مُرده باد سلطنتِ دلتنگی...
سهیل فرزین- روزنامهنگار
گویا نقشه کره زمین دو ایران مجزا از یکدیگر دارد. یکی ایران مسئولان و دیگری ایران ما. منظور نگارنده از «ایران ما»، ایران ما مردمان زخمدیده و بلاتکلیف است. ایران مسئولان اما بهشتی است برای خود. همهچیز مرتب و قطار پیشرفت به سرعت در حال حرکت است؛ تنها کمی ارزش واحد پول ملی پایین آمده که آنهم جای نگرانی ندارد؛ چراکه آقای دکترای اقتصاد با معدل ۱۹ و خردهای که از قضا دارای رساله پول و اعتبار هم هست قول داده که آن را بعد از دلار و یورو به قدرتمندترین پول منطقه تبدیل کند!
در این ایران، گرانی هست اما کمرشکن نیست؛ تورم هست اما آزاردهنده نیست؛ مستاجرها تحت فشار هستند اما حاشیهنشینی در کار نیست و صدالبته که افزایش لحظهای قیمتها مشکل حادی بهحساب نمیآید و معالوصف تمام اینها حباب است و بهزودی خواهد ترکید و بار دگر روزگار چون شکر خواهد آمد.
در ایرانِ مسئولان همه در برابر قانون برابرند اما برخی برابرتر و آدمها با اینکه مدرک دکترا دارند بهمنظور تفریح و از سر دلخوشی مسافرکشی میکنند. در این ایران، مسئولان حاضر نیستند چیزی را که برای دیگران ممنوع کردهاند برای خود هم ممنوع کنند. چراکه فیلترینگ را امری قانونی میدانند اما خودشان زودتر از بقیه به این قانون دهانکجی میکنند.
در این ایران، قانونگذار بر صورت مجری قانون که از قضا جوانی است که دو سال از زندگی خود را برای مرد شدن(!) به بطلان میگذارند، سیلی میزند و آن یکی مسئولش میگوید همینی است که هست و هیچکس بهتر از ما نمیتواند این مملکت را به اینگونه مدیریت کند.
دروغ چرا، نوشتن از ایران مسئولان لذت خاصی دارد اما نوشتن از ایرانِ مردم تعریفی ندارد. در ایرانِ مردم، تورم بیداد میکند؛ فقر هر روز به مردم نزدیکتر میشود و ایمان دورتر. در این ایران، تاختوتاز بیرحمانه قیمت دلار، سکه، طلا، مسکن، خودرو و کمرنگ شدن سفرهای که روزگارانی نهچندان دور، بوی برنج و گوشت میداد، مردم را به مرز نابودی کشانده و روزبهروز از آرزوهایشان دورتر کرده است.
در این ایران، خرید خودرو آرزوی دوری شده و مانند همسر، هر که دارد از قبل دارد! بااینحال، این مردم همیشه بازنده اما امیدوار، چشم به انتظار مینشینند تا ببیند غولهای خودروسازی کشور چه تاریخی محصولات خود را بهصورت لاتاری عرضه خواهند کرد و کدام فرد خوشبختی پس از گذراندن هفتخان رستم، برنده این یارانه بزرگ خواهد شد.
چند صباحی است ما مردمانی که برای جبران ناامیدیهای خود به زندگی یک یوز چشم امید دوخته بودیم از خواب بیدار میشویم و با ترسولرز گوشی را در دست میگیریم تا ببینیم امروز قیمتها چه بلایی سر زندگی ما میآورند، دختران کدام مدرسه مسموم خواهند شد، کدام شخصیت در کدام نقطه ایران ریق رحمت را سر کشیده و در کدام قبرستان اعتصاب خواهد شد. مردمانی که چنان در غم نان فرو رفتهاند که جغرافیا محلی از اِعراب برای آنها ندارد و یادشان رفته که خوی در آذربایجان غربی است یا شرقی؟! انگار برای کلکسیون دلتنگی ما، تنها زلزله کم بود!
امان از دلتنگی. دلتنگی که همیشه برای معشوق از دست رفته و عزیز به رحمت خدا رفته نیست. دلتنگی این روزها جنسش فرق میکند. مردم زخمدیده کشور من دلتنگ روزهایی هستند که سایه شوم تورم بیش از ۶۰ درصدی (البته تا لحظه نگارش این متن) بر سرشان سایه نینداخته بود و سفرهشان طعمی داشت و رنگی. رنگ خندهشان سبز بود و عشقشان آتشین. این روزها اما خنده و عشق مردم کشور من خاکستری است. خاکستری محض؛ که خاکستری غمانگیزترین رنگهاست.
چند وقت پیش به این فکر بودم که آخرین خبر خوشی که طی این سالها منتشر شده به چه زمانی باز میگردد؟ البته منظورم از خبر خوش، تیک آبی اینستاگرام رئیسجمهوری منتخب نیست. منظورم خبری است که مردم با گوشت، پوستواستخوان خود آن را لمس کنند. شگفتا که سالهاست تشنه شنیدن یک خبر خوبیم.
مدیر مدبر نیاز امروز کشور است تا قطار پیشرفت را از این تونل وحشت بهسلامت عبور دهد. مدیری که غمگُساری بلد باشد نه غمافزایی. همافزایی بلد باشد نه همزدایی. مدیری که خنده را بر لب این مردم غمزده بازگرداند و با صدای رسا و بلند فریاد بزند: مُرده باد سلطنت دلتنگی... .
ارسال نظر