آقای رئیسجمهوری پاسخگویی بخشی از مسئولیت اجتماعی است
ناصر بزرگمهر ـ مدیر مسئول
به نام او که هر چه بخواهد همان میشود
بارها درباره پاسخگویی مسئولان در قبال مسئولیت اجتماعیشان و توجه به افکار عمومی نوشتیم و در هزاران یادداشت، منتقدان بارها فریاد زدهاند که پاسخگویی وظیفه مسئولان است، اما متاسفانه بیشتر افراد بهویژه در زمان مسئولیت، گوشی برای شنیدن، چشمی برای دیدن و زبانی برای پاسخ دادن ندارند.
در یادداشتهایی با عناوین «مدیریتهای کر و کور و لال و ناشنوا و شنوا» موضوع بیتوجهی و پاسخگو نبودن مسئولان را در کتاب «مدیریت لیلیپوتها» تجزیه و تحلیل کرده و یادآور شدهام که هیچ مسئولی نباید گوشی کر و زبانی لال و چشمهایی کور داشته باشد و مردم بهعنوان اصلیترین رکن هر جامعه باید جدی گرفته شوند، اما در ظاهر ما هنوز به خیلی چیزها عادت نکردهایم و مسئولیت اجتماعی خود را در این حوزه قبول نداریم.
ما هنوز عادت نکردهایم که بابت آنچه که انجام میدهیم، از ما سوال کنند.
ما هنوز عادت نکردهایم که به دیگران پاسخ مناسب بدهیم.
ما هنوز عادت نکردهایم که با نقد و نقدپذیری کنار بیاییم و «تحمل سخن تلخ حق» را تمرین کنیم.
ما عادت نکردهایم که بشنویم و بعد پاسخ دهیم.
ما عادت نکردهایم که عذرخواهی کنیم، در حالی که عذرخواهی، سادهترین، ارزانترین و سریعترین راه برای یافتن بخشی از موفقیت در یک جامعه است؛ فرهنگ عذرخواهی را در جامعه گسترش ندادهایم و مسئولیتهای اجتماعی را جدی نگرفتهایم. ما مسئولان عادت نکردهایم که مردم را جدی بگیریم، عذرخواهی واقعی و صمیمانه را یاد نگرفتهایم، تحمل نقد شدن را نداریم.
اگر فرهنگ نقدپذیری را از کودکی به فرزندانمان در خانه و مدرسه بیاموزیم، میتوانیم وارد میدان گفتوگوی تمدنها شویم و یاد بگیریم که طلبه دانایی باشیم تا به توانایی بیشتر دست پیدا کنیم.
وقتی رهبر معظم انقلاب، نام سالی را سال پاسخگویی میگذارند، در پیامی پنهان، مجوز نقد و نقادی را هم به اهل قلم، استادان دانشگاهها و همه مخاطبان میدهند. ایشان پاسخگویی را «حقیقتی اسلامی» خواندند و گفتند: «همه مسئولان و مدیران ردههای مختلف کشور میبایست بدون استثنا پاسخگوی کارها و تصمیمات خود باشند».
اعتقاد به پاسخگویی، اعمال و گفتار انسان را کنترل میکند. مردم حق دارند بپرسند و مسئولان وظیفه دارند پاسخ دهند. هرچند که ما ملتی صبور هستیم و کمتر میپرسیم و مسئولان هم کمتر پاسخ میدهند، اما تلاش در راه فرهنگسازی برای پرسیدن و برای شنیدن، امری حیاتی و نیاز یک جامعه پویا است. شنیدن و پاسخ دادن را تمرین کنیم. به این تمرین مدیران بیشتر نیاز دارند.
پاسخگو نبودن وزیر و وکیل و کارمند، تبدیل به یک رویه نامطلوب در بحث توجه به افکار عمومی و شانه خالی کردن از مسئولیت اجتماعی است.
