|

درخواست شهادت دروغ از دختر ۱۵ ساله + جزئیات

دیگر از این همه شهادت دادن در دادگاه و پاسگاه خسته شده ام، اما نمی‌خواهم پدر و مادرم از یکدیگر طلاق بگیرند چرا که در آن صورت آینده من نیز تباه می‌شود.

دختر ۱۵ ساله که سراسیمه و هراسان وارد اتاق مددکاری اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد شده بود، در حالی که بیان می‌کرد نگذارید من قربانی طلاق پدر و مادرم باشم، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: از روزی که دست راست و چپم را شناختم همواره شاهد درگیری و مشاجره‌های لفظی بین پدر و مادرم بودم. آن‌ها مدام در جنگ و جدل بودند و من هم این صحنه‌های تلخ را نظاره می‌کردم تا جایی که هیچ گاه لذتی از دوران کودکی و نوجوانی نبردم البته از نظر اقتصادی مشکل مالی نداشتیم و پدر و مادرم احتیاجات ضروری مرا برآورده می‌کردند، ولی از چند سال قبل من تنها شاهدی بودم که باید در دادگاه و پاسگاه به دلیل اختلافات پدر و مادرم شهادت می‌دادم اگرچه آن‌ها همواره به من می‌گفتند حقیقت آن چه را دیده‌ای بگو! ولی بعد از شهادت اگر به نفع مادرم سخن می‌گفتم پدرم تا مدت‌ها با من قهر بود و خیلی سنگین و سرد برخورد می‌کرد .

اگر هم به نفع پدرم شهادت می‌دادم مادرم مرا از خود می‌راند و زجر روحی می‌داد. این شرایط به جایی رسیده بود که دیگر از خودم متنفر بودم. دوست داشتم یک روز در کنار پدر و مادرم در آرامش زندگی کنم، اما این ماجرا به یک آرزوی بزرگ برایم تبدیل شده است.

وقتی از دادگاه به خانه باز می‌گشتیم و من مثلا حقیقتی را گفته بودم که به ضرر پدرم بود دیگر هرچه از او تقاضا می‌کردم برایم بخرد فریاد می‌زد به کسی که برایش شهادت داده‌ای بگو! کار به جایی رسید که گویی من گوشت قربانی اختلافات پدر و مادرم بودم و هرکس به نفع خودش با من رفتار می‌کرد به گونه‌ای که دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم.

شب گذشته نیز پدرم یک دستگاه لپ تاپ برایم خرید تا امور تحصیلی ام را با آن انجام بدهم، اما انتهای شب دوباره کتک کاری‌های پدر و مادرم شروع شد و کار به شکایت و پلیس ۱۱۰ کشید. در نهایت مادرم خانه را ترک کرد و به منزل پدر بزرگم رفت، اما او صبح زود به خانه بازگشت و مرا با خودش به کلانتری آورد تا علیه پدرم شهادت بدهم که او بتواند طلاق بگیرد.

دختر نوجوان در حالی که اشک می‌ریخت ادامه داد: از شنیدن نام طلاق همه وجودم می‌لرزد چرا که می‌دانم آینده من در میان این کشمکش‌های خانوادگی تباه می‌شود.

در این هنگام زن جوانی با عجله در اتاق مددکاری را گشود و در حالی که بیان می‌کرد دخترم باید بیایی تا شهادتت را ثبت کنند، دستان سرد و بی روح دخترش را گرفت.

منبع: روزنامه خراسان
کدخبر: 248206

ارسال نظر

 

آخرین اخبار