اختصاصی گسترش نیوز:
درخشش شاعر معروف در تولید پرده و مبلمان
قهرمان داستان ما به همراه شرکا کارخانهای دایر کردند و مشغول ساختن کاغذدیواری، پرده و میز و صندلی شدند. آنها علاوه بر طرحهای ظریف خود به مهارتی که در ساخت محصولاتشان به کار رفته بود افتخار میکردند.
گسترش نیوز : اقتصاد را دنیای منطق، محاسبه و به قول معروف دو تا دو تا چهار می دانند و شعر و شاعری را برای هنرنمایی که قبل از هر چیز عواطف و احساسات حرف اول را میزند. در عمل هم به ندرت پیش آمده که یک شاعر و هنرمند در دنیای کسب و کار و کارآفرینی هم بدرخشد. با این حال یکی از بزرگان ادبیات نشان داد که شاعر و هنرمند هم می تواند کارآفرین و از آن بالاتر نظریهپرداز اقتصادی باشد. برای آشنایی با این شاعر- هنرمند بزرگ با گسترش نیوز همراه باشید.
طراح، شاعر و کارآفرینِ قرن نوزدهمی، ویلیام موریس در سال هزار و هشتصد و نود و شش از دنیا رفت یعنی عمرش به استفاده از تلفن قد نداد و هیچ ذهنیتی از تلویزیون نداشت با اینحال یکی از بهترین راهنمایان اقتصاد مدرن است.
دو عامل تعین کننده
موریس اولین کسی بود که پی برد در عصر ما دو چیز نقش تعیینکننده بازی میکنند. اول: اهمیت لذت بردن از کار. دوم: ماهیت خواستههای مصرفکنندگان. اولویتهای مصرف کنندگان (گزینههایی که همه ما خوشایند میدانیم، در آرزوی داشتن آنها هستیم و حاضریم به خاطرشان خرج کنیم) محرکهایی اساسی هستند و مسیر اقتصاد و بهتبع آن مسیر جامعهای که در آن زندگی می کنیم را مشخص میکنند. ما فقط زمانی برای داشتن یک اقتصاد بهتر به درودیوار خواهیم زد که سلیقههای مصرفی بهتری داشته باشیم. ایده بسیار بزرگی است.
ویلیام موریس در یک خانواده مرفه به دنیا آمد. پدرش یکی از متخصصان مالی لندن بود و در خانه بزرگی که در منطقه والتامستو واقع شده بود زندگی میکردند. پدر جوانمرگ شد (موریس آن موقع سیزده ساله بود) و پسر با آن سن کم در انواع و اقسامِ مخاطرات پیچیده اقتصادی، درگیر شد. بخش زیادی از ثروت خانواده از دست رفت بااینحال چند سرمایه گذاری مطمئن بهجا ماند و موریس به لطف آنها توانست زندگی راحتی داشته باشد (هرچند دیگر از زندگی اشرافی قبلی خبری نبود).
موریس همیشه در ناز و نعمت زندگی کرد ولی این واقعیت باعث نشد معنای فقر و مشقت را نفهمد. موریس به لحاظ شخصی و سیاسی انسانی خونگرم و سخاوتمند بود. بعدازآنکه فارغ التحصیل شد چند وقتی آموزش معماری دید. بااینحال اشتغال در یک شغل متداول او را راضی نمی کرد. او خودش را هنرمند و شاعر میدانست. موریس از آفرینش و احساس رضایتی که نصیب خودش و چند تن از دوستانش می کرد لذت می برد. او برای پول، نقاشی نمی کشید و شعر نمی سرود. دوستانش او را «حساس» صدا می کردند چون روحیه لطیفی داشت و بعضی مواقع از کوره در میرفت. هنرپیشه موردعلاقه اش، جین موریس به طرز غریبی زیبا بود. آنها یک سال بعد ازدواج کردند. موریس با وسواس زیاد سرگرم ساختن خانه و مبله کردن آن در بکسلیهیت لندن شد. وقتی کار به پایان رسید اسمش را خانه سرخ گذاشتند؛ خانه ای زیبا که تقریبا همهچیز آن (میز و صندلی ها، لامپ ها، کاغذدیواریها، قفسه ها، شمعدانی ها و شیشه ها) طراحی موریس و دوست صمیمی اش، فیلیپ وبِ معمار بود.
