ماجرای مرموز جسد مومیایی شده یک مرد تهرانی + عکس
جسد مومیایی شده یک مرد تهرانی در کارگاه مبل سازی اسرار هولناکی را با خود به همراه داشت.
بهمن ماه سال ۱۴۰۰ زنی جوان در پی تماس با کلانتری اعلام کرد که جنایت هولناکی در کارگاه مبل سازی رخ داده است.
زن جوان گفت: پست پنجره اتاقم ایستاده بودم و با تلفن صحبت می کردم در همین لحظه شاهد صحنه وحشتناکی شدم. در همسایگی خانه ما یک خانه ویلایی قدیمی وجود دارد که چند وقتی است به عنوان کارگاه مبل سازی فعالیت می کنند. من از پشت پنجره دیدم که یک مرد جسدی که مومیایی شده بود را کشان کشان به داخل زیرزمین می برد. در همان لحظه بود که تلفنم را قطع کردم و با موبایلم چند عکس از انها گرفتم.
پس از تماس زن جوان ماموران نیروی انتظامی به کارگاه مبل سازی که در خیابان حیدری مقدم در بزرگراه اشرفی اصفهانی قرار داشت، رفتند.
در بررسی های پلیسی جسد مرد جوان که مانند مومیایی پوشانده شده بود، کشف شد. همچنین مرد پاکستانی که زاهد نام داشت و در کارگاه مبل سازی بود دستگیر شد و به قتل همکارش وحید اعتراف کرد.
زاهد در ادامه اعترافاتش گفت که قصد به قتل رساندن وححید را نداشته است. کارگاه مبل سازی متعلق به وحید بود و من ۲ سال بود که او را می شناختم من کار تعمیرات مبل انجام میدادم و وحید مبل میساخت.
وحید مبل هایش را داخل واحد گذاشته بود و من مبل هایی که تعمیر میکردم را داخل بالکن می گذاشتم. آن روز هوا بارانی بود و من میترسیدم مبل هایی که درست کرده ام. به وحید گفتم که من هم مبل ها را به داخل واحد بیاورم اما او این اجازه را به من نداد و ما با هم درگیر شدیم.
من با میله ای که در دست داشتم چند ضربه به سر او زدم و باعث مرگ او شدم. برای اینکه کسی متوجه این موضوع نشود با پارچه ها و ابرهایی که داشتم، جسد وحید را مانند مومیایی پیچیدم و او را به داخل زیر زمین بردم تا در موقع مناسب او را دفن کنم اما پلیس ها سر رسیدند و من را دستگیر کردند.
دادگاه جسد مومیایی و مرد پاکستانی
در جلسه رسیدگی به این پرونده، دختر و پسر قربانی درخواست قصاص را مطرح کردند.
پسر مقتول گفت: پدرم و متهم با هم دوست بودند اما زاهد بیرحمانه پدرم را کشت و میخواست جسد را سر به نیست کند. به همین خاطر برایش قصاص میخواهیم.
وقتی متهم در جایگاه ویژه ایستاد جرمش را گردن گرفت.
وی گفت: مادرم سوری و پدرم پاکستانی است و خودم هم در سوریه به دنیا آمدم. ۳۱ سال قبل به ایران آمدم. در بچگی مادرم فوت کرد و در ۱۲ سالگی پدرم را از دست دادم. از همان سالها بود که کارم در مبلسازی را شروع کردم و بعد از سالها با وحید آشنا شدم.
وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: باور کنید من راضی به مرگ وحید نبودم و مرگ او ناخواسته رخ داد. وقتی با وحید بحث کردم کنترل اعصابم را از دست دادم و با میله آهنی که در گوشهای افتاده بود چند ضربه به او زدم، ولی باور کنید من قصد کشتن او را نداشتم.
وی درباره بستهبندی جسد به شکل مومیایی نیز گفت: بعد از قتل میخواستم جسد را مخفی کنم. به همین خاطر با پارچه و ابرهایی که در کارگاه داشتم جسد را شبیه مومیایی پیچیدم و آن را داخل زیرزمین کشاندم و میخواستم در فرصتی مناسب آن را دفن کنم که مأموران پلیس سر رسیدند.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند.
ارسال نظر