ماشین گلزنی تیم ملی در دوراهی استقلال و پرسپولیس
حسن روشن بازیکن سابق تیم ملی فوتبال کشورمان و باشگاه استقلال مصاحبهای متفاوت در خصوص مسائل مختلف انجام داد.
تنها ملی پوش ایران است که در جام جهانی، جام ملتهای آسیا، المپیک و بازیهای آسیایی برای تیم ملی فوتبال ایران گلزنی کرده. در مورد حسن روشن صحبت میکنیم. فردی که در زمان حضورش در زمین با رباط پاره برای استقلال مقابل پرسپولیس بازی کرد و حالا با وجود اینکه نزدیک به دهه هفتم زندگی شده باز هم پر سر و صدا و مصاحبههای تندش علیه این و آن زبانزد خاص و عام است.
همه او را فردی رک و بی پرده میدانند و حتی بعضا مورد انتقاد طرفداران استقلال هم قرار می گیرد اما خودش اعتقاد دارد جوانها او را نمیشناسند و نمیدانند زمانی که فوتبال بازی میکرده چه زلزلهای بوده! روشن که گل به یادماندنیاش به پرو در جام جهانی ۱۹۷۸ فراموش شدنی نیست زننده تک گل تاج (استقلال) به تیم عقاب در سال ۱۳۵۱ بود که همان گل قهرمانی این تیم را رقم زد.
برای ساعاتی میهمان بازیکن اسبق استقلال و تیم ملی فوتبال ایران بودیم و گفتوگویی متفاوت با وی پیرامون زندگیاش انجام دادیم.
مشروح این گفتوگو را در زیر بخوانید:
در این یکی دو سال اخیر که همه درگیر کرونا بودند آیا شما هم کسی را به خاطر این بیماری از دست دادهاید؟
بله من داییام را از دست دادم. چند نفر هم از اقدام این بیماری را گرفتند و خوب شدند. باید بیشتر رعایت کنیم، حتما نباید به خاطر کرونا دستهایمان را بشوریم. مثلا در مترو که سوار میشوم مردم خیلی به هم نزدیک هستند. کرونا غیر از اینکه مرگ و میر را در میان مردم ایجاد کرد خوبیهایی هم داشت. کسی را میشناسم که ۳ روز یکبار هم دستش را نمیشست ولی حالا الکل داخل جیبش میگذارد.
آیا حسن روشن در زندگی اش دردی دارد؟
من دردهایی در فوتبال کشیدم که شاید هیچ فوتبالیستی نکشیده باشد. رباط و مینیسک را همه عمل کردند ولی کلا استخوان پای من پوک شده است. با وجود اینکه عمل کردهام ولی کلا در خیابان به یکباره مینشینم. شاید کسی باور نکند ولی زبانم ۳۶ بخیه خورده است. بدترین دردی که تجربه کردم درد چشم است. درد دیگر وضع اقتصادی است البته تا درد جسمانی نداشته باشید باید خدا را شکر کنید. دردی در زندگی ندارم اما درد جسمی چرا.
سال ۱۴۰۰ خوب بود؟
نه! اتفاقاتی رخ داد هیچکدام مردم را امیدوار نکرد. من این سال را با سال ۲۰۰۰ قیاس کردم. آن سال من در امارات بودم، همه میگفتند تمام سیستمهای کامپیوتری به هم میخورد و دنیا به هم میریزد. مردم در لحظه تحویل سال به خیابانها آمده بودند و منتظر بودند همه چیز به هم بخورد. تا ۵ صبح که مردم به خانه برگردند پلیس آماده باش بود که شاید در ابتدای سال ۲۰۰۰ همه چیز به هم بخورد. سال ۱۴۰۰ همه توقع داشتند اتفاقات خوبی رخ بدهد ولی ادامه شرایط کرونایی همه چیز را خراب کرد.
اگر بخواهید برای سال پیش رو یک جمله به مردم بگویید چه میگویید؟
من همیشه به بچههایم میگویم دروغ نگویید. اراده داشته باشید، نا امید نشوید، حسادت نکنید و رقابت کنید. هر کسی این مسائل رارعایت کند موفق میشود. شخصا خیلی ضررهای مادی کردم ولی همیشه میگویم تسلیم نشوید. تسلیم برای زمانی است که شما را روی کول میگذارند و میبرند. برخی مواقع که دچار مشکل میشوم نمیخوابم ولی بلند میشوم و مشکلاتم را مینویسم. تا حالا هم هر چه از خدا خواستم به من داده. فقط از خدا میترسم و فقط هم او را قبول دارم.
