اختصاصی گسترشنیوز:
چرا نابرابری طبیعی است؟
بسیاری از جریانات ایدئولوژیک و همچنین تبلیغات سیاسی، بدون توجه به ماهیت طبیعی نابرابری، همواره به آن جلوهای منفی داده و به سرمایهداران و کارآفرینان حمله میکنند.
نابرابری در همه جا وجود دارد. در جنگلهای استوایی، درختان ماهون به نسبت سایر گیاهان و جانواران از آب و نور بیشتری بهره میبرند. در اکوسیستمهای اقتصادی ما، کارآفرینان و سرمایهگذاران به نسبت سایرین داراییهای بیشتری را در کنترل خود دارند. کسی نگران درختان ماهون نیست، اما در مورد ثروتمندان هیاهوی وحشتناکی وجود دارد. با این وجود، در مورد اقتصادها و اکوسیستمها، دلایل قابل قبولی برای نابرابری در توزیع منابع وجود دارد.
منشاء شکلگیری: بعضی از اشکال نابرابری، بهتر از سایر انواع آن هستند. به عنوان مثال، نابرابری که در «سرمایه داری رفاقتی»، یا آن طور که «جِن اپستاین»، سردبیر بارونز، آن را «تفالهداری» میخواند، ایجاد میشود، قطعاٌ مورد پسند نیست. از این رو تمایز میان کارآفرینان اقتصادی و کاسبکاران سیاسی از اهمیت بالایی برخوردار است، چنانکه کارآفرینان اقتصادی به ایجاد ارزش برای جامعه مشغول هستند، در حالی که کاسبکاران سیاسی دریافتهاند که چگونه به واسطه لابیگری برای یارانه، مساعدتهای خاص و قوانین ضدرقابتی، میتوان منابع دیگران را به سمت جیب خود هدایت نمود. اگر روزی بتوانیم میان تفالهداران و کارآفرینان واقعی تمایز قائل شویم، تفاوت میان سازندهها و گیرندهها مشخص خواهد شد. و نابرابری که از کارآفرینی صادقانه ناشی میشود بیش از آن که نمایانگر درست نبودن چیزی باشد، نشان دهنده شکوفایی کلی است.
در نظامی که هرکس در آن به واسطه فعالیت خلاق و مبادله وضعیت بهتری پیدا میکند، گروهی از مردم نیز ثروتمند خواهند شد. این از ویژگیهای طبیعی سیستم است، سیستمی که کارآفرینان و سرمایهگذاران را برای آنکه مباشران شایسته سرمایه باشند، پاداش میدهد. و البته زمانی که مردم مباشران شایستهای برای سرمایه نباشند، شکست خواهند خورد. به بیانی دیگر، مردمانی که سرمایهگذاریهای بدی انجام داده یا به خوبی در خدمت مشتریان خود نبودهاند، برای مدتی طولانی ثروتمند نخواهند ماند.
هر زمان که کسی افسوس نابرابری را میخورد، فورا باید بپرسیم خوب که چی؟ بعضی از باهوشترین و حتی ثروتمندترین مردم در آمریکا نگرانیها در مورد فقرا را با نگرانی در مورد داراییهایی که ثروتمندان کنترل میکنند، اشتباه میگیرند. ریشه این موضوع در تفکر قدیمی برنده-بازنده (بازی با مجموع صفر) نهفته است، این تفکر که اگر فقیری چیزی ندارد به دلیل این است که ثروتمندی آن را در اختیار دارد. ولی فقط در مورد تفالهداری است که بهتر شدن وضعیت شخص به قیمت بدتر شدن وضعیت شخص دیگری تمام میشود و در شرایط کارآفرینی صادقانه و مبادله آزاد چنین چیزی صادق نخواهد بود.
ثروتمندان تا زمانی که در عوض استخدام پژوهشگران و توسعهدهندگان، پول زیادی خرج به کار گرفتن وکلا و لابیگرها نکرده باشند، با ایجاد ارزشی بسیار زیاد برای گروه زیادی از مردم، ثروتمند شدهاند. بنابراین، فقدان افراد بسیار ثروتمند ممکن است نشانه خوبی برای دیگران نباشد، علیالخصوص برای فقرا. در واقع این فقدان بیانگر یکی از این دو حالت خواهد بود: یا ارزش بسیار کمی ایجاد شده است (به معنی چیزهای خوب کمتر مثل آیفون و ترافل شکلاتی) یا اینکه دولت با اتخاذ موضعی رادیکال به بازتوزیع مبادرت نموده و مشوقهای معنادار برای آنکه افراد به خالقان ارزش و مباشران سرمایه تبدیل شوند را به کلی از بین برده است.
