراحی انجام دادم و قبل از انجام این عملها اوضاع جسمی خیلی وحشتناکی داشتم.لبم به گردنم چسبیده بود و از بینی ام فقط یک تیغه باقی مانده بود.دست راستم نزدیک بود فلج شود و حالا هم کوتاهتر از دست دیگرم شده است.»
در میان مشکلات زیاد جسمی زیور پروین، نابینایی او معضلی دردناک تر از بقیه مشکلات است.اگر زیور پروین بتواند هزینه جراحی را فراهم کند، شانس بهدست آوردن بینایی او بالاست.
به لحظهای فکر میکنم که بعد از تجربه تاریکی؛او یک بار توانست یک بار دیگر دنیا را ببیند اما باز هم زندگی برایش تیره و تار شد.امید در دل او کاشته شد اما باز هم کورسوی امید رو به تاریکی رفت.
ارسال نظر