من باردار بودم و شوهرم هرروز به خواستگاری میرفت!
من زن باردار پارسا بودم و او به خواستگاری دختران پولدار میرفت!
او به خاطر عشق و عاشقیهای خیابانی و با اصرارهای من مجبور شد با من ازدواج کند اما زمانی که فهمید باردار هستم مرا زیر مشت و لگد گرفت و گفت «خودت برای من ارزشی نداری، بچه ات را میخواهم چه کار کنم! » اما شرایطی به وجود آمد که...
زن ۲۳ ساله با بیان این که طلاق بهترین راه برای حفظ جان فرزندم است، ناگهان بغض در گلو ماندهاش را فرو شکست و در میان گریه، سرگذشت تلخ خود را به واژهها و کلمات دردناکی سپرد که سالها آزارش میداد. این زن جوان در حالی که آثار هولناک کتک کاریهای همسرش در نقاط مختلف پیکرش نمایان بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدرم هنرمند قلم زنی بود و در یکی از سازمانهای نیمه دولتی فعالیت داشت.
همسر اول پدرم به خاطر بیماری فوت کرده بود و او در حالی با مادرم ازدواج کرد که ۲۰سال تفاوت سنی داشتند. با آن که مادرم اندکی معلولیت جسمی داشت اما زنی بسیار مهربان و خوش باور بود. من فرزند اول آنها هستم اما خواهر کوچک ترم به بیماری حاد جسمی و ذهنی مبتلاست. با آن که پدرم هزینههای زیادی را برای درمان خواهرم میپرداخت و اوضاع مالی خوبی نداشتیم ولی زندگی خوب و شیرینی را تجربه میکردیم تا این که برادرم در چهار سالگی به خاطر مشکلات قلبی از دنیا رفت و همه ما داغدار شدیم.
به همین دلیل من هم با آن که آرزوهای بزرگی داشتم، دیگر نتوانستم درس بخوانم و بالاخره در کلاس دوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. بعد از این ماجرا بود که تصمیم گرفتم برای کمک به وضعیت اقتصادی خانواده سر کار بروم. این بود که با کمک یکی از آشنایان منشی یک شرکت خصوصی شدم و با درآمدم سعی میکردم آن چه را در کودکی دوست داشتم و برایم آرزو بود، خریداری کنم.
به همین دلیل تعداد زیادی عروسک و لوازم بازی خریدم و در گوشه و کنار اتاقم نصب کردم. در همین روزها بود که توسط یکی از دوستانم با «پارسا» آشنا شدم. او پسری پولدار و خوش تیپ بود که نگاه جذابی داشت. با آن که او ۱۰سال از من بزرگ تر بود ولی من چنان دل باختهاش شدم که سر تعظیم در برابرش فرود میآوردم، هیچ گاه دربرابر خواسته هایش «نه» نمیگفتم و هر کاری از من میخواست برایش انجام میدادم چرا که تصور میکردم او مانند جوانان امروزی به دنبال کارهای بیهوده یا هوسرانی خیابانی نیست اما خیلی زود به اشتباهم پی بردم. من زمانی فهمیدم او فقط به دنبال عیاشی و خوش گذرانی است که دیگر خیلی دیر شده بود و من آینده و هستی ام را از دست داده بودم.
خلاصه در پی همین مشکلات و جلوگیری از یک آبروریزی و رسوایی بزرگ مجبور شد مرا عقد کند ولی نه مهریهای داشتم و نه هیچ کدام از اعضای خانواده پارسا در مراسم عقدکنان من در محضر ثبت ازدواج حاضر بودند. بالاخره با اصرار و التماسهای من و بدون برگزاری هیچ گونه مراسمی در تنهایی و غربت زندگی مشترکم را آغاز کردم.
او آپارتمان کوچکی را در منطقه قاسم آباد برایم اجاره کرد و در حالی که پدر و مادرم اشک ریزان و با قرض از دیگران مقدار کمی لوازم منزل را به عنوان جهیزیه برایم خریده بودند، زیر یک سقف رفتیم به این امید که به خاطر عشق و عاشقی آن روزها زندگی شیرینی را آغاز کنیم ولی همه آنها فقط یک خواب شیرین بود چون پارسا علاقهای به من نداشت و همه دوستت دارمها و فدایت شومها به خاطر هوسرانیهای خیابانیاش بود و حالا سعی داشت انتقام سختی از من بگیرد زیرا فقط برای حفظ آبروی خانوادهاش حاضر شد با من ازدواج کند.
او دیگر به هر بهانهای مرا زیر مشت و لگد میگرفت و آن قدر کتکم میزد که حتی توان گریه کردن هم نداشتم. خانوادهاش هر روز دختری را از مناطق بالای شهر برایش خواستگاری میکردند و من جز صبر و سکوت چارهای نداشتم تا این که متوجه شدم از چهار ماه قبل باردارم! پارسا که این موضوع را فهمید چنان وحشتناک کتکم زد که جنینم سقط شود و فریاد میزد: خودت یک دختر خیابانی هستی که به ریش من بند شده ای! حالا فرزندت را میخواهم چه کار کنم؟! او مرا نزد چند نفر برد تا به صورت غیرقانونی جنینم را سقط کنند ولی هیچ کس این ریسک را نمیپذیرفت چون من یک بیماری خونی دارم و احتمال مرگم بالاست. حالا هم به کلانتری آمده ام تا از مرگ پسرم جلوگیری کنم و...
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) بررسیهای کارشناسی این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی و توسط مشاوران زبده آغاز شد.
ارسال نظر