مدیریت دانایی
ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول
توانا بود هر که دانا بود. میخواهم خیلی ساده به یکی از دهها دردی که هر روز میبینیم و میخوانیم و میگذریم، اشاره کنم؛ به موضوع دانایی و نادانی و توانایی و دانش و خرد بپردازم.
ده قرن از روزی که شاعر بزرگ این سرزمین سرود که توانایی در دانایی است و از دانش دل پیر، میتواند برنا و جوان شود، گذشته است.
بدون شک تئوری مدیریت دانایی و توانایی، مدیریت دانش و پیروزی عقل بر شمشیر، متعلق به غرب نیست؛ متعلق به بزرگمرد شعر و ادب ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی است.
متاسفانه در حوزه توانایی و دانایی و مدیریت دانش، کتابهای بیشماری از مولفان غربی ترجمه و چاپ و تدریس میشود؛ بیآنکه به درونمایه آنها که تبلوری از یک بیت ماندگار بر سردر مدارس ماست توجه شود و فریاد بزنیم که توانا بود هرکه دانا بود را شاعر ما در هزار سال قبل، سروده است.
در حوزه دانش و ناتوانی دانایی عمومی و اجتماعی از صبح تا شب، همه با هم انتقاد میکنیم؛ بدون آنکه بدانیم مخاطب ما کیست؟ به کی و از چی انتقاد میکنیم.
شاید هم واقعا مهم نیست به کی و از چی انتقاد میکنیم یا حداقل بحث این یادداشت نیست.
مهم این است که در هر لحظه، همگی با هم، در هر موقعیت مکانی و زمانی، در کوچه و خیابان، در تاکسی و مترو، در خانه و اداره، در مسجد و میخانه انتقاد میکنیم، غر میزنیم، در درون فریاد میزنیم و بر لب سکوت میکنیم، لبخند میزنیم و از درون میپوسیم.
چرا؟
چون به نادانی بیشتر از دانایی احترام میگذاریم.
برای یک لقمه نان چربتر در برابر هر واژه نادانی که از دهان هر کس بیرون میآید، سکوت میکنیم و لبخند میزنیم و فرهنگ اعتراض را در خود خفه میکنیم.
باید باور کنیم که راه هیچ جامعهای برای رسیدن به توسعه و دموکراسی و آینده بهتر در حوزه ثروت و اقتصاد یا علم و اخلاق و بهطور کلی فرهنگ مادی و معنوی، از مسیر نادانی نمیگذرد.
خوشبختی ظاهری و باطنی برای هر فرد و هر جامعهای فقط یک راه دارد؛ راه دانایی، مسیری که کمی سخت است، مثل بالا رفتن از یک کوه است، بالا رفتن از سربالایی سخت است، اما رسیدن به قله لذتی دارد که هرگز کسانی که فقط سرازیری را تجربه کردهاند، نچشیدهاند. کسانی که در دامنه نشسته و از دور فقط کوه را تماشا میکنند و بهبه و چهچه میگویند، معنای رسیدن به چکاد کوه بلند دانایی را نمیفهمند.
مسیر دانایی از گذرگاه خواندن و دیدن و شنیدن میگذرد. تنها راه رسیدن به قله دانایی در ارتباطات گفتاری، نوشتاری و دیداری خلاصه شده است. راه چهارم وجود خارجی ندارد. برای توانا شدن باید از گذرگاه دانایی عبور کرد؛ کمی سخت است، اما تنها راه است.
در عبور از گذرگاه دانایی، باید از دانش بهره برد اما از یاد نبریم که دانش، همه دانایی نیست. دانایی که فردوسی بزرگ از آن میگوید، دانایی باخرد است؛ عبور رستم از هفتخوان تجربه دیدار و رفتار انسان و حیوان و دیو و دد است.
باید بدانیم که «دانش»، «خِرد» نیست و نمیتواند باشد. دانش با خرد و خردمندی متفاوت است، اما راه رسیدن به خرد از مسیر دانش و کسب دانش میگذرد.
کارل گوستاو یونگ، فیلسوف مشهور سوئیسی و مبدع روانشناسی ضمیر ناخودآگاه درباره دانش و تفاوت آن با خرد میگوید: «دانش گاهی علیه خرد است و مانع بیداری خرد میشود. دانش، سکهای تقلبی است؛ تظاهر میکند که میداند. در حالی که هیچ چیز نمیداند، میتواند انسان را فریب دهد. این موضوع چنان ظریف و نهان است که اگر فرد واقعا هوشمند نباشد، نمیتواند حقیقت آن را تشخیص دهد. در عین حال، این فریب بسیار ریشهدار است و از دوران کودکی، در ما شرطی شده است.
دانستن یعنی اندوختن، گرد آوردن اطلاعات و جزییات. دانستن شما را تغییر نمیدهد؛ شما همان که بودید، باقی میمانید و فقط مجموعه اطلاعاتتان بزرگ و بزرگتر میشود.
اما خرد، شما را متحول میکند و درون شما را به شیوهای تازه شکل میدهد. خرد، تحول و دیدن است، دانستن و بودن تازهای را ایجاد میکند؛ در نتیجه ممکن است شخصی اصلا مطلع و دانشور نباشد، اما خردمند باشد. همچنین امکان دارد فردی دانشور باشد، اما بسیار بیخرد باشد. در حقیقت، چیزی است که در دنیا اتفاق افتاده این است که مردم تحصیلکردهتر و باسوادتر شدهاند، تحصیل در سطح جهان در دسترس همه است، پس همه دانش کسب کردهاند، اما خرد گم شده است.
دانش را میتوان از صفحات کاغذ، بهراحتی کسب کرد، اما چه کسی به خرد اهمیت میدهد؟ خرد، زمان، انرژی، ایثار و سرسپردگی میطلبد.»
«خواندن» مهمترین خوانِ هفتخوان رسیدن به سیمرغ وجود انسان و خردمندی است. باید کتاب بخوانیم؛ سطحی نخوانیم.
«شنیدن» را مهم بدانیم. گوش کنیم، پای منبر دانشمندان و خردمندان بنشینیم و از تجربه پدر و دانایی مادر بیاموزیم و گوش را به معلم و استاد عاشقی بسپاریم که موی سیاه خود را پای تابلوی سبز و سیاه و سفید کلاس درس با گچ و ماژیک سفید کرده است.
«دیدن» را تجربه کنیم که جهانگرد، مرد روزگار است. از سینما بیاموزیم و از دیدن تابلو نقاشی، لبخند ژوکوند و از عکس ماندگار، حس برتر را تقویت کنیم و ناگفتهها را بر صحنه تئاتر و ناشنیدهها را از هنر و هنرمند با تماشا کردن و دوست داشتن طبیعت بیاموزیم.
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ارسال نظر