آقای دولت این نیز بگذرد
ناصر بزرگمهر / مدیرمسئول
به نام او که هر چه بخواهد همان میشود
سالی که گذشت، سالی عجیب در وقایع اتفاقیه روزگار ما بود؛ سالی که هنرمندان و اندیشمندان بزرگ این کشور بیصدا و باصدا رفتند؛ از جمشید مشایخی بزرگ تئاتر تا محمد مطیع بازیگر در غربت، از استاد حسین دهلوی موسیقیدان تا بهنام صفوی خواننده جوان، از حسین آهی شاعر تا مظاهر مصفا محقق، از صدای ماندگار پرویز بهرام تا فیروزگوران روزنامهنگار و بسیاری نامهای ارزشمند و خاطرهانگیز که امروز نیستند، اما یادشان تا ابد با ماست.
در ابتدای یادداشت به هنر و مرگ هنرمند و فرهنگساز بهعنوان نخستین اتفاقیه اشاره کردم تا اهمیت این سرمایه بزرگ انسانی بر همگان بهویژه دولتمردان سیاستپیشه آشکار باشد و بدانند سیاستبازان میمیرند و در تاریخ ذهن و اندیشه مردم نمیمانند، اما مرگ اندیشمندان و هنرمندان و فرار مغزها از هر سیل و زلزله و توفان و آتش و خاک و باد و ویروس و بیماری مهمتر است و برای همیشه خلأ آن باقی میماند.
سالی که گذشت، باران آمد، رحمت نشد، زحمت به راه افتاد؛ سیل آمد و با خود احشام و مراتع و جاده و پل و زندگی را برد و زخمهایش هنوز بر تن و جان و مال مردم لرستان و طبرستان و خوزستان و سیستان و بلوچستان وگلستان باقی است.
زلزله آمد و با خود مدرسه و خانه و کاشانه را ویران کرد.
خاک آمد و شهر طلای سیاه را خاکستان کرد.
آتش آمد و بر جنگل و درخت و آهن زد و رفت.
باد آمد و با خود مهربانی، عطوفت و انسانیت را برد.
سقوط هواپیما، بر غمهای ملتی افزود که صاحب رایشان، در خواب است و بیدار که میشود، بنزین گران شده، هواپیما ساقط شده، سردارش شهید شده، دلارش ۱۵ هزار تومان شده و برادرش دربند است.
در آشفتهبازار مدیریت، تورم، گرانی، فقر بیشتر، کارگر ارزانتر، جان مفت، ارز بیحاصل، نفت ارزان، بنزین گران، اتاقهای سرمایه، زدوبند صبحانه، توفانی از نادانی، جهل، توهم، خودمحوری، بزرگبینی، برجام، هواپیمای اختصاصی، عراقچی، روانچی، ظریفچی، رفیقچی، دلارچی، فامیلچی، مدیریتهای کوتوله، لیلیپوتها و فامیلبازی به راه افتاد و بر همه دردها، مصیبتها، مرگها، سیاهیها، غصهها و قصههای ما، ویروسی ناشناخته و شاید هم دوست و رفیق شرکتهای دارویی چندملیتی که بزرگترین نهاد اقتصادی جهان بعد از بانکها بهشمار میروند، با فرمول آنتیویروسی پنهان شده در صندوق محرمانه فروشهای بعدی، رونمایی شد.
سالی که گذشت هزاران یادداشت و مقاله خطاب به رئیسجمهوری محبوب، نوشته شد و خوانده نشد. من کوچک هم هر شنبه، یادداشتی خطاب به رئیسجمهوری بزرگ نوشتم. او که نخواند، وقت نداشت، اما مهر شما با من بود. تماسهای خوانندگان همیشه با روزنامهنگاران و باعث دلگرمی ماست. اگر کار ما حاصلی داشته باشد، همین ارتباط با شماست. دلخوشی ما، تفکر شماست، شادی شماست، سلامت شماست.