زمانی که منابع به سرمایهگذاری اختصاص یافته یا در حسابهای بانکی پس انداز میشوند، معطل نماندهاند. به بیانی دیگر، اکثر ثروتمندان سرمایههای میلیونی خود را نه زیر تشک پنهان کرده و نه در حمامهای پر از سکههای طلا دوش میگیرند. در شرایط ثبات اقتصادی، این منابع مدام در اقتصاد به کار گرفته میشوند. در شرایط پایدارتر، بخشی از این منابع به شکل وام به رستوران خلاقی در کارولینای جنوبی اختصاص یافته و بخش دیگر آن توسط «آربیتراژور»هایی که به ثبات قیمت کالاها کمک میکنند، مورد استفاده قرار خواهد گرفت و بخش دیگری از آن به پرستاری وام داده میشود تا بتواند اولین خانه خود را بخرد. در شرایط عادی، همه اینها چیزهای خوبی هستند. اما زمانی که جلوی بسیاری از منابع توسط دولت ایالات متحده، قبل از آن که به رفع نواقص موجود در شبکه برسند، گرفته شود، در بوروکراسی فدرال تلف خواهند شد؛ گردابی که شکوفایی در آن به کام مرگ میرود.
همچنین بایستی یادمان باشد که به لطف وجود بازارهای برابر اکثر ما مانند شاهان زندگی میکنیم. تفاوت در دارایی به مثابه تفاوت در استانداردهای زندگی نیست، در حالی که مردم تمایل به بتسازی از تفاوتها در داراییها دارند . «دان بودرو»، اقتصاددان، یادآور می شود که ثروت «بیل گیتس» احتمالاٌ چیزی حدود ۷۰ هزار برابر ثروت خود اوست. ولی آیا بیل گیتس ۷۰ هزار برابر پروفسور بوردو کالری مصرف می کند؟ آیا وعدههای غذایی بیل گیتس ۷۰ هزار برابر خوشمزهتر هستند؟ آیا فرزندان او ۷۰ هزار برابر تحصیل کردهتر هستند؟ آیا او میتواند ۷۰ هزار بار سریعتر یا ایمنتر به آسیا یا اروپا سفر کند؟ آیا بیل گیتس ۷۰ هزار بار طولانیتر زندگی خواهد کرد؟ امروزه حتی مردم فقیرترین طبقه در آمریکا نسبت به تقریبا هر کدام از مردمی که در قرن هجدهم میزیستهاند و بیش از دو سوم جمعیت حال حاضر جهان، زندگی بهتری دارند.
وقتی میشنویم که مردم نسبت به نابرابری گله میکنند، بایستی از خودمان بپرسیم: آیا واقعا نسبت به فقر احساس نگرانی میکنند یا نسبت به ثروتمندان خشمگین هستند؟ این تفاوت به این صورت قابل بیان است: زمانی که کسی از این شکاف گله میکند، از او بپرسید که آیا چنانچه پولدارتر شدن ثروتمندان، به بهبود وضعیت فقیرترینها در میان ما بیانجامد، تمایلی به آن خواهد داشت؟ در صورتی که جواب «نه» باشد، او خود پذیرفته است که دغدغه اصلی وی آن چیزی است که در اختیار ثروتمندان قرار دارد و نه آن چیزی که در اختیار فقرا قرار ندارد. اما چنانچه جواب «بله» بود، دیگر این «شکاف» بیمعنی خواهد بود. در اینصورت شما بایستی در مورد دغدغههای مشروع، مانند بهترین روشهای بهبود وضعیت فقرا بدون پرداخت نقدی به آنها، که از آنها محجورینی برای دولت خواهد ساخت، با او صحبت کنید. به بیانی دیگر، موضوع بحث معناداری که باید داشته باشیم «فقر مطلق» است و نه فقر نسبی.
در بخش گستردهای از مباحثاتی که در مورد نابرابری درآمدی انجام گرفته است، یک پویایی عاطفی بنیانی در کار وجود دارد. ممکن است به نظر کسی داشتههای او کمتر از دیگران بوده و در نتیجه احساس حسادت کند. گروهی نیز ممکن است فکر کنند که دارایی بیشتری در مقایسه با دیگران در اختیارشان قرار داشته و از این بابت احساس گناه کنند. در نهایت، گروهی نیز ممکن است شاهد آن باشند که کسی بیشتر از دیگری دارد و در نتیجه نسبت به این موضوع احساس خشم کنند. حسادت، گناه و خشم. آیا این نوع احساسات باید پیشران سیاستهای اجتماعی باشند؟ آن زمان که شروع به درک ریشههای ثروت کنیم، منظور کارآفرینان صادق و مباشران سرمایه در یک اکوسیستم نابرابر توارثی است، میتوانیم یاد بگیریم که احساسات عمدتاً ابتدایی خود را پشت سر بگذاریم.
مکس بوردرز
استاد دانشگاه راتگرز
ارسال نظر