چرا احساس قربانی شدن می کنیم؟
بعضی از ما به خاطر نپذیرفتن مسئولیت افکار یا گفتارمان، خودمان را در ناکامیها بدون تقصیر تصور میکنیم و همین موضوع برایمان دردسرساز میشود
این حرف که چرا همیشه بدشانسم یا چرا برای من باید همیشه این جوری بد تمام بشود، یا حرفهایی از این قبیل، چیز جدیدی نیست. یا خودمان گفتهایم یا به کرات از دیگران شنیده ایم. دانسته یا ندانسته، بیشتر ما به عنوان یک قربانی به زندگی و مسائل آن واکنش نشان میدهیم. در واقع هرگاه از پذیرش مسئولیت عمل، فکر یا اقدام سرباز میزنیم، بدون این که آگاه باشیم در نقش قربانی قرار میگیریم. احساس قربانی شدن را روان شناسان در قالب یک مثلث توضیح دادهاند که در ادامه با آن آشنا خواهید شد.
اضلاع مثلث احساس قربانی شدن در زندگی
هر نوع تعامل ناکارآمد در رابطه با خود یا دیگران، از یک مثلث نشئت میگیرد و تا زمانی که درباره آن هوشیار نشویم و آن را تغییر ندهیم، نمیتوانیم از سلامت کامل روانی و هیجانی برخوردار باشیم. سه نقش حاضر در این مثلث عبارتند از آزارگر، ناجی و قربانی. در هر سه نقش این مثلث، جنبههای متفاوت قربانی شدن نمود پیدا میکند. مهم نیست کدام یک از این سه تا باشیم. هر فردی برای ورود به این مثلث دروازه ورود خاص خودش را دارد که از ابتدای زندگی و بنا بر تجربه تربیتی خود آن را پیدا میکند.
ناجیها معمولا خود را حمایتگر و حامی و مراقبت کننده میدانند. آنها برای آن که احساس اهمیت و زنده بودن کنند، نیاز به یک قربانی دارند تا به او کمک کنند.
آزارگرها از طرف دیگر از همان ابتدا خود را قربانی قلمداد میکنند. آنها تاکتیکهای سرزنش گرایانه آشکار یا پنهان خود به دیگران را کاملا انکار میکنند. هنگامی که به آنها این نکته را گوشزد میکنند، بحث شان احتمالا این است که آن حمله برای حفاظت و دفاع از خود ضروری بوده و چاره دیگری نداشتهاند.
نقش ناجی و نقش قربانی دو جنبه افراطی نقش آزارگر هستند. با این همه صرف نظر از این که از کدام دروازه وارد مثلث شویم؛ در نهایت از نقش قربانی سر در خواهیم آورد. قربانی مقصد نهایی میشود؛ قربانی یک فرد یا یک گروه یا یک شرایط.
قربانی که ناجی یا آزارگر میشود
میتوان گفت آزارگر و ناجی هر دو در قسمت بالای مثلث قرار گرفتهاند. این نقشها به عنوان داشتن دست بالا در برابر دیگران است به این معنا که آنها وانمود میکنند که انگار بهتر و قویتر از قربانی هستند. دیر یا زود قربانی که انگار در بخش پایین دست قرار گرفته، متوجه نگاه بالا به پایین دیگران و احساس کم ارزش بودن شده که باعث شکلگیری نوعی رنجش در او میشود. بعدش هم دیر یا زود ممکن است حالت انتقام در او شکل بگیرد و به دنبال تلافی کردن باشد. در این جاست که گذر از حالت قربانی به حالت آزارگر رخ میدهد. به طور مثال گاهی این جابهجایی را به کرات بین اعضای خانوادهها میتوان مشاهده کرد که ممکن است در ابتدا به پدر نقش آزارگر بدهند و مادر قربانی و فرزند ناجی. رفته رفته تغییر میکند، فرزند قربانی میشود و مادر ناجی. بعد گاهی پدر ناجی میشود و مادر قربانی و فرزند آزارگر و ....
عاقبت مسئولیت ندادن به فرزندان
نقشها یا دروازههای ورودی به این مثلث، معمولا در دوران کودکی ساخته و پرداخته میشوند. اگر والدین از فرزندان خود نخواهند که بر حسب سن و سال خود، مسئولیت کارها، نیازها و خواستههای خود را بپذیرند، این احتمال وجود دارد که آنها به عنوان یک بزرگ سال قادر به ارضای نیازهای خود نباشند و نتوانند از پس کارهای خود بر آیند. صاحبان نقش قربانی، افراد انتقامجو و خشمگینی میشوند که وقتی دیگران به آنها توجه مورد نیاز یا طبق انتظارشان را نمیکنند، آنها را سرزنش میکنند. آنها در نقش آزارگر به هر صورت که خود را احساس کنند، در مثلث همواره احساس قربانی شدن میکنند و در آن جایگاه خود را میبینند.
رهایی از مثلث قربانی
ابتدا باید از خود پرسید در این موقعیت ایجاد شده سهم من چیست؟ چون یا خودمان این شرایط را ایجاد کردهایم و باعث آن بودیم یا در به وجود آمدنش مشارکت داشتیم یا اجازه دادیم این شرایط برای ما به وجود بیاید. وقتی سهم خود را پیدا کنیم، توانمند شدن خود را آغاز کردهایم و دیگر آن نقش را بازی نمیکنیم. به جای قربانی، خلاق میشویم. قربانی بر آن چه نمیخواهم تاکید دارد، خلاق بر آن چه میخواهم، متمرکز است. به جای ناجی، مربی میشویم که به جای ماهی دادن به قربانی به او ماهیگیری میآموزد. به جای آزارگر، چالشگر خواهیم شد یعنی به جای تخریب کردن جلادانه قربانی، با انتقاد سازنده، به جای بی حرمتی کردن، رفتار قربانی را به چالش میکشیم و از این طریق کمک میکنیم از نقش قربانی خارج شود.
ارسال نظر