سالی که گذشت، هرچه یادداشت و نقد برای رئیسجمهوری نوشتیم اثری نداشت. امسال میخواهم خطاب به آقای رئیسجمهوری ننویسم، زیرا ایشان بنا به فرمایش خودشان، معمولا اطلاعی ندارند و مثل ما مردم، بعدا باخبر میشوند و در ظاهر هر نوشته و نقدی هم تاثیری نخواهد داشت. روابط عمومی هم که ندارند، دفتر اطلاعرسانی دولت هم که تعطیل است، طنازی و شوخی هم که سر جای خودش است، سخنگو هم که از روی کاغذ دیکته شده میخواند؛ پس امسال خطابم به آقای دولت خواهد بود، چون بالاخره یک کسی این دولت را اداره میکند؛ هرچند که دولتیها هم معتقدند اگر دولت با همین شرایط تعطیل باشد، هیچ اتفاق خاصی نمیافتد؛ یعنی بهمعنای دیگر، با دولت و بیدولت همه کار خودشان را میکنند.
واقعا در این شرایط که هر کس کار خودش را انجام میدهد، اگر دولت نباشد چه اتفاقی رخ میدهد؟
بهنظر من کلی صرفهجویی بهوجود میآید. در دولت ۲ گروه مشغول هستند؛ یک گروه بهعنوان مقامات که از نظر سازمانی از مدیرکل تا وزیر را شامل میشوند که حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر و شاید بیشتر تخمین زده میشوند و شامل وزیر، معاون وزیر، مدیرعامل، معاون مدیرعامل، هیات مدیره، مدیرکل، استاندار، فرماندار، شهردار، رئیس شورای شهر، اعضای شوراهای شهر و صدها شورای مشورتی در وزارتخانهها و سازمانها هستند و حقوق و پاداش و درآمدشان با ۳ میلیون کارمند و کارشناس باقیمانده دولت یکسان است.
حالا تصور کنید اگر فقط این تعداد نفر خانهنشین شوند، دولت میتواند به ۳ میلیون نفر دیگر حقوق پرداخت کند. آب هم از آب تکان نمیخورد؛ حضور بیفایده ۹۹ درصدی آنها سالهاست که بر خودشان هم معلوم است.
اگر این هزاران مدیر نبودند، شاید این همه گرانی بر مملکت تحمیل نشده بود. گاهی مردم میگویند آغاز این دولت با پایان آن، مثل از غار آمدن اصحاب کهف خواهد شد. به قول نقی در سریال پایتخت، همه مردم دچار سندروم دست بیقرار شدهاند و باید هر روز توی سر خودشان بزنند. کافی است این ۴ سال رفته باشی زندان، رفته باشی تبعید، رفته باشی فرنگ، وقتی برگردی باورت نمیشود که سیف و همتی چه بلایی سر ریال آوردهاند.
سالی که گذشت، یکی از سختترین سالها بر جامعه مطبوعات و قلم بهدستان غیردولتی و حتی دولتیها بود. نرخ کاغذ ۱۰ برابر شد. اگر خدادادی به داد آن نرسیده بود حالا از ۲۰ برابر هم گذشته بود. با سیاستهای شهرداری، دکههای مطبوعاتی تبدیل به سیگارفروشی و پفک و زیرمیزیها شد، با سیاست وزارت ارشاد و نهادهای نظارتی، خرید روزنامه از سبد هزینهای خانوارها حذف شد که البته یک خاصیت هم داشت و آن هم مافیای توزیع است که خودبهخود از بین خواهد رفت.
این دولت توانست به آرزوی همه دولتها که مطبوعات را موی دماغ میدانستند، جامه عمل بپوشاند و با ویروس کرونا آخرین تیر را هم به بدن ناتوان چند رسانه باقیمانده نیمهسیاسی و تخصصی بزند و خیال همه را آرام کند.
۱۰ روزنامه دولتی و نیمهدولتی و وابسته هم برای ژست داشتن مطبوعات کافی است.
سالی که گذشت، سال بیماری مطبوعات بود.
سالی که در پیش است، سال مرگ مطبوعات خواهد بود.
در این میان پوستکلفتهایی چون ما همچنان تلاش خواهند کرد که آخرین دایناسور صحنه اطلاعرسانی باشند.
آقای دولت، صبحانه را همچنان با آرامش در اتاق سرمایهداران تهران و ایران بخورید و نان در استکان هستی مردم بزنید. نوش جانتان باد.
ارسال نظر