جزییات قتل کارمند دیجی کالا و زن خیانتکار
کارمند دیجی کالا در کیانشهر تهران بهدست مرد مورد علاقه همسرش به قتل رسید. دختر ۲۰ ساله به اتهام معاونت در قتل شوهر خود بازداشت شد.ناگهتههای این پرونده جنایی را در گفتوگوی ما با همسر ۲۰ ساله مقتول بخوانید.
قتل شوهر عنوان سنگینی است که مروارید آن را در نخستین روزهای جوانیاش بر دوش میکشد. درست از زمانی که صدای رگبارهای مرگبار که به سوی همسرش روانه شد در گوشش پیچید از نقشه قتل شوهر خود پشیمان شد.او نقشه قتل شوهر را پیش از آن با همدستی مرد مورد علاقهاش کشیده بود.اما فکرش را هم نمیکرد همین که صدای رگبار مرگ در محله کیانشهر بپیچد و نقشه قتل شوهر عملی شود، کاخ آرزوهای پوشالیاش روی سرش خراب شود.مروارید حالا سه روزی هست که به اتهام معاونت در قتل شوهر خود در زندان قرچک ورامین به سر میبرد.هنوز ساعتی از حضورش در زندان نمیگذشت که برای مرهم بر قلبی که بعد از جنایت هولناک قتل شوهر در هول و اضطراب بود به کا در کارگاه زندان پناه برد.
چشم هایت را که ببندی و یکدفعه در این مکان حضور پیدا نکنی، در حالی که ندانی از چه مسیری گذشتهای تا به این کارگاه رسیده ای؛محال است بتوانی احتمال دهی که اینجا جایی در دل زندان باشد.
درست در قلب ندامتگاه زنان استان تهران، در پس زندگی تلخ و کبود متهمان و مجرمانی که با پروندههای ریز و درشت قضایی کارشان به زندان کشیده شده است؛وقتی از درهای فولادین و قفل هایی که بر نردههای آهنی زده شده عبور میکنیم؛به کارگاه زندان قرچک ورامین میرسیم که در اینجا زندگی در جریان است.
کارگاه خیاطی که زندگی در آن جریان است با وجود مانکن هایی که لباسهای دست دوز را بر تن کردهاند و صدای چرخ خیاطی و گپ ریز ریز زنان در بند، تصویری از تکاپوی زندگی زنان زندانی است.
ملزومات و وسایل اولیه در اختیارشان قرار میگیرد و حتی کار به آنها آموزش داده میشود.بعد میتوانند تا ظهر در این کارگاه کار کنند و درآمد کسب کنند. مددجویان اگر دلشان بخواهد شغلی داشته باشند، در این کارگاه مشغول به کار میشوند. هم روزگارشان به بطالت نمیرود و هم روزنه امیدی برای اشتغال به کار بعد از آزادی پیدا میکنند.
در میان زنانی که اینجا مشغول خیاطی و کار هستند، چشمم به دختر غمگینی میافتد که گوشهای ایستاده و نگاهش بهدست دیگران است تا کار را یاد بگیرد. نامش مروارید است و ۲۰ سال بیشتر ندارد.فقط سه روز است که بعد از گذراندن دوره قرنطینه در زندان وارد بند عمومی زندان شده است: «سه روز پیش بود که به زندان آمدم.هنوز گیج و شوکه ام.اول فقط برای اینکه پولی نداشتم تصمیم به کار گرفتم. زندانیها میگفتند اینجا هزینه زندگی مان را زندان تامین میکند اما برای مخارج اضافه دلخواه پول داشتن خوباست. وقتی وارد کارگاه شدم و سرم با کار گرم شد، فهمیدم که در اینجا میتوانم ساعتی از روز را کار کنم تا در فکر و خیال غرق نشوم و کارم به دیوانگی نکشد! کسی را ندارم برایم پولی واریز کند.پدر و مادرم در روستای دورافتاده زندگی میکنند که خرج آنها را هم برادرم میدهد.به پول این کار هم نیاز دارم.الان فقط ۶۰ هزار تومان پول دارم اما از کسانی که اینجا کار میکنند شنیدم که سر ماه میتوانم با حقوق اینجا درآمد خوبی داشته باشم که لااقل برای مخارجم خانواده ام به زحمت نیفتند. من که به اندازه کافی شرمنده آنها هستم.»
مروارید به اتهام قتل شوهر به زندان افتاد
مروارید دختر ۲۰ سالهای است که در چهره تکیدهاش به اندازه هزار سال غم موج میزند.دوازدهم خرداد امسال مرد مورد علاقه مروارید با شلیکهای مرگبار شوهر او را به قتل رساند.در این گفتوگو ماجرای قتل همسر مروارید را از زبان خودش بخوانید.
چه شد که کارت به اینجا کشیده شد؟
۱۵ ساله بودم که عمه ام من را برای پسرش خواستگاری کرد.من در یکی از روستاهای اردبیل به دنیا آمده و بزرگ شده بودم.دبیرستانی بودم و در رشته حسابداری درس میخواندم.چند وقت قبل از اینکه عمه ام به خواستگاری من بیاید، مادر بزرگم فوت کرده بود.درگیر مراسم و عزاداری او شده بودم و مدتی مدرسه نرفته بودم.بعد از مطرح شدن موضوع خواستگاری، پدرم به من گفت چون خواهر بزرگترم تو را خواستگاری کرده نمیتوانم دست رد به او بزنم.عمه ام و پسرش گفتند حالا که مدتی است به مدرسه نمیروی، پرونده ات را میگیریم و به تهران میبریم و همان جا درست را ادامه بده.اما وقتی به تهران آمدیم شوهرم به نام احمد دیگر اجازه ادامه تحصیل به من نداد.
