|

در دفاع از بهترین قسمت بازی تاج‌وتخت

در قسمت پنجم سریال بازی تخت و تخت یکی از کلیشه‌های بزرگ تاریخ فیلم شکسته می‌شود. باید به احترام فیلم‌نامه‌نویس, کلاه از سر برداشت. بدون شک او و عوامل فیلم می‌دانستند که دل بسیاری از طرفداران دوآتشه خود را خواهند شکست اما جسارت کردند و همانی کردند که باید می‌کردند. آتش انتقادها دیر یا زود فرو خواهد نشست اما ایده‌ و موج جدیدی متولد شده که فیلم‌سازان بعدی به‌وفور از آن الهام خواهند گرفت.

گسترش نیوز: هنوز سه قسمت پایانی بازی تاج‌وتخت را ندیده‌ایم اما فکر می‌کنم تا اینجای کار، تکلیف بهترین قسمت سریال مشخص شده باشد. در اینجا می‌‌خواهم از شاهکار نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان بنویسم اما ابتدا به انتقادات می‌پردازم.

thrones3.jpg

قسمت پنجم فصل هشتم همانند قسمت قبل, بسیاری را ناامید کرد. منتقدان می‌گویند که یورن گریجوی و ناوگانش به راحتی یکی از اژدهای دنریس را شکار کردند بودند اما این بار در یک چشم به هم زدن نابود شدند. قرار بود با یک ناوگان مخوف سروکار داشته باشیم و چنین هم شد اما ناگهان و بدون هیچ منطق و زمینه‌چینی‌ای, همه‌چیز عوض شد و ظرف چند ثانیه از آن‌همه کشتی جنگی، هیچ نماند. می‌گویند ارتش دنریس هم دست‌وپابسته عمل کرد. می‌گویند آن‌همه اسکورپیون برای چه روی برج و باروهای کینگز لندینگ قرار داده شده بود؟ فقط برای آنکه دنریس و اژدهایش آنها را به خاکستر تبدیل کنند؟ صحنه انهدام دروازه شهر بیشتر از همه آنها را عصبانی کرده است. أتش اژدها، دیوار سنگی را بر سر لشکریان آوار می‌کند!

سریال در 75 اپیزود قبلی همه جوره سعی کرده بود که سرسی را یکی از باهوش‌ترین و خطرناک‌ترین ضدقهرمان‌های داستان جلوه دهد اما او و ارتشش در یک چشم به هم زدن خاکستر شدند. بیشتر ما می‌دانستیم که ضدقهرمانی به این بدی, در نهایت باید به سزای اعمالش برسد اما نه به این سرعت و راحتی! به نظر من در این قبیل موارد حق با منتقدین است. دشمنی که قبلا آن‌همه ترسناک و قدرتمند جلوه داده شده بود تماشاچی محض است و فقط از بالای قصر نگاه می‌کند.

اما عامل اصلی خشم بینندگان، چیز دیگری است: چرا دنریس دیوانه می‌شود؟ مگر می‌شود یکی از خوب‌های فیلم ناگهان چهره عوض کند و به کبیر و صغیر رحم نکند؟ همه شخصیت‌های خوب داستان از او می‌خواهند به ارتش و مردم شهری که تسلیم شده‌اند رحم کند اما او نظامی و غیرنظامی نمی‌شناسد و همه را در آتش خشمش می‌سوزاند. مخاطبی که این سوال را مطرح می‌کند در اشتباه است اما او را باید درک کرد. او شوکه شده است! او یک‌عمر در فیلم‌ها دیده که خوب‌های قصه، کینه‌جو نیستند و به دشمنی که تسلیم شده است رحم می‌کنند! حداقل به زنان و کودکان کاری ندارند، به سربازی که از فلان اهریمن ظالم اطاعت کرده است کاری ندارند. اما دنریس کار دارد, به همه هم کار دارد. او نسلی را مجازات می‌کند. تصمیم دنریس با شناختی که از او داریم و با سواد رسانه‌ای که یک‌عمر اندوخته‌ایم ابدا جور درنمی‌آید. اگر بدهای فیلم به خود آیند، متحول شوند و خوب شوند برایمان عجیب نیست چون این تحول را بارها و بارها در داستان‌ها و فیلم‌ها خوانده‌ایم و دیده‌ایم. دنریس بارها گفته است «می‌خواهم جهان را به جای بهتری تبدیل کنیم»، او منجی برده‌ها و شکننده زنجیرهای اسارت و بردگی است و برده‌داری نبوده که سرش به تنش بیرزد اما دنریس تارگرین او را به زانو درآورده نباشد! او نمی‌خواهد

