چاقوکشی بهجای آشتی؛ فرار زوج سالخورده عاشق
زوج عاشق با ورود به کلانتری قصد حل کردن مشکلشان را داشتند اما سرنوشت عجیبی برای آنان رقم خورد.
روزی که دعوای کودکانه نوههای من با نوههای همسر دومم به دخالت بزرگ ترها انجامید، فرزندانم از من خواستند تا همسرم را طلاق بدهم اما اختلافات آنها در حالی به چاقوکشی و درگیری وحشتناک انجامید.
اینها بخشی از اظهارات مرد ۶۵سالهای است که به همراه همسرش وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شده بود تا چارهای برای حل مشکلش بیابد. این مرد با بیان این که من همسرم را دوست دارم و نمیخواهم او را طلاق بدهم، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: بعد از ۳۰سال خدمت در یکی از بانکها مهر بازنشستگی بر پرونده ام خورد و خانه نشین شدم. این در حالی بود که ۱۵سال قبل همسرم را به دلیل بیماری سرطان از دست دادم اما هیچ وقت به ازدواج مجدد فکر نکردم چرا که هنوز دو دختر و یک پسرم مجرد بودند و در کنار من زندگی میکردند.
خلاصه پنج سال قبل، آخرین دخترم را نیز با آبرو و عزت عروس کردم و به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این میان من تنها ماندم تا از دیدن سعادت و خوشبختی فرزندانم لذت ببرم. دخترانم با هم به توافق رسیدند تا هر روز یکی از آنها برای تهیه غذا و انجام امور روزمره زندگی به خانه من بیاید ولی باز هم به خاطر این که درگیر مشکلات و گرفتاریهای خودشان بودند، گاهی نمیتوانستند به سراغ من بیایند.
خلاصه در این گیر و دار فرزندانم اصرار میکردند که من ازدواج کنم تا همدمی برای خودم داشته باشم. اگرچه همواره مخالفت میکردم و قصد نداشتم بعد از مرگ همسرم با کس دیگری ازدواج کنم اما بالاخره برای آسایش فرزندانم تصمیم به ازدواج گرفتم و به خواستگاری یکی از بستگان پدری ام رفتم که همسر او نیز چند سال قبل فوت شده بود. چهار فرزند «زرین تاج» ازدواج کرده بودند و او هم به تنهایی زندگی میکرد. اگرچه فرزندان او نیز در ابتدا مخالف ازدواجش بودند اما خیلی زود رضایت دادند و من و زرین تاج پای سفره عقد نشستیم. برای آن که مشکلی بین فرزندانمان به وجود نیاید، همه اموالمان را فروختیم و ارثیه فرزندانمان را پرداخت کردیم. فقط یک واحد آپارتمان ۵۰متری و یک خودروی پراید برای خودمان خریدیم تا آنها نیز در آرامش و آسایش زندگی کنند.
چند سال بود که زندگی آرامی را تجربه میکردیم تا این که یک شب زمانی که فرزندان من و زرین تاج در خانه ما مهمان بودند، دعوای کودکانهای رخ داد و نوه زرین تاج سر نوه مرا شکست. این دعوا به دخالت بزرگ ترها کشید و فرزندانمان در حالی با هم قطع رابطه کردند که از من هم میخواستند دیگر فرزندان همسرم را به خانه ام راه ندهم. من و همسرم چند بار آنها را دعوت کردیم تا با هم آشتی کنند ولی آنها نه تنها کوتاه نیامدند بلکه هر کدام به صورت جداگانه ما را اذیت میکردند تا از یکدیگر طلاق بگیریم اما من و همسرم همدیگر را دوست داشتیم و نمیتوانستیم به خواست آنها از هم جدا شویم. اختلافات آنها به جایی رسید که مدام با هم درگیر بودند.
در این بین من و همسرم تصمیم گرفتیم تا بدون اطلاع آنها از خانه برویم تا شاید متوجه اشتباه خودشان بشوند. به همین دلیل فقط کارت بانکی ام را برداشتم و به شمال کشور رفتیم اما در این مدت فرزندانمان نه تنها متوجه اشتباه خودشان نشدند و برای یافتن ما اقدامی نکردند بلکه با چاقو و چماق به جان هم افتادند و از یکدیگر شکایت کردند. اکنون نیز من و همسرم به کلانتری آمدهایم تا چارهای برای این مشکل بیابیم.
همسر این مرد ۶۵ساله نیز در ادامه سخنان همسرش گفت: من همسرم را دوست دارم و در کنار او خوشبختم. روزی اصرار میکردند که نباید تنها باشم و حالا پافشاری میکنند که از همسرم طلاق بگیرم اماای کاش...
شایان ذکر است، با تدبیر سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) پرونده نزاع فرزندان این زوج در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت و در نهایت بعد از برگزاری چند جلسه مشاوره، فرزندان این زوج میان سال به اشتباه خود پی بردند و با بوسیدن دست پدر و مادرشان این زوج عاشق را به حال خود گذاشتند تا همچنان مسیر سعادت و خوشبختی را تجربه کنند.
ارسال نظر