پدری که سر پسرش را سه ماه در کمد نگه داشت !
بدنش را بدون سر آورده بودند و تدفین شد! بعد سر بریدهاش را آوردند پدر ۳ ماه پنهان کاری کرد تا خانوادهاش تا روز نبش قبر ندانند سر شهید در خانه است.
۱۶ ساله بود که برای دفاع از وطن راهی جبهه و در همان سن به مقام شهادت نائل شد. بدن محمدرضا همان زمان به خانوادهاش برای خاکسپاری تحویل داده میشود، اما بدون سر.
روایت عجیبی دارد شهادت محمدرضا آلمبارک؛ پیش از اعزام به مادرش میگوید به گونهای شهید میشوم که دیدن پیکرم ناراحتت میکند. هنگام شهادت سر از بدن نوجوان ۱۶ ساله که آن روز روزه هم بوده، جدا میشود و آن گونه که خود شهید گفته بود، بدنش به شکل دلخراشی تحویل خانوادهاش داده میشود.
برای شنیدن روایت شهادت محمدرضا آلمبارک شهیدی که بدنش برای سه بار به خاک سپرده شد و نخستین شهید جبهه جنگ در محله یوسفی اهواز بوده است، پای صحبتهای محمد آلمبارک، برادر این شهید که در زمان شهادت برادر ۱۱ سال سن داشته است، نشستیم.
برادر این شهید صحبتهای خود را با اشاره به آیهای از قرآن آغاز میکند و میگوید: در قرآن آیهای داریم که میفرماید "اکنون شهدا نزد خداوند روزی میخورند" و برادر من نیز یکی از هزاران شهیدی است که در راه وطن شهید شد.
حضور در جبهه در سن ۱۶ سالگی
وی درباره نحوه به جبهه رفتن محمدرضا این گونه توضیح میدهد: محمدرضا متولد ۱۳۴۵ و فرزند بزرگ خانواده بود که در سن ۱۶ سالگی با رضایت کامل پدر و مادر به جبهه رفت و در بار دوم حضور خود در جبهه برای دفاع از وطن به مقام والای شهادت نائل شد. محمدرضا در دوره دبیرستان تحصیل میکرد و جزو درسخوانها و از انسانهای بسیار مظلوم بود. ما هفت هشت برادر بودیم که خیلی فضول و پر سروصدا بودیم و در محله یوسفی اهواز زندگی میکردیم. وقتی محمدرضا شهید شد کسی نمیدانست فرزند خانواده آلمبارک است. وقتی به درجه شهادت نائل شد، دوستان و همسایهها میپرسیدند که مهدی (برادر بزرگتر من) یا محمد (خود من) شهید شده است؟ که وقتی عکس شهید را دیدند باورشان نمیشد که این شهید متعلق به خانواده ما باشد.
شهادت در سال ۶۱ و عملیات محرم
آلمبارک ادامه میدهد: محمدرضا متولد ۲۸ صفر است که در سال ۶۱ و در عملیات محرم و شب اربعین شهید شد. آن زمان من عضو پایگاه بسیج آیتالله شفیعی بودم و محمدرضا نیز عضو گردان کربلای همین پایگاه بود.
جدا شدن سر از بدن هنگام شهادت
آلمبارک به سالهای بسیار دور برمیگردد و از چگونگی به شهادت رسیدن محمدرضای ۱۶ ساله اینگونه میگوید: آن موقع ماه محرم بود و کسانی که شاهد شهادت برادرم بودند میگویند که محمدرضا آن روز روزه بوده است. در سنگر، کلاس قرآن در حال برگزاری بود که با توجه به پر بودن سنگر، محمدرضا کنار درِ سنگر مینشیند و گویا گلوله ۱۰۶ که روی جیپ قرار میگیرد پس از شلیک از سوی دشمنان به صورت مستقیم به سر محمدرضا اصابت میکند و سر او از تنش جدا میشود. جالب این است که محمدرضا پیش از رفتن به جبهه به مادرم میگوید که من رفتنی هستم و شهید میشوم و بهگونهای هم شهید میشوم که دیدن پیکرم ناراحتت میکند. البته او بارها به خانوده گفته بود که در شهادت بدنش تکهتکه خواهد شد.
