مدیریت تحمل
ناصر بزرگمهر/ مدیر مسئول
چرا اینقدر کمتحمل شدهایم؟ تحمل هیچکس و هیچ حرف و هیچ کار و هیچ برنامه و هیچچیز را نداریم، تحمل دوست و آشنا و فامیل را هم نداریم، از همکاران خود فاصله میگیریم، خانوادهگریزی را تجربه میکنیم، خواهرها و برادرها پراکنده شدند، به پدر و مادر و فرزندان محدودشدهایم، بستگان نسبی و سببی کمکم به بوته فراموشی سپرده شدهاند، تصویر عمو و عمه و خاله و دایی در آلبومها کمرنگ شده است، پسرخاله و دخترخاله و دختردایی و پسردایی و پسرعمه و دخترعمه و دخترعمو و پسرعمو در ذهن بیرنگ شدهاند، با بچهها و نوهها و نبیرههایشان که میتوان در کوچه و خیابان گلاویز و در کلانتری فامیل شد، فلان و بهمان هم که به تاریخ رفتهاند. تحمل دیدار کسی را که نداریم، صلهرحم فقط یک شعار است، گفتوگو کردن که به تمدنها پیوست، تا حرف میزنیم دعوا میشود، واژهها در ذهن گمشدهاند، حرف مشترک با کسانی که کنارمان هستند نداریم، مدیر دستور میدهد، کارمند اجرا میکند، با سکوت میآییم ؛ تا سکوت میرویم، حرف زدن در سکوت آرامبخشتر است. تحمل کردن را مدیریت میکنیم. تحمل دیدار کردن و حرف زدن را که نداریم، جایی هم نمیرویم، سفر کردن گران است، قدم زدن یار میخواهد، کتاب خواندن که حوصله میخواهد، نوشتن که سواد میخواهد، ورزش کردن که توانایی میخواهد، کارکردن که طاقت میخواهد. ظاهرا تنبلی و لمیدن سادهترین کار عالم است. نقد را که تحمل نمیکنیم، حرف حساب را که گوش نمیکنیم، هیچکس هم که نمیتواند بگوید بالای چشم ما ابرو است، خودمان را عاقلترین فرد جهان میدانیم، کتاب هم نمیخوانیم، حتی کتابهای درسی را نصفه و نیمه به پایان میبریم، محفوظات ذهنی نداریم، معلومات عمومی که دیگر مد نیست، سینما خانگی است، تئاتر دیدن روشنفکری است، دیدن گالری نقاشی مال پولدارهاست، موسیقی قرتیبازی است، شعر، معراست، تفریح هم که نیازی نیست، سرها در گریبان است، همه سر به زیر شدهایم، سر در لاک موبایل رفته است. در کوچه و خیابان گلاویز یکدیگریم، با یک بوق ساده یک راننده عبوری دشنام عالم را به زبان مبارک جاری میسازیم، با یکتنه ناخودآگاه یک عابر پیاده خنجر را به کمر میبندیم، با یک شوخی معمولی غیرتی میشویم، با یک دستور اداری برآشفته میشویم، با پیام یک همکار همه رابطه انسانی را فراموش میکنیم، با یک در بستن محکم دعوا راه میاندازیم، با یک نمره کم و زیاد فرزند مهربانی را از یاد میبریم، با یک فراموشی همسر زندگی را به هم میزنیم، از صبح تا شب درگیر روزگار سختی هستیم که خودساختهایم و خودساخته را ظاهرا چاره به این آسانی نیست، اما بهطور حتم راهی وجود دارد. نظامهای اداری و بروکراسی موجود به کم شدن تحمل هر فردی کمک کرده است، ترافیک سرسامآور، شهر بههمریخته، ساختمانهای بیدروپیکر، هوای آلوده، گرانی خواربار و پوشاک، یخچال و تلویزیون و ماشین و خبرهای بیثمر کاهش تورم، بیثباتی بازار ارز و دلار و یورو، زورگویی سازمانهای دولتی، تغییر مداوم قبض آب و برق و گاز و تلفن، پاسخگو نبودن وزیر و وکیل و کارمند، و خبرهای دروغ رسانهها، دستبهدست هم دادهاند تا مدیریت تحمل در وجود هر فردی به صفر نزدیک شود. تحمل نکردن هیچکس و هیچ حرف و هیچ کار و هیچ برنامه و هیچچیز نشانه یک بیماری است، یک بیماری فردی و اجتماعی که باید از سوی اندیشمندان و علما، جامعهشناسان و روانشناسان مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفته و راه درمان آن سریعتر شناسایی و اعلام شود. دولتها موظف هستند برای جلوگیری از این بیماری اجتماعی تلاش و در صورت لزوم هزینه کنند. به نظر میرسد که اگر هرچه سریعتر در یک حرکت جمعی، به راه و چاره نپردازیم و نسبت به واکسیناسیون همگانی اقدام نکنیم با روزهای سخت و بیماری ناپیدا و درونی جامعه روبهرو خواهیم بود.
ارسال نظر