|

نگاهی به زندگی نویسنده کتاب «سووشون»

.

فرهنگی و اجتماعی نگاهی به زندگی نویسنده کتاب «سووشون»

سیمین دانشور نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی و همسر جلال آل احمد بود. سیمین اولین زن داستان‌نویس ایرانی است که توانست داستان خود را منتشر کند. مهم‌ترین و مشهورترین اثر سیمین دانشور رمان «سووشون» است که به هفده زبان دنیا ترجمه شده است. منتقدان سیمین را جریانی پیشرو و خالق آثار بی‌نظیر در ادبیات داستانی ایران می‌دانند. او در آثارش بیشتر به هویت و جایگاه زنان ایرانی در جریان تغییر و تحولات اجتماعی می‌پردازد. در ادامه این مطلب برآنیم تا مروری کوتاه بر زندگی و آثار ادبی سیمین دانشور داشته باشیم، با این امید که بتوانیم سهم کوچکی را در آشنایی با مشاهیر و چهره‌های ادبی سرزمینمان ادا کنیم.

زندگی‌نامه

سیمین خانم در هشتمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر شیراز و هیاهوی عطر بهار نارنج زاده شد. پدرش، محمدعلی دانشور، پزشک و مردی فرهنگ دوست بود. ایشان عضو گروه حافظیون بود که شب‌های جمعه بر مزار حافظ جمع می‌شدند و یاد او را با خواندن غزل‌هایش گرامی می‌داشتند. مادرش، قمرالسلطنه حکمت، مدیر هنرستان دخترانه و نقاش بود. سیمین سومین فرزند خانواده بود و جز خودش سه برادر به نام‌های هوشنگ، منوچهر، خسرو و دو خواهر به نام هما و ویکتوریا داشت. سیمین از کودکی به اشعار شاعران بزرگی مانند حافظ، سعدی و ناصر خسرو آشنا شد.
 
او دوران ابتدایی و بعد از آن دبیرستان را در مدرسه انگلیسی زبان مهرآئین به اتمام رساند و در کتابخانه بزرگ پدرش بود که با آثار نویسندگان بزرگ ایران و جهان آشنا شد. او که در مدرسه به زبان انگلیسی تسلط پیدا کرده بود، با شوق فراوان مشغول به خواندن شاهکار‌های ادبی دنیا شد و همین امر سبب شد تا با ادبیات روز جهان آشنا شود. او توانست در امتحانات نهایی دیپلم، شاگرد اول کل کشور شود. به این ترتیب در سال ۱۳۱۷ همراه برادرش منوچهر و خواهرش هما که در دانشگاه پذیرفته شده بودند، به تهران آمد. سیمین مدتی بعد در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته شد.
 
سیمین حدودا ۲۰ سال داشت که غم تلخ مرگ پدر را تجربه کرد. بعد از این واقعه مادرش هم به تهران مهاجرت کرد و همه خانواده در خیابان ایرانشهر ساکن شدند. سیمین در سال ۱۳۲۰ توانست با سمت معاونت اداره تبلیغات خارجی در رادیو تهران استخدام شود. در این مجموعه بزرگانی مانند احمد شاملو و اکبر کسمایی با او همکار بودند. او مدتی بعد از کارش در رادیو استعفا داد و در روزنامه ایران مشغول به کار شد. سیمین بعد از اینکه به کار روزنامه مشغول شد، شروع به نوشتن مقالات گوناگون برای نشریات مختلف و ترجمه متون کرد. او نام مستعار «شیرازی بی‌نام» را برای امضای مقالاتش برگزید.
 
در همین سال‌ها بود که بالاخره اولین مجموعه داستانش را به نام «آتش خاموش» منتشر کرد. این کتاب درواقع اولین مجموعه داستانی بود که یک نویسنده زن ایرانی نوشته است. سیمین یک سال بعد از اینکه مدرک دکترایش را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفت؛ یعنی در سال ۱۳۲۷ وقتی در اتوبوسی که به سمت شیراز می‌رفت نشسته بود، با نویسنده و شخصیت معروف اجتماعی، جلال آل احمد آشنا شد و این آشنایی دو سال بعد به ازدواج این دو نفر انجامید. از آنجا که جلال اهل یک خانواده سنتی و بسیار مذهبی بود (پدر و پدربزرگش هر دو روحانی بودند)، خانواده او راضی به این ازدواج نبودند و تا سال‌ها بعد از ازدواج این دو نفر با آن‌ها مراوده‌ای نداشتند؛ اما سیمین و جلال زوج‌های عاشقی بودند که به مدت ۲۰ سال با هم زندگی کردند تا این پیوند با مرگ جلال در سال ۱۳۴۸ گسسته شد.
سیمین در سال ۱۳۳۱ موفق به دریافت بورس تحصیلی معتبر از دانشگاه استنفورد آمریکا شد و به تحصیل در رشته زیبایی شناسی پرداخت. در این سفر جلال همراه سیمین نرفت و نامه‌هایی که در این مدت با هم رد و بدل می‌کردند، بعد‌ها در کتابی به نام «نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل احمد» جمع‌آوری و منتشر شد. سیمین در آمریکا توانست تکنینک‌های نویسندگی را از «والاس استنگر» بیاموزد و همواره خود را مدیون او می‌دانست.
 