تجربه خانه سازی و مبله کردن آن باعث شد که موریس اولین درس اقتصادی بزرگش را بیاموزد. اگر همهچیز را از کارخانه سفارش دهیم کارمان خیلی آسانتر می شود (و چهبسا ارزانتر). اما موریس دنبال آسانترین و سریعترین راه نبود. او دنبال راهی بود که حداکثر رضایت خاطر را به او و کسانی که در این پروژه همکاری داشتند بدهد. موریس شیفته مفهومِ قرون وسطاییِ «استادکاری» بود. در آن عصر فرد به کارش عشق می ورزید، هر مهارتی که برای انجام هر چهبهتر آن لازم بود را یاد می گرفت و بهراستی از حرفه خود لذت می برد. کار کردن امری ماشینی و تحقیرآمیز نبود.
هدف واقعی ما از کار کردن چیست؟ موریس متوجه شد که کار در معنای قرون وسطایی آن حاوی سرنخ های مهمی است و با تکیه بر آن می توان به جواب سوال خود رسید. قبل از هر چیز می خواهیم بدانیم که آیا روز خود را صرف چیز خوبی کرده ایم یا نه. می خواهیم مطمئن شویم که تلاشهای ما به نتایج محسوس و ارزشمندی منجر می شود و می توان آنها را به چشم دید. موریس دریافته بود که مردم وقتی کار خود را واقعا دوست داشته باشند چندان به دستمزدی که دریافت می کنند اهمیت نمیدهند (البته همیشه بر این اعتقاد بود که مردم باید در ازای کار صادقانه، دستمزد آبرومندانه ای دریافت کنند).
کار کردن می تواند احساس افتخار به همراه داشته باشد. در آن زمان واقعا به این دیدگاه نیاز بود. عصر صنعتی شدن گسترده بود و شرایط کار در کارخانه ها ترسناک بود بااینحال کارگران به کارخانه های جدید هجوم می آوردند. کار کردن با دست و ساختن اشیا، بی ارزش به شمار می آمد. اعتبار پشت میزنشینی بسیار بیشتر از کار در آهنگری بود (هنوز هم چنین است).
اما یک جای کار ایراد داشت. موریس وقتی خانه اش را می ساخت چند وقتی کار یدی کرده بود اما بههرحال برای خودش کار کرده بود.
او عزم خود را جزم کرده بود که نشان دهد اصول کارِ رضایتبخش (برای کارگر) می تواند در قلب دنیای مدرن، جا داشته باشد و باید هم چنین باشد. موریس معتقد بود که با تکیه بر این اصول می توان کسبوکار خود را به راه انداخت. بنابراین وقتی بیستوچند سال بیشتر نداشت کسبوکار هنری خود را در حوزه دکوراسیون شروع کرد: شرکت موریس، مارشال، فاکنر که خودشان دوست داشتند آن را «بنگاه» بنامند. بورن جونز و شاعر و نقاش برجسته و البته جذاب و نافذ، دانته گابریل ازجمله همکاران او بودند.
موریس و شرکا کارخانه ای دایر کردند و مشغول ساختن کاغذدیواری، پرده و میز و صندلی شدند. آنها علاوه بر طرح های ظریف خود به مهارتی که در ساخت محصولاتشان به کار رفته بود افتخار می کردند. آنها معتقد بودند که کارخانه باید جای جذابی باشد و مشتاق بودند که مشتری ها و علاقه مندان دیگر به کارخانه سری بزنند و به چشم خود محیط سالمی که کالاها در آنجا ساخته میشد را ببینند.