خبر شهادت توسط صادق آهنگران
وی درباره آن روزی که خبر شهادت محمدرضا به خانواده اطلاع داده میشود این گونه توضیح میدهد: آن زمان گروههایی برای خبررسانی وجود داشت که خبر شهادت فرزندان خانوادهها را اطلاعرسانی میکردند. زمانی که آقای صادق آهنگران که جزو همین گروهها بود، به خانه ما آمد تا خبر شهادت محمدرضا را به پدرم بدهد، پدرم در خانه نبود و به مسجد رفته بود. مادر در منزل را باز میکند و حاج آهنگران تاکید دارد که خبر را به پدرم بگوید که مادرم میگوید چیزی شده که به او میگویند خیر. ولی وقتی مادرم متوجه گروه اطلاعرسانی شهادت میشود، از آقای آهنگران میپرسد محمدرضا شهید شده است؟ آقای آهنگران میگوید محمدرضا کمی زخمی شده است.
خواب عجیب مادر
تداعی خاطرات شهادت محمدرضا، امان برادر را میبرد و پس از دقایقی بغض و اشک ادامه میدهد: مادرم به آقای آهنگران میگوید میدانم که محمدرضا شهید شده، زیرا خواب محمدرضا را دیدم. در خواب سر بریده محمدرضا را روی پایم گذاشته بودم و در حال شستوشوی سر فرزندم با گلاب بودم. همین گروه نزد پدرم به حسینیه اعظم اهواز میروند تا خبر کامل را به او بگویند که متوجه میشوند پدرم در حال خواندن روضه علیاکبر است. پس از پایان روضه به پدرم میگویند حاجی خبر داشتی که محمدرضا شهید شده که روضه علیاکبر را میخواندی؟ پدرم اظهار بیاطلاعی میکند و بعد در خیابان حسینیه سجده شکر به جا میآورد و میگوید من میدانستم فرزندم شهید میشود، زیرا روز آخری که میخواست به جبهه برود نزد من آمد و گفت پدر موهای من را اصلاح کن و وقتی داشتم موهای پشت سر او را کوتاه میکردم در سر محمدرضا نور عجیبی دیدم که تا حالا ندیده بودم.
بدن تکهتکه به خوزستان رسید، اما سَر...
وی ادامه میدهد: آن زمان تنها بدن تکهتکه محمدرضا به خوزستان برمیگردد و سرش بهدست ما نمیرسد و استان به استان میچرخد. آن موقع با توجه به اینکه به صورت همزمان تشییع ۱۵ شهید انجام میشود، بزرگترین تشییع شهدا انجام شد. به هر حال بدن بیسر برادرم در روز اربعین تشییع شد. البته هفت روز پس از خاکسپاری نیز در حالی که پدرم سر مزار محمدرضا نشسته بود، فَک محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند و بعد هم فَک را کنار پیکر بیسر به خاک میسپارند. یعنی تا اینجا پیکر محمدرضا برای ۲ با به خاک سپرده شده است.
رسیدن سر به تن پس از ۷ سال
آلمبارک از رسیدن سر به تن پس از هفت سال میگوید: سر محمدرضا پس از هفت سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده میشود. شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند که پدرم نیز دو تا سه ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود، سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کمد نگهداری میکند. واقعا سخت است برای پدر و مادری که سر بریده فرزندش را تحویلشان بدهند. به هر حال پدرم برای اینکه اعضای خانواده شوکه نشوند، حرفی در این خصوص به ما نمیگوید، ولی در این مدت شبها با محمدرضا در اتاق درددل میکرده و ما نیز احساس میکردیم که پدرم روز به روز در حال تحلیل رفتن است.
آرام گرفتن سر کنار بدن
وی به زمان نبش قبر و قرارگرفتن سر کنار بدن تکهتکه شهید اشاره میکند و ادامه میدهد: پدرم میگوید زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت، دیدم که هنوز لباسهای محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است و انگار همین دیروز به خاک سپرده شده بود و این یعنی پیکر محمدرضا برای سومین بار خاکسپاری شد. پدرم میگوید زمانی که میخواستند بدن محمدرضا را به خاک بسپارند به آن عطر زدیم و هنگام نبش قبر نیز باز بوی همان عطر به مشامم رسید. پدر تا اینجای کار هم به هیچ کدام از اعضای خانواده حرفی نزد و ما بعد از ۲ سال از زبان آیتالله موسویجزایری متوجه این قضیه شدیم.
برادر این شهید میگوید: پدرم با توجه به اینکه بدن محمدرضا تکهتکه شده بود و سرش نیز مثل امام حسین (ع) شهر به شهر چرخید، خانه ویلاییمان را به آقا ابا عبدالله حسین (ع) اهدا کرد و در سال ۸۴ خانه ویلایی محل سکونتمان تخریب و به حسینیه آلمبارک تبدیل شد. تاکنون نیز مراسمهای باشکوهی در این حسینه برگزار شده است. از جمله این برنامهها برگزاری ۶۰ شب روضه محرم و صفر است.
ارسال نظر