گسترش نیوز گزارش میدهد؛
معضلی به نام چادر خوابی مقابل بیمارستان / وقتی همراهان بیماران هم درد میکشند
مشاهده چادر هایی که مقابل بیمارستان کودکان تهران است حکایت از وجود خانواده هایی نگرانی دارد که به دلیل نداشتن ظرفیت مناسب برای همراه بیمار، مجبور هستند شب را در چادر بخوابند.
خیابان طالقانی بیمارستان کودکان تهران؛ هوا تاریک است اما تا چشم کار می کند چادر های رنگارنگی می بینید که هر کدام متعلق به خانواده ای است که برای مداوای فرزند خود به تهران آمده اند. خانواده های نگرانی که به دلیل کمبود فضای مناسب در بیمارستان،مجبور بودند شب را در خیابان بخوابند. به یکی از چادر ها نزدیک می شوم. صدای حرف زدنشان به گوش می رسید، در مورد فرزندشان صحبت می کردند که در بیمارستان بستری است.«خداکند زود تر حالش خوب شود» متوجه حضور من شدند. مردی بلند قامت با موهای جو گندمی از چادر بیرون آمد «شما هم از اعضای خانواده کسی را اینجا بستری دارید؟»
نمیدانستم چه بگویم، اما باید ماجرای چادر های به صف شده مقابل بیمارستان را متوجه می شدم. به اجبار گفتم بله یکی از بستگانم در این بیمارستان بستری شده. همانطور که ایستاده بود با صورتی محزون رو به من گفت «پس شما هم شب ها درون چادر می خوابید؟»در جواب گفتم خیر، چرا باید در چادر بخوابم. ناراحتی از لحن صحبت کردنش پیدا بود« فرزندم مشکل قلبی دارد و چند شبی است که بستری شده» بدون وقفه ادامه داد« از راه خیلی دور آمده ایم ، به دلیل این که بیمارستان جایی برای همراه بیمار ندارد مجبوریم شب درون چادر بخوابیم. مگر در جریان نیستی؟!» گفتم میدانم، اما خانه من در همین حوالی است برای همین درون چادر نمی خوابم. بدون اینکه دیگر چیزی بگوید، به دکه آن سمت خیابان رفت.
درد دل های همراه بیمار
کمی جلوتر که رفتم، مردی حدود ۵۰ سال،بیرون از چادر نشسته بود و سیگار می کشید. از او اجازه خواستم تا چند دقیقه ای کنارش بنشینم،نگاهی به من کرد و گفت« زمین خدا مگر اجازه می خواهد؟» دود سیگارش را به هوا فوت کرد و فیلتر سیگار را کمی آن ور تر انداخت. مشخص بود حال خوبی ندارد،لباس مشکی به تن داشت و به دیوار های بیرونی بیمارستان تکیه داده بود، شاید برای همین گرد و غباری که بر روی پیراهنش نمایان شده بود. چیزی نگذشت که سر حرف را باز کرد« توی شهر خودمان دامدار هستم. وضع مالی خوبی هم ندارم. یک دختر دارم که هفده سالش است و نارسایی قلبی دارد.» مشخص بود حرف برای گفتن بسیار دارد این جمله تمام نشده ادامه داد«به ما گفتند باید در این بیمارستان بستری و عمل شود. تا الان هشتصد هزار تومان پول به بیمارستان پرداخت کرده ام ولی نمی دانم اگر قرار باشد بیشتر پرداخت کنم از کجا بیاورم. هرچه پس انداز کرده بودم تمام شده کمی هم برای خورد و خوراک برایمان باقی مانده است. توی شهر خودمان دکتر برای انجام این عملی نیست برای همین مجبور شدم به تهران بیایم. » آهی کشید و ادامه داد« جایی را نداریم حالا هم که اینجا مجبوریم شب را در چادر بخوابیم.» این را گفت و سیگار دیگری از درون پاکت بیرون آورد و روشن کرد. از کنارش بلند شدم گفت«دود سیگار اذیتت می کند؟»گفتم نه فقط باید به بیمارستان بروم و کاری انجام بدهم. از او خداحافظی کردم و به مسیرم ادامه دادم.
