کوه خوابی در حومه تهران معظل جدید پایتخت + فیلم
اینجا علائین است، شهرک علائین شهرری، انتهای مفتح جنوبی، قلعه علیمون است، همین حوالی پایتخت.
جایی که معتادان و بیخانمانها کوه را کندهاند و اتاقهای ۴-۵ متری برای زندگی شان ساختهاند تا یخ نزنند، تا گرد و غبار خفه شان نکند، تا جایی باشد که مسقف باشد و تصور کنند خانهای دارند در این دیار برای زیستن...
ساکنان این گودالهای در دل کوه، زباله گردانی هستند که صبحها در دل تهران میبینیم... مردان و زنانی که میگویند: "دیگر نه از مردم انتظاری داریم نه از دولت...بگذارید بگذرد..."
این جا محله قلعه جایی که مردمانش انگار عادت کردهاند به بودن این زنان و مردانی که زیبایی و جوانی شان را به موادمخدر باختهاند.زنان و مردانی که جوانی شان را هم انگار به بیتوجهی و بیرحمی جامعه باختهاند. حالا جایی میخواهند برای آرامش، برای آن که افیون را در رگ هایشان جاری کنند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد. آنها در دنیای دود و تنهایی غوطه ور شدهاند و تنهایی در اتاقهای ۵متری برایشان قصری است از طلا.
اتاق هایی که دیوارهایش را دوده مواد سیاه کرده و آنها اسمش را محل استتار میگذارند. ساکنان خمیده و بیاستخوان این گودال ها، همان هایی هستند که روزها سر در مخازن بزرگ زباله فرو میبرند و بیتوجه به بوی مشمئزکننده و خطراتی که دارد دنبال ضایعات هستند برای تامین لقمهای نان و چند گرم مواد. زندگی شان خلاصه شده در گودالهای ۵ متری که در دل کوه کندهاند.
اما رقمی برای ایستادن ندارند. خوابیدهاند زیر سرپناهی که اسمش را هم نمیتوان سرپناه گذاشت. اینجا زنان و مردان فلسفه میبافند وقتی سرحالند و نشئه اما خدا نکند که خماری به سراغ شان بیاید. مجبورند با دندان گاز کوهها را بگیرند. اینجا زنان و مردان مراوداتی متفاوت دارند. به هم مواد میدهند تا درد در سلول سلول شان نپیچد. هوای هم را دارند. اگر لقمه نانی خشک دارند با هم میخورند.
آنها ساکنان گودالهای حفر شده در کوه گمنامی هستند. اینجا گودالها پر هستند از آدم هایی که به خط آخر زندگی رسیدهاند و حالا روی لبه همان خط راه میروند.
همه مردم قلعه علیمون این زنان و مردان که از زندگی رانده شدهاند را میشناسند. کاری به کارشان ندارند و میگذارند زندگی شان را بکنند.
و اما، ما هم مینویسیم. از گورخوابی و پشت بام خوابی و کوه خوابی و گودال خوابی مینویسیم و آب از آب تکان نمیخورد.
انگار مسئولان حتی قلقلک شان هم نمیآید مبادا در دلشان آب تکان بخورد. گاهی هم میریزند وسط این زنان و مردان از گورها و پشت بام ها، گودالها و کوهها و آنها را در رگهای شهر پخش میکنند. همچون هروئین میروند در مویرگهای شهر... و دوباره دنبال جایی میگردند که نه مردم کاری به کارشان داشته باشند و نه مسئولان.
ارسال نظر