آقای دولت مردم به گرانی عادتنمیکنند
ناصر بزرگمهر – مدیر مسئول
به نام او که هرچه بخواهد همان میشود
سالهاست که بخشی از جامعهشناسان و اساتید دانشگاهی مدعیاند که مردم، سریع به هر بدبختی و خوشبختی که پیشاید عادت میکنند، اما حقیقت این است که مردم در ظاهر عادت میکنند و در باطن غر میزنند، اما در واقعیت، دیگ جوشانی میشوند که هر لحظه حرارت آن با بیخردی و ندانمکاری فلان مسئول و مدیریتهای کوتوله بالا و بالاتر میرود و منفذ دیگ زودپز هم چاره آن حرارت را نمیکند.
وضعیت گرانی اقلام موردنیاز جامعه از خورد و خوراک تا پوشاک به حدی رسیده که نوروز تلخی، برای مردم در آغاز قرن جدید رقم خورد.
در حوزه مسکن، اعداد نجومی و غیرقابلباوری ایجاد شده که اگر همین حقوق ۵ میلیون تومانی امسال دولت و افزایش سالهای بعد آن را همه عمر جمع کنید، شاید بتوان دوسه متری خریداری کرد.
اما آقای دولت، شاید باتوجه به تحریمها، در کوتاهمدت نتوان برای خورد و خوراک و پوشاک و مسکن فکری کرد که البته میتوان فکر کرد، اما برای گرانی انواع عوارض و قبضها و فیشهای دولتی که به تصمیم آقایان مرتبط است که میتوان فکری کرد.
آقای دولت از گرانفروشی در ابتدای هر سال دست بردارید؛ چه لزومی دارد ابتدای هر سال تعرفه دهها قبض دولتی و عوارض شهرداری و مالیاتی تغییر پیدا کند.
جالب است که تا وقتی رئیسجمهوری هم از گرانیها انتقاد نکرده بود، بعضی از آقایان مسئول اصرار داشتند مشکل گرانی در کشور وجود ندارد و البته از آنجایی که بعضیها کمحافظه هستند از فردای انتقاد رئیسجمهوری، بدون توجه به شعارهای قبلی، کمی از گرانی نالیدند.
خلاف دستور ریاستجمهوری، ریختوپاشهای دولتی، همچنان در وزارتخانهها و سازمانهای وابسته ادامه دارد و مردم میبینند.
خلاف دستور ریاستجمهوری، گرانفروشی خدمات دولتی (پست، تلفن، گاز، آب، برق، اینترنت، گذرنامه، عوارض خروج، هزینه صدور یک کارت ساده ملی، مالیات، نوسازی و دهها مورد دیگر در همین دفاتر خدماتی دولت و شهرداریها و امثالهم) تحت عنوان خودگردانی یا خودکفایی و بهاصطلاح تعدیل اقتصادی بخش دولتی، در ابتدای هر سال بر سر مردم آوار میشود.
خلاف دستور ریاستجمهوری، ناهماهنگی سازمانهای دولتی در مردمآزاری، اسراف و هزینههای سربار بخش دولتی، دروغگویی، عوامفریبی، شعارهای سطحی توسط بعضی از مسئولان، هر روزه دیده و شنیده میشود.
خلاف دستور ریاستجمهوری، برگزاری انواع سمینارهای دولتی، جشنهای بیدلیل دولتی، چراغانی دولتی، مسافرتهای پرخرج دولتی، بادکردن سیستم دولتی، تغییر دکوراسیونهای دولتی و خرید ساختمانهای دولتی، ادامه دارد.
خلاف دستور ریاستجمهوری، تغییرات روزانه در مقررات ارزی، بازرگانی، واردات، صادرات و... و دهها ندانمکاری دولتی، همچنان وجود دارد.
آیا همین رفتار و کردار مسئولان دولتی دلیلی برای این وضع اسفبار گرانی که حتی صدای رهبر معظم انقلاب را هم در آورده، نیست؟
آقای رئیسجمهوری، از دست گرانفروشی سازمانهای دولتی به کجا شکایت ببریم؟ چه کسی وزرا و معاونان و مدیران عامل دولتی را تعزیر خواهد کرد؟
آیا ایجاد جو رشوهخواری و رشوهگیری و رشوهدهی و عدم فعالیت سازمانهای بازرسی، عدم شناسایی دانهدرشتها، ثروتمندان، محتکران، تجار، ارزفروشان، طلافروشان، آهنفروشان، زمینفروشان، غیرفروشان، مملکتفروشان و اتاقهای بازرگانی صبحانهخوری و ارزگیری از مسئولان و ایجاد خلل در ارکان فرهنگی، هنری، رسانهای، مذهبی، اعتقادی و زیربنایی جامعه و... از نخستین عوامل گرانفروشی نبوده و نیست؟
این مبارزه با گرانفروشی را چگونه باور کنیم؟ وقتی قبضهای گوناگون دولتی و تصمیمات هر ساله شوراهای شهر را در افزایش همه چیز میبینیم. تعزیر بقال و چغال سر کوچه، مشکل ما را تا چه زمانی حل خواهد کرد؟سالهاست که قرار است سیستم چندنرخی ارز را برچینیم و ارز را تکنرخی کنیم و حالا قرار است ارز جهانگیری را برداریم، آیا به فراهم کردن کالاهای اساسی مردم (دارو، برنج، پنیر، قند، شکر، روغن، کره، نان و...) و توزیع نامطلوب، فکر کردهایم؟
این تحریمها و گرانی و برجامبازی مسئولان مرا یاد این حکایت میاندازد؛ چوپانی تعریف میکرد:
سالها پیش من و چوپان دیگری بهنام فتحاله، گله روستا را به چرا میبردیم. مرز ده ما با ده مجاور یک رودخانه پر آب بود. بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی وجود داشت که گاهی به زدوخورد هم میکشید.
یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسید. ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر، چوپان آن ده نمایان شد و گله ما را مصادره کرد و گفت یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. ما که از نیت اصلیاش آگاه بودیم، به یکدیگر نگاه کردیم.
فتحاله به من گفت تو برو، من گفتم میترسم مرا کتک بزند. فتحاله گفت خودش و هفت جدش غلط میکند، حتی اگر نگاه چپی به تو کند.
القصه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به غضنفر رسیدم. او هم مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد.
فتحاله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و جرات داری، بزنش تا ببینی چه بر سرت میآورم.
غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفتآسمان رسید.
غضنفر رو به فتحاله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
فتحاله گفت فلان فلان... اگر یک بار دیگر بزنیش دودمانت را ریشهکن میکنم.
غضنفر این بار، چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد و گفت بفرما بازم زدمش.
فتحاله این بار گفت فلان فلان شده قرمسا...
من دیدم اگر رجزخوانی فتحاله ادامه پیدا کند، غضنفر مرا نابود خواهد کرد، شروع کردم به التماس که ببخش، دیگر گله وارد مراتع شما نمیشود.
غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرامتر بر کفل ما کوبید و رفت.
من، دستوپاشکسته گله را راندم و نزد فتحالله آمدم.
داشتم بیهوش میشدم که شنیدم فتحاله میگفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش مینشاندم.
من از هوش رفتم.
حالا حکایت ما است.
ارسال نظر