بوی املت به مشام می رسید. زنی میان سال مشغول آشپزی بود که لباس زیبای محلی هم به تن داشت. نگاهش به من افتاد«می شود ازت یه خواهشی بکنم مادر» منتظر جواب من نماند و از درون کیفش یک اسکناس ۱۰هزار تومانی بیرون آورد و به من داد. گفت«خدا خیرت بدهد، میشود یک بسته نان لواش برایم بگیری؟» پول را نگرفتم و به سمت مغازه رفتم. دو بسته نان لواش تهیه کردم و به سوی چادر برگشتم وقتی دوباره چشمانش به من خورد گفت«فکر کردم رفتی.» بی امان من را به چادر خود دعوت کرد و گفت«یک لقمه مهمان ما باش» گرسنه بودم برای همین دعوتشان را پذیرفتم .داخل چادر، پیر مردی نشسته بود؛ از طرز نشستنش پیدا بود که پا درد دارد. گوشه ای از چادر را با دستانش تمیز کرد«بیا اینجا بنشین» پیر زن با ماهی تابه املت وارد چادر شد. سفره کوچکی را پهن کرد و گفت«این پسر برایمان نان تهیه کرده و پول هم نگرفته» پیر مرد گفت: خدا خیرت دهد پسرم.
بی آنکه مجالی دهد شروع به صحبت کرد«چند روزی می شود که این جا چادر زده ایم. یک نوه داریم که پدر و مادرش را از دست داده و با ما زندگی می کند. دکتر ها می گویند که توی سرش چیزهایی دارد. اسمش را نمی دانم. ولی می گویند که به عمل نیاز دارد. راستی چادر شما کدام یکی از این ها است؟» گفتم از این جا رد می شدم که چشمم به مادر بزرگ خورد. گفتم اگر کمکی از دست من بر می آید انجام بدهم. این را گفتم و سپس از آن ها تشکر کردم. از جایم بلند شدم و از چادر خارج شدم.
چیزی حدود سی عدد چادر دیدم که در کنار هم بودند و هرکدام از شهر های دور برای فرزندان و نوه هایشان آمده بودند و از وضعیت بیمارستان گلایه داشتند.برای اینکه بیمارستان جایی برای همراه بیمار نداشت و همراه بیمار مجبور بود از فرزند خود دور باشد. صدایی شبیه به غر زدن آمد. نگهبان بیمارستان بود.«کار هر روزشان همین است. کل پیاده رو را چادر زدن. سر و صدا هم می کنند.»
توضیحات ریاست بیمارستان
با کمک یکی از دوستانم که در بیمارستان کودکان پرستار است توانستم با ریاست بیمارستان ارتباط کوتاهی بگیرم. دکتر شروین بَدو، ریاست بیمارستان کودکان تهران در ارتباط با چادر خوابی همراهان بیمار گفت: بیشتر از ۶ هزار شب همراه بیمار در طول ۱۰ ماه گذشته اسکان دادهشدهاند. در این مدت تلاش شده مکانهای نزدیک به بیمارستانها که شرایط میزبانی داشتند برای اسکان دهی این عزیزان هماهنگ شود.
وی در ادامه گفت: همراهان بیمار در وضعیت روحی خاصی قرار دارند. برخی از همراهان بیمار حاضر نیستند حتی برای یک کیلومتر از بیمارستان دور شوند. خانوادهها ترجیح میدهند در چادر ۲ متری استراحت کنند.
رئیس بیمارستان کودکان تهران اظهار کرد: اقدامات مؤثری تا کنون صورت گرفته است. کسانی که در مجاورت بیمارستان زندگی می کنند و شاهد چادر خوابی ها هستند، پیشنهاد دادند تا فضای اختصاصی برای کسانی که شب ها در چادر می خوابند اختصاص داده شود.
او در پایان صحبت هایش عنوان کرد: ظرفیتهای بسیار زیادی در قالب همکاری با مردم وجود دارد و حتی چندین مورد خانههای خالی که صاحبان دستبهخیر داشتند پیشنهاد دادند تا خانههایشان را در اختیار ما قرار دهند. ظرفیتهای دیگری مثل مهمانسراها، مسافرخانهها و هتلها هم وجود دارند که توافق کرده اند دو اتاقشان را در اختیار ما برای ساماندهی چادر خواب ها قرار دهند.
ارسال نظر