شما در کدام محله تهران ساکن هستید؟
روستای تجریش! وقتی میخواستم به خبرگزاری شما بیایم گفتم میخواهم به شهر بروم. البته من با مترو آمدم چون منزل من نزدیک ایستگاه اول مترو است. هر جا میخواهم بروم در اول خط مینشینم. اصلا برایم کسر شان نیست که با مترو این طرف و آن طرف میروم. گاها فحش هم میدهند! مثلا استقلالیها میگویند چرا علیه تیم صحبت میکنی. با آنها که چند دقیقه صحبت میکنم رفیق میشویم. استقلال برای هواداران است، اول هوادار و بعد پیشکسوت. الان ما چیزی به نام پیشکسوت استقلال و پرسپولیس نداریم چون بازیکن مرتب تیم عوض میکند. وقتی پایم را عمل کردم آجورلو به خانه ما آمد و عیادت کرد اما او خوب میداند استقلال پاس نیست.
چطور؟
در استقلال تولید و آکادمی خیلی مهم است و دوم احترام به پیشکسوت. مثلا زمانی که ما بازی میکردیم اصلا اردویی در کار نبود، فقط ظهر میرفتیم نهار میخوردیم و به استادیوم میرفتیم. الان که هتل هست چرا نباید پیشکسوت کنار تیم باشد؟ چرا نباید اکبر کارگر جم کنار استقلال باشد؟ مگر هزینه ۱۰۰ دست گرمکن چقدر است؟ برای پیشکسوتان هزینه کنید و کاری کنید آنها کنار بازیکنان و تیم فعلی باشند. همین کار در امارات هم میشود. من بازیکن خارجی الاهلی هستم، وقتی ۵ بعد از ظهر به امارات می رسم به فرودگاه میآیند، لباس تیم را میدهند و مستقیم به تمرین تیم میروم و کنارشان حضور دارم، اما در استقلال اتاق پیشکسوتان ۳ نفره است!
چرا؟
نمیدانم چرا ولی گفتهاند درست میکنیم. من را به استادیوم آزادی راه ندادند ولی قبل از آن هم میدانستم چه اتفاقی رخ میدهد. خودم نامه نوشته شده به رئیس مجموعه آزادی را دیدم که همه هماهنگیها شده بود اما کاری کردند که من یک ساعت پشت در بمانم. در استادیومی که تماشاگر ندارد آن همه نیرو برای چه حضور داشت؟ مثلا خواستند به من محبت کنند گفتند برو داخل اتاق شیشهای بنشین، وقتی داخل رفتم مامور آن داخل گفت برو بیرون! گفتم من اصلا نیامدم این چیزها را ببینم. یکی ما را هل میداد داخل، یکی میگفت برو بیرون. اینها مشکلات فوتبال ما است. وقتی استقلال در هتل است یک میز هم بگذارند برای پیشکسوتان. جباری، کارگر جم و ... بنشینند در میز بغل تا بازیکنان فعلی آنها را ببینند. آنوقت بازیکن جوان میگوید من در آینده میشوم جباری یا کارگر جم. آخر فصل هم راحت تیمش را رها نمیکند و برود.
شما از پرسپولیس هم پیشنهاد داشتید؟
بله، علی عبده یک خانه و ۵۰۰ هزار تومان به من پول میداد که بروم پرسپولیس. آن زمان خانه در شمیران ۵۰ تومان بود اما پشیمان نیستم. اصلا نیازی به کسی ندارم و دنبال این حرفها هم نیستم. اگر میخواستم دنبال این کارها باشم شما بهتر میفهمیدید. میتوانستم سالی فلان قدر بگیرم مدیر فلان کار شوم و هر چه گفتند بگویم چشم. آویزان هیچکس هم نیستم. من الان ماشینم پژوی آر دی مدل ۸۲ است، مثل همان بنزی که قدیم داشتم میرود و میآید. الان که پایم را عمل کردم باید یک ماشین اتوماتیک سوار شوم ولی من با مترو این طرف و آن طرف میروم و نیاز به ماشین ندارم. متاسفانه الان آدمها همه چیز را از شخص میخواهند در حالی که باید از خدا بخواهند.
ظاهرا خود شما را هم جریمه کرده بود...
