|

تغییر مدیران یک ضرورت است، اما!

ناصر بزرگمهر / مدیر مسئول

چگونه سر زخجالت برآورم بردوست که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم - حافظ جلسات تودیع و ختم مدیران زنده با تغییر یک نهاد حکومتی شروع می‌شود.دست‌اندر کاران بحث‌های مدیریتی، طول عمر مدیران منصوب را، تا ۴ سال بیشتر پیش‌بینی نمی‌کنند، با رفتن هردولت و آمدن یک گروه جدید، تغییرات قطاری و اتوبوسی و مینی‌بوسی دوباره شروع می‌شود، معمولا مدیرانی که دوراندیش‌تر هستند، پست قبلی را هرچه باشد، ازکارشناسی تا استادی دانشگاه، حفظ می‌کنند و گروهی دیگر هم مشکلی ندارند، رفقا کار خودشان را به درستی انجام می‌دهند و جا برای مدیر برکنار شده در یک هیات مدیره‌ای پیدا می‌کنند، اما نکته‌ای که این یادداشت را باعث شده، برگزاری جلسات تودیع و معارفه است. در یادداشت «شباهت‌های ناگزیر مجالس ختم و تودیع مدیران» به این موضوع اشاره کرده و گفته‌ام که مجالس تودیع را تبدیل به مجالس نقد کنید که مدیر معزول در مسئولیت آینده، خطاهای گذشته را تکرار نکند و مسئول جدید هم بداند اگر از فرصت‌ها به درستی استفاده نکند، با استفاده از یک بیت شعر حضرت حافظ (چگونه سر زخجالت برآورم بر دوست/‌ که خدمتی به‌سزا برنیامد از دستم) نمی‌تواند از خجالت مسئولیتی که داشته، فرار کند. بارها نوشته‌ام ما اهل افراط و تفریط هستیم، یا چهل‌ستون می‌سازیم یا بی‌ستون، در این مجالس تودیع، آنقدر از مدیری که درحال تغییر است تعریف می‌کنیم که خودش هم باور نمی‌کند و همه حاضران سوال می‌کنند، پس چرا با این همه خدمات، از مسئولیت کنار گذاشته شد؟ سال‌ها از شعار دولت پاسخگو و وعده شفاف‌سازی می‌گذرد، اما حتی در یک نوبت و در یک تغییر، علت‌های اصلی آن گفته نمی‌شود، هیچ کس برای مردم به‌طور شفاف و درست نمی‌گوید، چرا او رفت و چرا این آمد، همه جناح‌های چپ و راست، همه رسانه‌ها از چپ و راست برای مدتی موضع‌گیری می‌کنند و بعد هم به فراموشی سپرده می‌شود بدون یک نقد موشکافانه. بدون شک آمدن و رفتن به هر دلیلی که باشد، اگر دلیل گفته شود، خیریتی در آن نهفته است، تغییر می‌تواند برای هر دو نفر آغاز یک حرکت تازه باشد. در فلسفه زایش، هر آمدنی با رفتنی همراه است. این آمدن و رفتن‌ها را می‌توان از دو زاویه نگاه کرد؛ نگاهی تلخ و نگاهی شیرین. آنها که به کل یک نظام می‌اندیشند و مسئولیت را یک وظیفه مقدس و یک فرصت برای خدمت به مردم سرزمین‌شان می‌دانند، بی‌شک آمدن دیگری را آنقدر شیرین می‌بینند، که تلخی‌های رفتن خود یا دیگری را با لذت، تحمل و هضم می‌کنند. آمدن دیگری را قبل از آنکه رفتن خود بپندارند، پذیرفتن یک خدمتگزار بهتر با قدرت جوان‌تر می‌بینند و رفتن خود را نه به مفهوم مردن یا شهردار «زن جان» شدن می‌پندارند، بلکه آن را نقطه آغازی برای حرکت دگرگونه با استفاده از تجربه‌های گرانقدر در سنگر دیگری فرض خواهند کرد. این نگاه، تغییر و تحول را یک ضرورت می‌داند و نگاه درستی است. اما زاویه‌های پنهانی که در این تغییر و تحول‌ها، دل‌ها را می‌رنجاند و اندیشمندان را نگران می‌کند و دلسوختگان را به درد می‌آورد، تغییراتی است که بدون نقد و بدون شفاف‌سازی انجام می‌شود. تغییراتی که بدون مطالعه و بیشتر در جهت «باری به هرجهت» انجام می‌شود. مدیری را با سابقه ده سال در تخصص مکانیکی به مسئولیت سیاسی فلان سفارت می‌فرستند، سفیری را با ۲۰ سال سابقه‌‌کار دیپلماسی به مدیریت یک سازمان تخصصی و فنی منصوب می‌کنند، یک مدیر فرهنگی را به‌کار خدماتی و یک کارمند خدماتی را به مسئولیت یک سازمان بزرگ آموزشی می‌گمارند و از اینگونه انتصاب‌ها که ظاهرا تا بی‌نهایت ادامه دارد. کم‌کم باید باور کنیم بعد از سی و چند سال باید شرایط انتصاب‌های انقلابی را فراموش کرده و انتصاب مدیران را با یک حداقل نمره از آگاهی، دانش، تعهد، تخصص و تجربه درهم آمیزیم. اگر سال‌هایی که گذشت، این امکان را برای نظام به وجود آورده که از یک مدیر صفرکیلومتر دیروز، امروز مدیری با حداقل نمره قبولی، براساس مدیریت آزمون و خطا یا کسب دانش و تجربه ساخته شده است، به همین سادگی درنگذریم. آنها که به کار خودشان عشق می‌ورزند، مدیران و کارکنانی موفق‌ترند، باید کار را دوست داشت، باید مسئول بالاتر را باور کرد، باید همکاران را عاشق بود «بخت از آن کسی است که مناجات کند با کارش‌ و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد باید کتابش را بگذارد زیر سرش‌ و ببیند در خواب‌ حل یک مسئله را و باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود» این سرزمین با بخشنامه و اطلاعیه و انتصاب، آباد نخواهد شد، برای رسیدن به سال ۱۴۰۰ یا ۲۰۰۰ یا چند هزار، نسل‌ها باید قربانی شوند. شعر مجتبی کاشانی را فراموش نکنیم؛ «هیچ پروازی نیست‌ برساند ما را به قطار ۲۰۰۰ به قرن دگران‌ مگر انگیزه و عشق‌ مگر اندیشه و علم» یادداشت سی و یکم‌ از کتاب مدیریت کوتوله‌ها

کدخبر: 10953

ارسال نظر

 

آخرین اخبار

پربازدیدترین