یک مشکل آموزنده
شرکت خیلی زود با مشکل آموزنده ای مواجه شد. اگر کالای باکیفیت تولید کنید و به کارگران حقوق مکفی و منصفانه بدهید هزینه تولید کالا افزایش می یابد. رقبا می توانند محصولات نامرغوب تولید کنند، چندان خود را به «اخلاق تولید» مقید نکنند و حقوق کمتری بپردازند تا درنهایت محصول خود را با قیمت کمتری روانه بازار نمایند.
ممکن است قیمت بالاتری تعیین کنید تا خیالتان بابت کیفیت کار و دوام مواد بهکاررفته راحت شود اما با این کار خطر از دست رفتن مشتریان را به جان می خرید. انقلاب صنعتی و ماشین آلات و کارخانه های آن تولید انبوه را به اصلی اجتناب ناپذیر تبدیل کرد. قیمتها کاهش یافت اما بهموازات آن بخشی از کیفیت محصولات هم از دست رفت و شرایط طاقت فرسای کار در کارخانه، روح کارگر را تحلیل برد. آیا قیمت ها حتما باید پایین باشند؟ منطق اقتصادی عصر ما میگوید که قیمت پایینتر لزوما پیروزی به همراه می آورد. آیا اینگونه است؟
موریس معتقد بود که همهچیز به این بستگی دارد که آیا مشتری حاضر است قیمت عادلانهای بپردازد یا نه؟ اگر چنین باشد کار کردن کرامت پیدا خواهد کرد و اگر نباشد به مصیبتی تلخ و تحقیرآمیز تبدیل خواهد شد.
موتور اقتصاد آموزش است
بهاینترتیب موریس به این نتیجه رسید که موتور اقتصاد خوب، آموزش مصرف کننده است. همه ما باید بدانیم که در زندگی خود واقعا چه ها می خواهیم، به چه دلیل آنها را می خواهیم و فلان شی یا امر خاص تا چه حد برای ما مهم است؟ (و برای داشتن آنها حاضریم چقدر پرداخت کنیم؟).
آنطور که موریس می گوید یکی از نشانه های مصرف خوب این است که «نباید در خانه خود چیزی داشته باشید که ندانید به چهکار می آید یا از چه نظر زیباست». رسیدن به این نگرش، اهمیت حیاتی دارد. موریس از شما نمی خواهد از خواسته های خود صرف نظر کنید و غم جانسوز محرومیت را تحمل کنید. او نمی خواهد هیچکس احساس گناه و شرمساری کند.
موریس آرزو می کند که مردم بهجای لذت های آنی و مصرف کردن های زودگذر به چشم سرمایه گذاری به خریدهای خود نگاه کنند و صرفه جویانه خرید کنند. میتوان هزار دلار صرف خرید یک میز غذاخوری ظریف و دست ساز کرد؛ چیزی که چند دهه بماند، بر ارزش آن افزوده شود و به میراث خانوادگی تبدیل شود. از طرف دیگر ممکن است هر نسل میز ارزانقیمتی برای خودش بخرد تا بهمحض عوض شدن مد آن را دور بیندازد. موریس گزینه اول را ترجیح می دهد. بهاینترتیب مردم می توانند به خریدهای خود مباهات کنند و از آنها لذت ببرند. خرید چیزی که می دانید سال ها دوام می آورد و میتوان آن را برای نسل های بعد به یادگار گذاشت بسیار رضایتبخش است.
وضع کسب وکار خودش خوب بود. کالاهای شرکت به داشتن کیفیت عالی شهره بود. مبلمان، کاغذدیواری، پارچه ها و چراغ های شرکت سالهاست که کیفیت خوبی دارند. موریس همیشه آرزو داشت که به بازارهای بزرگتر و گسترده تری وارد شود ولی نتوانست. شرکت نمی خواست برای ثروتمندان کالاهای گرانقیمت و تجملی تولید کند. آرمان بزرگ شرکت این بود که برای همه مصرف کنندگان اقلام بادوام، خوش ساخت و زیبا بسازد. موریس می خواست تجربه عادی خرید کردن را دگرگون کند و این اصل را در فلسفه اقتصادی خود پیاده کرد.
منبع : کتاب متفکران بزرگ: شصت ابزار ساده که زندگی شما را بهبود میبخشند
ارسال نظر