استخوان لای زخم
ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول
حکایت استخوان لای زخم، قصه جالبی است که به بارها خواندنش میارزد.
قصابی هنگام کار با ساتور، دستش را برید و خون زیادی از زخمش روان شد. همسایهها جمع شدند و او را نزد حکیمباشی شهرشان که مثلا دکتر بود، بردند.
حکیم بعد از ضدعفونی زخم، خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب، استخوان کوچکی مانده است. اول خواست آن را بیرون بکشد، اما بعد پشیمان شد و با همان حالت، زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخم تو خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخم تو را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد، قصاب هر روز مقداری گوشت با خود میبرد و به حکیمباشی میداد و حکیم هم همان کار همیشگی را میکرد، اما زخم قصاب خوب نمیشد که نمیشد.
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه روزی حکیم برای کاری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و پسرش بهجای او بیماران را مداوا میکرد.
آن روز هم قصاب نزد حکیم رفت و پسر حکیمباشی پس از ضد عفونی، متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: بهزودی زخم تو بهبود پیدا میکند.
دو روز بعد قصاب نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: تو بهتر از پدرت مداوا میکنی. زخم من خیلی بهتر شده است.
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و به قصاب گفت: از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد، متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان در آن است.
با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی به خانه نیاورد.
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: مگر قصاب نزد تو نیامد؟
پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر؛ آمد و من استخوانی که لای آن زخم مانده بود را بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام دادهام.
حکیم آهی کشید و گفت: پس به همین دلیل غذای امشب ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را از لای زخم بیرون نکشیده بودم تا قصاب هر روز نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
این حکایت، قصه ما مردم است که زخمهای بسیار بر تن و روان داریم و جماعتی که تحت عناوین دهن پرکن وزیر و وکیل و مدیرعامل و... بر مسند نشستهاند و دوست دارند که همیشه استخوانهایی لای زخم ملت صبور باقی بماند تا آنها به کسبوکار و تجارت خود مشغول باشند. آنها درست در سالی که به فرمان رهبر معظم انقلاب باید پاسخگو باشند، خفه میشوند؛ در سال حمایت از کالای ایرانی، دروازه واردات را باز میکنند؛ در سالی که باید چرخ تولید را تندتر بچرخانند، تولید را پنچر میکنند؛ برای همین است که کسی مشکل واردات را حل نمیکند، کسی به فکر صادرات نیست، کسی به فکر تولید نیست، کسی جاده کندوان و هراز را سروسامان نمیبخشد، کسی وضعیت برق را روشن نمیکند، کسی به فکر آلودگی هوا نیست، کسی برای گرانی مسکن فکری نمیکند، کسی به فکر خانهدار شدن نسل جوان پیرشده زیر بار مشکلات نیست، کسی به فکر دهها درد اقتصادی و اجتماعی نیست و تازه میفرمایند آدرس اشتباه ندهید.
آنهایی که از استخوانهای لای زخم مردم سود میبرند، بازار رقابت را از بین بردهاند تا بتوانند پراید دربوداغانشان را صدمیلیون بفروشند، بلیت هواپیما را دولا و سهلا حساب کنند، پیاز و سیبزمینی را از موز گرانتر بفروشند، آهن و فولاد را انحصاری کنند، تخممرغ را مسئله امنیتی کشور کنند، کاغذ و مداد را نایاب کنند، روزنامهها را به تعطیلی بکشانند و در عوض سیگار و شیشه و تریاک را ارزانتر از همیشه عرضه کنند.
مشکل دشمنیها را تقویت میکنند تا استخوان از لای زخم خارج نشود و همیشه داستان باقی بماند.
استخوان لای زخم باید باقی بماند تا دزدهای صادرات و واردات در اتاقهای بهاصطلاح تجاری و بازرگانی بتوانند با دوستان خود صبحانه کاری بخورند و مملکت را بچاپند.
استخوان لای زخم، نیاز جیب کسانی است که میخواهند دلار ۷ تومانی نفت را ۳۰ هزار تومان بفروشند و ملتی را فقیرتر و بانکهای خودی و نخودی و جیب هزار فامیل را پرتر و ثروتمندان را ثروتمندتر کنند.
استخوان لای زخم باید بماند تا یک ملت مظلوم، مدام زجر و عذاب بکشد و منتظر بماند تا آرزوهایش برآورده شود و هر روز یک کیلو گوشت را بهدست آقای دکتر حکیمباشی، بهدست رمال و غیبگو و بهدست شیاد و کلاهبردار برساند و دعا هم بکند که دستش را ضدعفونی کردهاند.
استخوان لای زخم، برای هر کس بد باشد، برای مدیریتهای کوتوله، مدیران محافظهکار و مدیران چسبیده به میز و مقام و حقوق و پاداش، مدیرانی که هرگز روزنامه نمیخوانند، کتاب نمیخوانند، فیلم نمیبینند، هنر را نمیشناسند، پای منبر نمیروند، از دانش دور هستند و توهم دانایی دارند، مدیرانی که این مقاله و هزاران یادداشت مشابه را نمیخوانند، هرگز بد نبوده است.
... اولا" ، مطبوعات اگر تا زمانی ک ه امثال شما دلسوز باشند و برای عظمت و پی شرفت ایران اسلامی عزیز نقد و انتقاد کن ند و خواهان پاسخگویی و شفافیت مدیران باش ند ، مدیران همواره خود را در معرض نقد و پاسخگویی خواهند دید ، و بدون آگاهی ، عل م و مشورت با اهل دانش و خرد و بدون پختگی کامل فنی ، تصمیم خام و نپخته ای را عملی نخواهند کرد که دود آن به چشم منافع و م نابع مملکت عزیز برود ... ثانیا" : دولا پنج لا شنیده بودیم! چرا تخفیف می د هی؟ باعث بدآموزی می شود و احساس می شود ه نوز معضلات و ناجوانمردی ها و بی مروتی ها و ضعف مدیریت ها اجتناب ناپذیر و قابل تح مل و قابل گذشت است ، و باید با سو مدیریت ها ناچارا" کنار آمد ! چون دشمن نمی گذارد!!!! حالا در اینکه دشمن کار و خبا ثت خود را خوب انجام می دهد و نمی گذارد ، هیچ شکی نیست ؛ ولی اینکه آیا یک دوست م سئول موظف ، هم به اندازه دشمن و نه بیشتر از او ( با تخفیف) برای عظمت کشورش فداکا ری یا با تخفیف ( انجام وظیفه دلسوزانه) م ی کند ؟ و آیا پاسخگوی کار بد خود خداوکیل ی هست یا نه؟ و همیشه برای بهترین شرایط ا جرای احسن مدیریتی به نفع منافع و منابع ک شورش آیا هست؟ این شرایط مناسب مدیریتی را چه کسی احراز خواهد کرد؟؟؟؟؟؟؟اگر کسی نظ ارت خدا را در کارش ندید، نظارت بعدی در ک ار بدش ؛ چگونه خواهد بود تا منافع کشور و مردم آسیب نبیند؟؟؟ او چگونه و چطوری و ب ه چه شکلی وادار به پاسخگویی خواهد بود تا جلوی آسیب به منافع کشور ناشی از سو مدی ریت او گرفته شود؟؟؟؟؟ تا در زمانی که
قبل از اینکه کار را خراب کند فکری ش ود ، نه اینکه بعد
از آسیب به مناف ع مملکت عزیز ، طلبکارانه بگوید استعفا می دهم !! خدا ما را به بهترین راههای ممکن و درست رهنمون کند!...