پند چکاوک به رئیس جمهوری آینده
ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول
مردی چکاوکی را به دام انداخت و خواست که آن را بخورد.
چکاوک که خود را اسیر مرد دید گفت: ای بزرگوار تو در زندگیات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خوردهای و از خوردن آن زبانبستهها هرگز سیر نشدهای، پس از خوردن یک پرنده کوچک هم سیر نخواهی شد؛ بنابراین مرا آزاد کن تا بهجای آن ۳ پند به تو بدهم که در زندگیات به دردت بخورند و با بکارگیری آنها نیکبخت شوی. مرد قبول کرد.
چکاوک گفت: نخستین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن و پروازکنان بر سر دیوار نشست و ادامه داد: پند دوم اینکه هرگز بر گذشته غم مخور و بر آنچه از دست دادهای حسرت نخور، اما بدان که در بدن من مرواریدی گرانبها به وزن ۵۰۰ گرم وجود دارد که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی، زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد. مرد از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد.
چکاوک که حال او را دید گفت: مگر نگفتم بر گذشته غم مخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن. وزن من ۱۰۰ گرم هم نیست؛ چگونه مرواریدی ۵۰۰ گرمی در بدن من جا میگیرد؟
مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد و پرسید خوب پند سومت چیست؟ چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بگویم؟
سردبیر محترمه روزنامه فرمودند که در این شماره بنویسیم که رئیسجمهوری بعدی چه باید بکند؟ بهنظرم رسید که در این ۸ سال گذشته و ۸ سال قبلی و ۸ سال قبلتر که این همه نوشتیم و نوشتند و پند و نصیحت و سخن برادرانه و مشفقانه دادند و دادیم، کدام رئیسجمهوری محترم به حرفهای ما و صدها استاد و کارشناس و روزنامهنگار و نویسنده و متخصص گوش کرد که حالا قرار باشد نفر بعدی گوش کند؟
آنها که پند تاریخ را از جنس نخودی و تملق را از جنس خودی و هر گونه نقد را سخن دشمن و هر گونه تعریف را شایسته دوستی میدانند، چگونه ممکن است وقت طلایی خویش را صرف خواندن این حرفها کنند.
اصلا آنها که جز تا ۱۸سالگی کتابهای مدرسه و بعد هم جزوههای دانشگاه را ورق نزده و هرگز در عمر مبارک، یک رمان و قصه ایرانی نخوانده و نمیدانند «کلیدر» را چگونه تلفظ کنند، با تئاتر و سینما و هنر قهرند و از اقتصاد فقط حذف صفرها را برای راحتتر گفتن میلیاردها اندوخته خود میدانند و دکترهای بدون کنکور و کلاس و استاد هستند و از دانشگاههای خارجی، بدون یک کلمه (هلو، هاو آر یو ) مدرک میگیرند، چگونه وقتشان را برای متخصص و کارشناس و منتقد هموطن فارسیزبان هدر میدهند.
اصلا ما کی هستیم که بگوییم آقای رئیسجمهوری آینده چه بکند یا چه نکند. معمولا میز قدرت این خاصیت را داشته و دارد که هر کس پشت آن مینشیند و قلم را در دست میگیرد و فرمان میراند، دو گوش را از دست میدهد و چشمهایش خمار میشود و یک پارچه زبان خواهد بود و بیشتر در هاله نور فرو خواهد رفت و گفتوگوی تمدنها را بر گفتوگوی خودیها ترجیح خواهد داد و حقوقدانی خواهد بود که حقوق شهروندی را به تمسخر خواهد گرفت.
ما مردم، تنها دلخوشیمان باید این باشد که روزگار بیخبری گذشته و واژههای گفتند و میگویند، به پایان رسیده و این امکان را پیدا کردهایم که بخشی از گفتوگوها و سخنرانیها و تصاویر پشت صحنه زندگی و کار مسئولان و مقامات را در موبایلها ببینیم و بخوانیم و خداوند را شکرگزار باشیم که رشد فناوری و فیلترشکنها و خبرنگار شهروند شدن چند میلیارد انسان در جهان امروز، عرصه را به سیاستمداران و سرمایهداران که سالها در پستوهای خود فرمان رانده و هر کاری را که دوست داشتند به سر مردم و ملتها در میآوردند، کم و کمتر کرده است.
تاکید میکنم، فقط کم و کمتر کرده و سالیان درازی تا رسیدن به دنیای آرمانی باقی مانده است.
اما همین قدر که میتوان خطاهای مقامات را دید و تصاویری از پشت صحنه و حرفها و سخنهای آنها منتشر میشود، شاید در اعمال آنها تاثیر بگذارد؛ هرچند تقریبا همه مسئولان از موبایلها و دنیای مجازی در رنج هستند و همه تلاش خود را در سرزمینهایی مانند سرزمین ما برای کنترل و فیلترینگ انجام میدهند. مناظرات ریاستجمهوری ۴ سال قبل را به یاد آورید؛ اتهاماتی که ۴ نفر اول بر یکدیگر باریدند و بعد کنار هم پالوده خوردند.
رئیسجمهوری بعدی لازم نیست کلیلهودمنه و شاهنامه فردوسی بخواند، حتی لازم نیست این یادداشتها و روزنامه و مجله بخواند و وقت گرانبهایش هدر برود؛ کافی است قبل از خواب، چند دقیقهای در یکی دو کانال و گروه عمومی تورق کند و عکس برادر و برادرزاده و خواهر و خواهرزاده و فرزندش را ببیند، تصاویر وزرا و سفرا و معاونان محترمش را ببیند، ماشین لندکروز لوکس و مشکی را که سوار شده و در روز کارگر در سوله کارخانه با آن دور دور میکند ببیند، کارگرهایی را که پشت صحنه روی زمین خوابشان برده ببیند، عبای ایتالیایی خودش و شعار حمایت از تولید داخلی را به یاد بیاورد، هیات دولتش را با کت و شلوارهای دستدوز خیاطهایی که در اتاقهایشان اندازه میگیرند و زیر باران نشستهاند ببیند، فقر و نداری و تورم و بیارزشی پول ملی را ببیند، یک بار به بازار میوه و ترهبار دوروبر خانهاش در لواسان و فرمانیه و نیاوران و ولنجک سر بزند، لازم نیست تا سیستانوبلوچستان و اهواز و آبادان برود، همین موبایل رانندهاش را کمی نگاه کند و شوخیهای مردم را با خودش ببیند و بخندد؛ همین و بس.
ارسال نظر