thrones2.jpg

مثل پدرش، مد کینگ باشد اما حالا دقیقا مثل اوست! ناگهان آن‌قدر سنگدل و درنده‌خو می‌شود که بدمان نمی‌آید یکی از آن تیرها بر قلبش بنشیند! تا چند دقیقه پیش خوشحال بودیم که مشاور خائن فیلم نتوانست کاری از پیش ببرد اما بعد از دیدن آن‌همه سنگدلی متوجه می‌شویم که حق با او بوده و دنریس با تمام خوبی‌هایش به درد پادشاه نمی‌خورد.

کلیشه‌شکنی فیلم همین است: حتی بهترین آدم‌ها هم ممکن است به شیطان تبدیل شوند. برای آنکه شخصیتی به‌خوبی دنریس تارگرین، این چنین سفاک و بی‌رحم شود فقط به چند جرقه نیاز است و مادر اژدهایان دلیل و بهانه، کم ندارد. او عاشق جان اسنو است اما معشوق، بی‌وفایی می‌کند و برخلاف پیمانی که بسته‌اند راز بزرگ را افشا می‌کند. او مشاورانش را دست راست خود می‌داند اما معلوم می‌شود که یکی‌شان او را سزاوار پادشاهی نمی‌داند و توطئه کرده که جان اسنو را به جایش بنشاند. مشاور دوم به او وفادار است اما او هم با دیگران هم‌داستان شده و رازش را جار زده است! از سانسا می‌ترسد چون شمالی‌ّها او را ملکه حقیقی می‌دانند. حالا جز سرسی همه دشمنانش مرده‌اند. تقریبا همه می‌دانند که دنریس در این جنگ هم پیروز می‌شود اما او خوشحال نیست. او می‌داند که به‌زودی تکلیف دشمن آخرش هم یکسره می‌شود اما نگران آینده‌ای نامعلومی است که بعدازآن در انتظارش است. ترکیبی از دل‌شکستگی عاشقانه، حسادت، ترس و شک و بی‌اعتمادی دست‌به‌دست هم می‌دهند تا او آن بخش در تاریکی مانده شخصیتش را رو کند.

throness.jpg

نگاهی گذرا به تاریخ و شخصیت‌های بزرگ نشان می‌دهد که امثال دنریس تارگرین کم نبوده‌اند. صفحات تاریخ پر است از شخصیت‌هایی که خواسته‌اند دنیا را به‌جای بهتری تبدیل کنند و به عدل و انصاف حکم برانند اما ناگهان دستخوش هیجانات و احساسات خود شده‌اند و به واسطه ترس, حسادت, شک و بدبینی, سیاه‌ترین صفحات تاریخ را رقم‌زده‌اند. به‌عنوان‌مثال ما ایرانیان به کوروش و کارهای مثبت و انسانی او افتخار می‌کنیم اما مستندات تاریخی بسیار نشان می‌دهد که همین شخصیت بزرگ هم چندین و چند بار به جنایت دست زده است و مردمان شهرهای تسلیم‌شده را از دم تبغ گذرانده و دست لشکریان خود را در تجاوز و غارت باز گذاشته است. کمتر شخصیت تاریخی را پیدا می‌کنید که در مقطعی از زندگی خود «مدکینگ» نشده باشد. بازی تاج‌وتخت, چشم ما به روی این واقعیت باز کرد که بهترین آدم‌ها هم ممکن است فرونشاندن آتش خشم خود را بر آرمان‌های والایی که در سر می‌پرورانند ترجیح دهند و در بزنگاه‌های تاریخی, هیولاگونه رفتار کنند. بزرگان تاریخ هم مثل من و شما انسان بوده‌اند و در اعماق وجود هر انسانی ممکن است یک مدکینگ جا خوش کرده باشد. به جرقه‌ای نیاز است! مطمئن باشید دیگران هم از این ایده ناب و واقع‌گرایانه, الگوبرداری خواهند کرد. منتظر قهرمان‌های بد باشید!

کدخبر: 52171

ارسال نظر

 

پربازدیدترین