بله، من یک ماشین BMW خریدم و از کمپانی مستقیم به تمرین رفتم. آن روز وقتی از رختکن خارج شدم مرتب ماشینم را نگاه میکردم، رایکوف من را دید و گفت ماشین برای تو است؟ گفتم بله، گفت وقتی تمرین تمام شد نرو کارت دارم. بعد از تمرین تا ساعت ۹ شب منتظر رایکوف بودم که کارهایش تمام شود، میخواستم زودتر بروم و پز ماشین را بدهم. او خیلی من را دوست داشت و به نوعی پسرش بودم، از رختکن تا ماشین با من حرف زد و گفت شما دیگر با این ماشین به تمرین نیا. گفتم چرا؟ گفت همینی که گفتم، وقتی این حرف را شنیدم گفتم خودم هم نمیآیم، پاسخ داد خودت هم نیا، حرف من یکی است. از ترس رایکوف از فردا ماشین را در کوچه پشتی به یک سوپر مارکت میسپردم و با کلی پیاده روی به تمرین میآمدم. الان در استقلال میگویند ۵ میلیارد میخوهیم مدیرعامل میگوید چشم. باید به آن بازیکن بگویند این پیراهن را بگیر که قیمتش ۲ میلیارد است، این هم ۳ میلیارد پول، نمیخواهی به سلامت.
شما فکر کن الان آخر فصل نقل و انتقالات است و یکسری بازیکنان میخواهند ۱۰ میلیارد پول بگیرند. حرف شما به آنها چیست؟
هر باشگاهی باید طبقه بندی داشته باشد. مسی و رونالدو وقتی به تیمی میروند شرط دارند. اگر کسی بالاتر از کاپیتان باشد حتی همان کاپیتان هم افتخار میکند پشت مسی و رونالدو داخل زمین برود. سال گذشته گفتم همه تیم را هم کنار بگذاری و تیم امید را داخل زمین بفرستید اما شک نکنید این تیم به دسته اول نمی رود. اگر تیم امید خوب تقویت شود ناز کردن در تیم بزرگسالان کم می شود.
از نظر شما کاپیتان چه تعریفی دارد؟
کاپیتان بدبخت ترین آدم یک تیم است. تمام مسئولیتها روی او است. کاپیتانی فقط بازوبند نیست. کاپیتان مامور مربی درون زمین است. مثلا در تیم ملی مثال می زنم. در تیم ملی وحید امیری یک ساعت دفاع چپ است، یک ساعت هافبک چپ است، ۱۰ دقیقه فوروارد است، بنده خدا به اندازه شش تا شتر میدود. برخی مواقع در تیم کارهایی میکند که هیچکس در ایران نمیکند. دیدید که هر ۲ گل به اردن را او پایه گذاری کرد. در خارج از کشور اینگونه نیست، مربی کاپیتان را صدا میزند و میگوید فلانی به کجا برود، اگر کاپیتان به او بگوید نمیتواند مربی نظرش را عوض میکند. اما کاپیتان منفی هم داریم.
یعنی چه؟
یعنی کاپیتانی که باند درست کند، خط دهی کند، به قول رایکوف باند فقط همانی است که به پایتان میبندید. در ایران مدیرعامل ۳ بازیکن، سرمربی ۵ تا، خودِ بازیکن هم ۳ نفر را دارد. این کار کاپیتان است که اگر بازیکنی خط بدهد و یا شیطنت کند باید به مربی بگوید آن بازیکن را کنار بگذارد. قبل از انقلاب ما مدیرعامل را یک بار هم نمیدیدیم اما الان کاپیتان کل اخبار تیم را به مدیرعامل منتقل میکند. یادتان باشد اگر بازیکنی کاپیتان است نباید آن را به بیرون از زمین منتقل کند. کاپیتانی داریم که حرف میزند و حق میگیرد ولی داریم بازیکنانی که الکی بازوبند میبندند. کاپیتان درون زمین کاپیتان است نه در خیابان.
از نظر شما اینکه یک بازیکن کاپیتان استقلال و پرسپولیس باشد، باید درگیر سیاست، قیمت مرغ و گوشت و... و. این مسائل باشد؟
کاپیتان در یک تیم کاپیتان است نه در اظهار نظر، مگر اینکه کاپیتان ضعیف باشد که به سمت این مسائل برود. هستند بازیکنانی که بهترین بازیکن یک تیم هستند ولی کاپیتان فرد دیگری است. کاپیتان و مقام مسئول هر کدام باید الکو باشند. یک بار با همسرم و خواهرم از شمال به تهران برمیگشتیم، سر چهار راه پارک وی آینده ماشینم به آینده ماشینی خورد که ۳ خانم درون آن بودند. پشت چراغ قرمز که ایستادیم یک دختر از ماشین پیاده شد و گفت چه کار میکنی؟ لباس گرمکن به تن داشت، گفتم ورزشکاری؟ گفت بله بازیکن تیم ملی بانوان هستم، گفتم چه شده، گفت مگر کوری که به آینده ماشینم زدید؟ به او گفتم مهدی تاج را میشناسی؟ گفت بله، گفتم برای او متاسف هستم که تو بازیکن تیم ملی این مملکت هستی! قرار نیست از هر چیزی سوء استفاده کرد. الان میخواهم به رستوران بروم اگر من را بشناسند قید غذا خوردن را میزنم چون طرف میخواهد پول نگیرد همان غذا هم کوفتم میشود. روزی که رایکوف گفت اگر با این ماشین به تمرین بیایی دیگر تو را نمیخواهم هدفش مدیریت کردن تیم بود. من اعتقاد دارم چون کاپیتان هستی نباید هر کاری دلت بخواهد انجام بدهی.
