|

ماجرای جدایی روحانی مشهور از منافقین

در سال های تبعید امام به نجف، یکی از افرادی که از این حضور بهره ها برد، حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی بود که از تلاش خود برای تایید سازمان مجاهدین خلق (منافقان) به وسیله امام و نپذیرفتن ایشان و سرانجام قهرش با امام نقل خاطره کرده است.

سیاست ماجرای جدایی روحانی مشهور از منافقین

در  خاطره حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی آمده است:

سازمان به تراب حق شناس ماموریت داد تا به خدمت امام برسد و موجودیت ‎ ‎‌سازمان را با ایشان در میان بگذارد. طبیعتا من هم که سمپات سازمان ‎ ‎‌بودم در این امر شرکت کردم. رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم ‎ ‎‌که اینها اصرار دارند که خدمت شما بیایند و ماهیت و انگیزه های تشکل ‎ ‎‌و برنامه های خودشان را با شما در میان بگذارند تا شما به عنوان یک ‎ ‎‌مرجع تقلید و محوری مهم در مبارزات با ماهیت آنها آشنا شوید. بدیهی ‎ ‎‌است توجه شما و آگاهی شما پشتوانه آنها خواهد بود. امام پذیرفتند و ‎ ‎‌سازمان یکی از کادرهای برجسته اش را که بیان خوبی داشت و البته ‎ ‎‌تسلط و اشراف کاملی هم نسبت به برنامه های سازمان داشت مامور کرد ‎ ‎‌که نزد امام بیاید.‌

اولین برخورد امام با یکی از اعضای سازمان

این شخص حسین روحانی از کادرهای بالای سازمان بود. او به ‎‌عراق آمد و ۱۵ جلسه با امام صحبت کرد. یعنی هر روز امام یک ساعت ‎ ‎‌یا دو ساعت به او وقت می دادند. ایشان خدمت امام می رفت و با ایشان‎ ‎‌سخن می گفت و مسائل را بیان می کرد. تا قبل از این که آقای روحانی ‎ ‎‌خدمت امام بیاید و توضیحاتی را بیان کند، امام در یک برزخ بین تایید و ‎ ‎‌سکوت بودند. یعنی نسبت به ایجاد سازمان و یکسری تشکلهای ‎ ‎‌مبارزاتی اسلامی جدید خوشحال بودند. علی الخصوص که این سازمانها‎ ‎‌با روحانیون مرتبط بودند و اطلاعات مذهبی داشتند. آقایان طالقانی و ‎ ‎‌زنجانی با آنها ارتباط، و نسبت به آنها تاثیر و نفوذ داشتند. امام خوشحال ‎ ‎‌بودند، بدون این که به طور علنی و رسمی از راه و خط مشی آنها‎ ‎‌حمایت کرده یا از موجودیتشان دفاع یا نسبت به بازداشت شدن ‎‎‌افرادشان اظهار تاسف علنی کنند. در یکی ـ دو مورد امام حاضر شدند ‎ ‎‌چیزی بنویسند ولی باز دچار تردید شده و گفتند : باشد تا ببینم چه ‎ ‎‌می شود. این مرحله، مرحله برزخ بین تایید و سکوت بود. وقتی امام با‎ ‎‌حسین روحانی از نزدیک صحبت کردند و اهداف و برنامه های سازمان ‎ ‎‌را شنیدند، از شک به یقین رسیدند. یعنی با فراست و درایتی که داشتند، ‎ ‎‌در سایه اظهارات مبالغه آمیز و حتی تند و اهانت بار نسبت به بعضی از ‎ ‎‌نهادهای روحانی و مذهبی سنتی ایران و حملات تندی که صورت ‎ ‎‌می گرفت و حتی عنوان می شد که اینان باعث رکود مبارزات اسلامی و ‎ ‎‌سوء استفاده دربار و رژیم شاه اند، به وجود نوعی التقاط و اشتباه در ‎ ‎‌عقاید آنها پی بردند.‌

‌آقای بازرگان فرد معتقدی است

یک روز که من پیش امام رفتم، امام فرمود: من در خلال صحبتهای آنها‎ ‎‌فهمیدم که نسبت به معاد ایمان ندارند و معاد را دنباله سیر تکامل همین ‎‎‌جهان می دانند. من این صحبت امام را به آقایان حسین روحانی و تراب ‎ ‎‌حق شناس گفتم و آنها این مطلب را تایید کردند و گفتند ما این تلقی را‎ ‎‌از کتاب «راه طی شده» آقای بازرگان اخذ کردیم. من دوباره نزد امام ‎ ‎‌آمدم و به ایشان گفتم، امام فرمودند راه طی شده را من ندیده ام. رفتم ‎ ‎‌کتاب را از کتابخانه مدرسه مرحوم آقای بروجردی گرفتم و خدمت امام ‎ ‎‌آوردم.‌

