زن جوان با چرب زبانی مرد طمع کار را به دام انداخت
مرد جوان در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانی های یک زن جوان را خورده و سرمایه اش را از دست داده بود.
آن زن جوان که به خاطر عضویت در یک شرکت هرمی فروش کالا از همسرش طلاق گرفته بود چنان با وعده و وعیدهای دروغین مرا به سوی عضویت در آن شرکت سوق داد که باورم شده بود ظرف ۶ ماه زندگی ام دگرگون میشود و در کمتر از یک سال به قله هرم میرسم و در میان اسکناسها غوطه ور میشوم اما...
اینها بخشی از اظهارات جوان ۳۳ سالهای است که در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانیهای یک زن جوان را خورده و سرمایهاش را از دست داده بود. این مرد جوان پس از اعلام شکایت و تشکیل پرونده قضایی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: مادرم خانه دار و پدرم کارگر ساده بود که درآمدش کفاف هزینههای زندگی خانواده پنج نفره ما را نمیداد به همین دلیل من پس از پایان تحصیلات مقطع دبیرستان وارد بازار کار شدم تا زودتر به ثروت برسم چرا که در سطح پایین اجتماع بودیم و من از این موضوع رنج میبردم.
سودای پولدار شدن رهایم نمیکرد به گونهای که دوست داشتم یک شبه به آخرین پله ترقی برسم اما واقعیت اجتماع و روزگار این گونه نبود و من هر بار به سختی زمین میخوردم با وجود این هر بار برادر و خواهرانم دستم را میگرفتند تا دوباره روی پاهایم بایستم. ابتدا یک کارگاه تولیدی مواد خوراکی با شراکت یکی از دوستانم راهاندازی کردم ولی به خاطر بیتجربگی در بازار سرم را کلاه گذاشتند و بعد از ۶ ماه کارگاهمان تعطیل شد. بعد از آن به ساخت لوازم تزیینی و دکوراسیون منزل روی آوردم اما باز هم همه ابزار کارم را سرقت کردند.
خلاصه در همین گیرودار با زن ۴۰ سالهای به نام «سیمین» آشنا شدم که در یک شرکت هرمی فروش کالا فعالیت میکرد. او به خاطر عضویت در همین شرکت از همسرش جدا شده بود و با دو پسر کوچکش زندگی میکرد. او که دیگر نمیتوانست از این شرکت خارج شود و باید برای رهایی خودش افراد دیگری را به دام میانداخت با چرب زبانی مرا طعمه خودش قرار داد من هم که فریب وعده و وعیدهای او را برای پولدار شدن خورده بودم به عضویت این شرکت درآمدم و باید کالاهای غیرضروری میخریدم که اغلب آنها قابل استفاده نبود و در بازار هم خریداری نداشت به خاطر این که مجبور بودم عضویتم را ارتقا بدهم به ناچار مادرم و دو نفر دیگر از بستگانم را عضو این شرکت کردم. سیمین خیلی به من نزدیک شده بود و در مکان هایی که با هم میرفتیم به راحتی مرا به عنوان همسر خودش معرفی میکرد.
من هم که شیفته او شده بودم همه تلاشم را میکردم تا برای خشنودی سیمین اعضای بیشتری را عضو این شرکت بکنم خودم نیز همه سرمایه و پول هایی را که از برادر و خواهرانم میگرفتم به نفع شرکت هزینه میکردم حتی کارت هایی را که به من و مادرم و دیگران میفروخت مخصوص اتباع خارجی بود و هیچ کاربردی برای افراد ایرانی نداشت تا این که مادرم به تهران رفت و متوجه شد که آن شرکت معروف فروش کالا یک شرکت هرمی ورشکسته است که بیشتر اعضای آن انصراف دادهاند اما هنوز سرکردگان شرکت به تبلیغ گسترده خود ادامه میدهند و با سودای پولدارشدن سعی دارند جوانان بیشتری را به دام بیندازند. وقتی موضوع را با سیمین در میان گذاشتم و ماجرای ورشکستگی این شرکت هرمی را برایش توضیح دادم با پاسخهای سرد او روبه رو شدم به گونهای که فهمیدم او از قبل از این ماجرا اطلاع داشته به همین خاطر دیگر به تماس هایم پاسخ نداد.حدود ۱۰ روز بعد متوجه شدم او با جوان دیگری به نام «محیار» آشنا شده و با همان شگردی که مرا فریب داده بود سراغ او رفته است و حالا این طعمه جدید را همسر خود معرفی میکند و...
اکنون نیز در حالی که همه سرمایه ام را برای رسیدن به رویاهایی باورنکردنی از دست داده ام دست به دامان قانون شده ام تا از طعمه قرار گرفتن جوانان دیگر جلوگیری کنم.
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تلاش نیروهای انتظامی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.
ارسال نظر