مدیریتهایی که از دو گوش کر هستند و پادشاه سازمان بهشمار میروند و هیچ توجهی به توصیه و نقد و راهنمایی کسی ندارند و تخته گاز در اتوبانی که خود فراهم کردهاند، میتازند و تا لحظهای که موتور سازمان به روغنسوزی نیفتد یا به دستاندازی برخورد نکنند و موتور سازمان قادر به حرکت نباشد، دست از لجبازی و یکدندگی و نخوت و خودخواهی برنمیدارند و بعد هم تازه با یک جلسه تودیع و معارفه و گرفتن دستخوش و سکه و قدردانی از ندانمکاریها، سازمانی ورشکسته و درب و داغان را به دیگری واگذار میکنند و از فردا در رسانههای کشور نقش مشاور و کارشناس را برعهده میگیرند.
اما علت این کری و کوری و لال بودن مصلحتی چیست؟
در تفسیر آیه شریفه «صُمٌ بُکْمٌ عُمْی فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ» مفسران و مترجمان محترم در یک چیز با هم هیچ اختلاف نظری ندارند و آن هم کری و کوری و لال بودن کسی است که حق را نمیبیند.
فرهنگ مدیریت کر و کور و لال در وجود همه کسانی لانه کرده که روز کاری را به شب میرسانند، بدون آنکه از آنچه انجام دادهاند رضایت خود و خلق خدا را حاصل کرده باشند.
«صم» هستند که صدای مشتری و افکار عمومی و ناخرسندی آنها را در صف اتوبوس و تاکسی و نانوایی و بازار میوه و ترهبار شهرداریها و بیمارستان و مدرسه و کاشانه و همسایه نمیشنوند.
«عم» هستیم که دست کودکان خیابانی را سر چهارراهها و فقر دورهگردها را در سطلهای زباله نمیبینیم. کور هستیم که هر صبح کنار باجههای روزنامهفروشی صدها جوان را که آگهیهای روزنامهها را در جستوجوی شغل ورق میزنند نمیبینیم.
«بکم» هستند که میتوانند بگویند و امر به معروف کنند و برای لقمهای نان سکوت میکنند و به جای آنکه با خداوند همراه شوند با ظلم همراهی میکنند.
مدیریت کر نمیشنود، مدیریت کور نمیبیند؛ اما مدیریت لال از هر دو بدتر است. مدیریت لال هم میشنود و هم میبیند، اما لب فرو میبندد، مصلحتگرای کامل است، دل به میز و مقام بسته است، آدمفروش تاریخ است، کار خودش را میکند و نان خودش را با عسل دیگران میخورد.
گوش بعضی از مدیران سنگین است، یکپارچه زباناند و دو گوش را گم کردهاند، خر خودشان را میرانند و حرف خودشان را میزنند.
بهطور معمول مدیرانی که دچار بیماری سنگینی گوش هستند، همه چیز برایشان جنبه نمایشی دارد. جلسه شورایی را برای حفظ ظاهر برگزار میکنند، از رسانهها دل خوشی ندارند، استفاده از سمعک را دوست ندارند.
مدیران سنگینگوش و ناشنوا حوصله شنیدن نصیحت و ارشاد شدن را ندارند، آنها علاقهای به مطالعه کردن ندارند، از هنر دوری میکنند و از رادیو و تلویزیون فقط اخبار را میپسندند، ارتباطات با پاییندستیها را دردسرساز میدانند اما نوکر بالادستیها هستند، آنها ملغمهای از خودخواهی، غرور و تکبر هستند ومسئولیتهای اجتماعی خود را قبول ندارند.
باز هم مثل همه یادداشتهایم به مولا علی (ع) پناه میبرم تا شاید آنها که حرف مرا جدی نمیگیرند، پیام مولا را باور کنند: «گزیدهترین همکاران تو کسانی هستند که با تو سخن تلخ حق را بیپردهتر میگویند و مجیز و تملق تو را هم نمیگویند و با برشمردن کارهای ناکرده، بیهوده شادمانت نمیکنند. مباد که خادم و خائن یکسان باشند که اگر خادمی در ازای خدمت خود مرحمت نبیند دلسرد میشود. رنج و تلاش هر کس را عادلانه ارج بگذار و در شناخت اطرافیان و بها دادن به آنها کوتاهی مکن. هرگز مباد که جایگاه اسمی کسی یا رابطه فامیلی و رفاقت، وادارت کند که کار کوچکش را بزرگ بشماری یا گمنامی کسی باعث شود که کار بزرگش را کوچک ببینی. در امور کارگزارانت ژرف بنگر و برمبنای ارزیابی درست به کارشان گمار»
ارسال نظر