سیمین پس از بازگشت از آمریکا به مدت بیست سال در دانشگاه تهران برای دانشجویان ادبیات تدریس کرد؛ ولی در تمام این سال‌ها به دلیل مسائل سیاسی نتوانست به رتبه استادی ارتقا پیدا کند و همواره دانشیار بود. او در سال ۱۳۵۸ بازنشسته شد. سیمین در سال ۱۳۴۰ خورشیدی توانست دومین مجموعه داستان خود را به نام «شهری، چون بهشت» منتشر کند و بالاخره در سال ۱۳۴۸ مشهورترین اثر خود را به نام «سووشون» منتشر کرد که ازجمله پرفروش‌ترین رمان‌های معاصر شد و می‌توان گفت یکی از آثار ماندگار ادبیات فارسی است. این کتاب به هفده زبان دنیا ترجمه شده است.
 
سیمین در سال ۱۳۵۱ و بعد از مرگ جلال کتاب «چهل طوطی» را منتشر کرد که ترجمه‌ای از حکایت‌های هندی بود. این کتاب اولین و آخرین همکاری ادبی میان سیمین و جلال بود. سیمین در سال ۱۳۶۱ کتابی به نام «غروب جلال» را منتشر کرد که شامل دو بخش جدا بود. بخش اول به نام «شوهرم، جلال» است که سیمین در آن به توصیف ویژگی‌های فردی، اجتماعی و حرفه‌ای جلال آل احمد پرداخته است. بخش دوم کتاب را بیست و یک سال بعد نوشت که در آن به بازگویی خاطرات روز درگذشت جلال پرداخت. سیمین در سال ۱۳۷۲ کتاب «جزیره سرگردانی» را منتشر کرد که اولین کتاب از سه گانه معروف سیمین بود.
 
قسمت دوم کتاب به نام «ساربان سرگردان» در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و قسمت سوم به نام «کوه سرگردان» بعد از اینکه برای چاپ به انتشارات خوارزمی سپرده شد، مفقود شد و هرگز به چاپ نرسید. سیمین در سال ۱۳۸۶ دچار مشکلات حاد تنفسی شد و درپی آن مدتی در بیمارستان بستری بود. او سرانجام در روز هجدهم اسفند سال ۱۳۹۰ به دنبال مبتلا شدن به بیماری آنفولانزا در سن ۹۰ سالگی در تهران درگذشت و در قطعه ۸۸ هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
خانه زیبای سیمین دانشور و جلال آل احمد در محله دزاشیب شمیران، بن بست ارض، کوچه رهبری قرار دارد. جلال این خانه را شخصا وقتی سیمین برای تحصیل به آمریکا رفته بود، ساخت، خانه‌ای که سال‌های سال محل جمع شدن نویسندگان بود. این خانه زیبا در سال ۱۳۹۳ از طرف شهرداری تهران خریداری شد تا به «خانه ادبیات» تبدیل شود؛ اما بعد‌ها این خانه به نام «موزه خانه جلال و سیمین» ثبت شد که اکنون با همه وسایل شخصی این دو نویسنده بزرگ در معرض بازدید علاقه‌مندان و گردشگران قرار دارد.

آثار سیمین دانشور

مجموعه داستان آتش خاموش (۱۳۲۷)، مجموعه داستان شهری، چون بهشت (۱۳۴۰)، مجموعه داستان به کی سلام کنم (۱۳۵۹)، مجموعه داستان از پرنده مهاجر بپرس (۱۳۷۶)، مجموعه انتخاب (۱۳۸۶)، رمان سووشون (۱۳۴۸)، رمان جزیره سرگردانی (۱۳۷۲)، رمان ساربان سرگردان (۱۳۸۰) و رمان کوه سرگردان که هرگز به چاپ نرسید.
 

در انتهای مطلب برشی کوتاه از رمان زیبای سووشون، شاهکار سیمین دانشور را با هم می‌خوانیم:

«چشمش را که باز کرد، خودش را در ایوان روی قالیچه افتاده دید. همه چراغ‌های باغ روشن بود. مهمان داشتند؟ بوی کاهگل می‌آمد. عمه خانم شانه‌اش را می‌مالید. بدن و صورت و گردنش خیس بود. از همه جا صدا می‌آمد. یوسف را نشانده بودند روی یک تخت چوبی کنار حوض و غلام پشت سرش نشسته بود و هوایش را داشت و تکان نمی‌خورد و هی می‌گفت: «آقای من!» کلاه هم نداشت. حاجی محمدرضای رنگرز با دست‌هایی تا آرنج بنفش، می‌کوشید چکمه‌های یوسف را درآورد؛ اما نمی‌توانست. خان کاکا بالای سر آن‌ها ایستاده بود. گفت: «حاجی چکمه را ببر» و فریاد زد: «یک کارد!» عبا روی دوش یوسف نبود. کلاه هم سرش نبود و زری خیال کرد خواب می‌بیند. این آخری‌ها همه‌اش خواب‌های آشفته دیده بود. این هم یک خواب آشفته دیگر...»

 

منبع: فرارو
کدخبر: 300845

ارسال نظر