پایبندی و اعتقاد بازرگان به معاد

امام پس از مطالعه گفتند: کتاب راه طی شده مباحثی از این قبیل را‎ ‎‌دارد منتهی من آقای بازرگان را می شناسم، آقای بازرگان فرد معتقدی ‎‎‌است و به معاد ایمان دارد. ایشان برای این که ذهن کسانی را که مطالعه ‎‎‌مذهبی و پایبندی های اعتقادی ندارند به مبانی مذهبی نزدیک کند، ‎‎‌یکسری اظهارات این چنینی کرده است تا از این طریق آنهایی که به هیچ ‎ ‎‌چیز اعتقاد ندارند به مبانی اعتقادی اسلامی پایبند شوند ولی من می دانم ‎‌که آقای بازرگان به معاد اعتقاد دارند.‌

به هر حال امام به اصالتِ ایدئولوژی سازمان شک کرد و در مقابل ‎ ‎‌آنها سکوت کردند. چرا که رد آنها و تخطئه شان، آب به آسیاب رژیم شاه ‎ریختن بود و شاه خیلی خوشحال می شد گروهی که فعالیت سیاسی این ‎‌چنینی دارند و در ایران و در بین جوانان دارای نفوذند تخطئه می شوند.‌

علت سکوت امام در مقابل جانبداری ها از سازمان

البته در این جریان، سازمان از کلیه اهرمهایی که در ایران داشت ‎‌کمک گرفت تا نظر امام را‎ ‎‌جلب کند. علاوه بر مرحوم آقایان طالقانی و ‎‌زنجانی آقای رفسنجانی، آقای مطهری، آقای منتظری و پاره ای دیگر از ‎ ‎‌علما برای امام نامه نوشتند تا‎ ‎‌به ایشان فشار آورده و تایید بگیرند، اما‎ ‎‌امام در مقابل به دلیل آگاهی از مبانی ایدئولوژیک آنها با وجود سفارشها‎ ‎‌و توصیه ها سکوت کردند و محکم و استوار در موضع خود باقی ماندند.‌

‌در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم، پیام و نامه ‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‎نقدی هم به سازمان می کردند، اما امام جواب می دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی دانم.‌

‌حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده ‎بودند، نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن ‎‎‌زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد‎ ‎‌امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایتهای رژیم علیه این ‎گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و ‎ ‎‌هیجان صحبت کردم و در نهایت بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با‎ ‎‌صدای بلند گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام ‎ ‎‌درخواست کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت پذیر ‎ ‎‌می دانیم، الان جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی ‎ ‎‌کردن به این نحو شکنجه می کنند و می کشند و شما حاضر نیستید سخنی ‎‌بگویید؟ امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و ‎ ‎‌بصورت کلی شکنجه ها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می کنم.‌

قهر و آشتی با امام

وقتی من این روحیه و این مقاومت آهنین امام را‎ ‎‌دیدم، بریدم و دو تا‎ ‎‌سه ماه قهر کردم. حتی آن مرحمتی را‎ ‎‌که ماهانه می دادند، نگرفتم. البته ‎ ‎‌بعد از سه ماه خدمتشان رفتم و عذرخواهی کردم و امام هم با‎ ‎‌بزرگواری‌‎ ‎‌پذیرفتند.

جدایی و خروج از سازمان

تا‎ ‎‌این که خودم در درون سازمان به این نتیجه رسیدم که اینها‎ ‎‌نسبت به مسائل و مبانی مذهبی، آن پایبندی و اعتقاد اولیه را‎ ‎‌که ابراز ‎ ‎‌می کردند، ندارند. در نتیجه از سازمان بریدم و اعلام کردم و رسما‎ ‎‌به آنها‎ ‎‌گفتم که من عضو نیستم عضویتم را‎ ‎‌رسما‎ ‎‌پس گرفتم و دیگر هم عضو ‎‌سازمان نشدم.‌

برشی از کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص ۱۱۰- ۱۱۴؛ چاپ دوم(۱۳۸۷)؛ ناشر: عروج.

منبع: جماران
کدخبر: 110537

ارسال نظر

 

آخرین اخبار

پربازدیدترین