بدترین تصمیم زندگی شما چه بود؟
چون ما مدیر برنامه نداشتیم، سال سومی که در دبی بازی میکردم در آنجا با یک بازیکن قدیمی درگیر و اخراج شدم. آن روز پیراهنم را بین تماشاگران انداختم. به من گفتند میخواهیم تو را به یک باشگاه دیگر بدهیم ولی من قبول نکردم. همین مساله برای یک مربی فعلی در امارات پیش آمد و کمکش کردیم که عذرخواهی کرد و ۲-۳ سال دیگر هم در آنجا بازی کرد اما اگر آن روز پخته تر بودم و عذرخواهی میکردم شرایطم عوض میشد. برخی مواقع انسانها با عذرخواهی کوچک نمی شوند بلکه بزرگتر میشوند.
اگر الان به عقب برگردیم باز هم پیراهن شماره ۱۰ را به قائدی میدادید؟
بله، او به من احترام گذاشت و من این کار را کردم. قائدی در استقلال خوب کار کرد. روزی که پیراهن شماره ۱۰ را به او دادم کلاهش را بر عکش گذاشته بود که به او گفتم کلاهت را درست کن. موهایت را اصلاح کن و قرتی بازی را کنار بگذار. برو گل بزن و همه دوستت دارند، یک مدت هم این کار را کرد و درست شد ولی از مسیرش در امارات خارج شده است. او موقعیت اجتماعی خوبی ندارد، من فکر می کردم چون همسرش از او بزرگتر است به او خیلی بیشتر کمک کند ولی ظاهرا مشکلات وی حل نشده است.
کمی هم از برادرتان که شهید شده صحبت کنید.
ما در بازیهای ملتهای آسیا در کویت بودیم، برادرم سرباز بود و مادرم تنها و مریض بود. من قبل از سفر به کویت برای او امریه گرفتم که به تهران بیاید. او با ۵ نفر از رفقایش به سربازی رفته بود و وقتی به پادگان رفتم که او را به تهران ببرم در صبحگاه به او گفتند باید به تهران بروی ولی گفت نمیروم. ما ۵ نفره با هم به خدمت رفتیم و من تنهایی به تهران نمیروم. به او گفتم کار آنها را هم درست میکنم ولی قبول نکرد. من به کویت برگشتم چون همسرم هم در آنجا حضور داشت و من حتما باید در اردوی تیم ملی حاضر میشدم. برادر من درست ۷ روز بعد از جنگ در مهران غرب و جایی به نام قلاویزان شهید شد. چند سال پیش برای شهدای چوار رفتیم و دیدم که قلاویزان یک راه فرعی بود که به خاک عراق میرفت. آن روز خیلی شهید دادیم از جمله بردار من. در روزهای اول جنگ آنها نمیدانستند که قلاویزان در خاک عراق است، خیلی از بچههای کشور ما از آن راه رفته بودند و شهید شدند. ۲-۳ سال پیش که برای شهدای چوار رفته بودم فهمیدم در ۱۵ روز اول همین بچهها اجازه ندادند هواپیماهای جنگی عراق به ما حمله کند و به خاطر همین کلی شهید دادیم. برادر من را چهارشنبه دفن کردند و من جمعه رسیدم. در واقع به خاطر تیم ملی نشد که به خاکسپاری برسم. جالب است آن ۴ نفر از رفقایش که با هم به خدمت رفته بودند در یک جیپ بودند که ماشین آنها چپ شده بود ولی سالم ماندند اما برادر من شهید شد. خدا رحمتش کند.
در پایان چه صحبتی دارید؟
هیچ صحبتی نیست. فقط امیدوارم که مردم ایران سالم باشند، سلامت باشند و شرایط اقتصادی کشور بهتر شود. این دعای من برای مردم ایران در سال جدید است.
ارسال نظر