تو دلت میخواست درس بخوانی؟
من دختر زرنگی بودم.درسم خوب بود و اهل کار بودم.همین الان هم با این حال زار، اینجا در کارگاه زندان سریع مشغول به کار شدم.خیاطی را هم زود یاد گرفتم چون هوشم بالاست.اما شوهرم اجازه نمیداد کار کنم و درس بخوانم و این برای من زجر آور بود.من یک دنیا آرزو و رویا داشتم که همه آنها در خانه احمد در حال خاک شدن بود.
همه مشکل تو با احمد به خاطر درس نخواندنت بود؟
احمد به من توجه و محبت نمیکرد.چند بار جلوی چشم خودم به مادرش گفته بود این چه زنی است برایم گرفتی.مادرش میگفت خودت خواستی! اما انگار او پشیمان شده بود.من محتاج محبت و توجه او بودم و هر روز افسرده تر میشدم.احمد طوری با من برخورد میکرد که انگار یک مجسمه هستم.مدتی بعد از ازدواج متوجه شدم به شیشه اعتیاد پیدا کرده است.البته قبلا هم معتاد بود و ترک کرده بود که من نمیدانستم.وقتی دوباره معتاد شد، چند بار من هم کنار او شیشه مصرف کردم.همان موقع باردار بودم و نمیدانستم.برای همین بچه ناقص شد و در پنج ماهگی مجبور شدم قانونی بچه را سقط کنم.بچه یک کلیه داشت و یک پایش رشد نکرده بود.می گفتند چون ما فامیل هستیم مشکل ژنتیکی بود اما من چشمم آب نمیخورد! چون ما همه آزمایشهای ژنتیک را داده بودیم.فکر میکنم به خاطر مصرف مخدر این اتفاق افتاد.بعد از این بیشتر از قبل احساس پوچی میکردم.احمد هم هر روز اخلاقش با من بدتر میشد.دست بزن نداشت و فحاشی نمیکرد.اما بد و بیراه میگفت و تحقیرم میکرد.مدتی بود بیدلیل شکاک شده بود.در خانه من را حبس میکرد.حتی حرف طلاق هم زده بودم اما احمد میگفت من را طلاق نمیدهد و خانواده ام موافق طلاق نبودند.
اما تو گفتی با یک مرد ارتباط پنهانی پیدا کردی.شک احمد چندان هم بیدلیل نبود!
من دو ماه بود درگیر این ارتباط شده بودم اما احمد از یکی دو سال قبل شکاک شده بود.او کارمند دیجی کالا بود و ضع مالی ما بد نبود.اما من نیاز داشتم کار کنم و با همسالان خودم رابطه دوستانه داشته باشم.احمد اجازه هیچ کاری به من نمیداد و عمه ام که ساکن طبقه بالای خانه ما بود، می دید که او من را اذیت میکند اما حرفی نمیزد!
چه شد وارد ارتباط پنهانی شدی؟
مجید یکی از بستگان ما بود.مدتی بود از او بیخبر بودم تا اینکه در اینستاگرام به من پیام داد و گاهی با او چت میکردم.من کسی را نداشتم که با او درددل کنم و برای همین از رفتار احمد با مجید درددل میکردم.کم کم به هم علاقه پیدا کردیم.مجید میگفت بابت اینکه احمد من را اذیت میکند از او عصبانی است و با هم تصمیم گرفتیم احمد را بکشیم.
نقشه قتل شوهرت را چطور اجرا کردی؟
آدرس خانه مان را به مجید دادم تا احمد را تعقیب کند.صبح روز حادثه مجید در کوچه کشیک میکشید تا احمد از خانه بیرون بیاید.وقتی احمد خارج شد صدای شلیک گلوله و فریادهای شوهرم در کوچه پیچید.همان لحظه از کارم پشیمان شدم.احمد خیلی مظلومانه کشته شد.دلم برایش خیلی سوخت.اما دیگرکار از کار گذشته بود.
چطور دستگیر شدی؟
همان روز به من مظنون شدند و پیام و تماس هایم را چک کردند و به ارتباط پنهانی من و مجید پی بردند.من هم حقیقت را گفتم و راز ماجرا برملا شد.فردای آن روز مجید را در بروجرد شناسایی و دستگیر کردند.مجید بعد از دستگیری گفت مروارید همدست من نیست و از نقشه من خبر نداشت.اما ماموران پلیس در پیامکهای رد و بدل شده بین من و مجید متوجه ماجرا شده بودند.
بعد چه شد؟
حالا سه روز است به بند عمومی زندان زنان منتقل شده ام.خانه مان هم برایم مثل زندان بود.انگار از یک زندان به یک زندان دیگر آمده ام.اما لااقل آن موقع عذاب وجدان نداشتم.می دانم که عمه ام از من و مجید شکایت کرده.شاید مجید قصاص شود.آن وقت من دو جوان را زیر خاک فرستاده ام.دیگر آیندهای ندارم.از اینجا هم بیرون بروم نمیتوانم به روستا و نزد خانواده برگردم.آبروی خانواده ام رفته است.مجید پسر خواهرشوهر خواهرم است.دلم نمیخواهد زندگی خواهرم خراب شود.ارتباط ما به کسی ربطی نداشت و هیچ کس از ارتباطمان با خبر نبود.پدرم در آگاهی به ملاقاتم آمد.اشک میریخت و میگفت نابودمان کردی، چند خانواده را نابود کردی.
مروارید سر کارش بر میگردد.به چهره تکیدهاش نگاه میکنم و به دستان پر استعدادش.او متولد سال ۸۰ است.هم سن و سالان او الان در فکر تحصیل و طی کردن پلههای ترقی هستند.
ارسال نظر