خیانت در برابر خیانت دردسرساز شد!
زن مشهدی وقتی تصمیم به طلاق گرفت با مرد غریبهای آشنا شد که زندگیاش را به خیانت کشاند.
وقتی همسرم از خانه بیرون رفت، او دوباره دستش را روی زنگ منزل گذاشت و با داد و فریاد از من میخواست پایین بروم و خواسته هایش را اجابت کنم.
در برابر یک رسوایی بزرگ قرار داشتم به طوری که همه وجودم از شدت ترس میلرزید. با نگرانی و اضطراب از آن مرد خواستم به محل کارش بازگردد تا من ساعتی بعد برای گفتوگو به نزدش بروم اما در این میان تصمیم خودم را گرفتم و به کلانتری آمدم تا...
اینها بخشی از اظهارات زن ۲۷ سالهای است که برای شکایت از صاحبکار سابقش به دامان قانون پناه آورده بود تا راهی برای رهایی از یک مخمصه خود ساخته بیابد.
زن خائن مشهدی در یک قدمی طلاق بود
این زن جوان که چهرهای آشفته و مضطرب داشت، درباره ماجرایی که زندگیاش را در آستانه فروپاشی قرار داده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: به خاطر آن که در خانوادهای بیسر و سامان و به هم ریخته زندگی میکردم و پدرم نیز اعتیاد داشت، در ۱۴سالگی با مردی ازدواج کردم که ۲۰ سال از خودم بزرگ تر بود. آن روزها هیچ آگاهی درباره ازدواج و زندگی مشترک نداشتم فقط از این موضوع خوشحال بودم که نامزدم مردی خوش قد و قامت است.
خلاصه زمان گذشت و من در حالی صاحب یک پسر شدم که به حیله گری و دغل بازیهای «آرمان» پی بردم. با دیدن پیامکهای عاشقانه در گوشی تلفنش به ارتباط او با زنان غریبه مشکوک شدم و بعد از مدتی بررسیهای مخفیانه دریافتم که «آرمان» به من خیانت میکند.
با وجود این همه چیز را پنهان کردم تا این که وقتی زندگی را به کلی رها کرد و اهمیتی به خانوادهاش نداد تازه فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی نیز اعتیاد دارد. دیگر نه تنها سر کار نمیرفت و بیکار شده بود بلکه مدام مرا کتک میزد و توهین میکرد.
حالا دیگر از مهر و محبت هیچ خبری نبود و پسرم «مسعود» در حالی قد میکشید که عشق و عاطفه به زندگی در خانه ما مرده بود. در همین روزها «آرمان» به زندان افتاد و من شرایط را برای رهایی از این زندگی نکبت بار مناسب دیدم تا به حکم قانون از او طلاق بگیرم اما به خاطر گریههای پسرم دچار تردید شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولی آرمان بعد از آزادی نیز همان رفتارهای زشت گذشته را در پیش گرفت و با آن که در امور بنایی و کاشی کاری تبحر داشت اما باز هم سر کار نمیرفت به همین دلیل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما برای آن که سربار خانواده ام نباشم، در یک مغازه پوشاک فروشی مشغول کار شدم که صاحبکارم جوانی مجرد بود و اوضاع مالی خوبی داشت.
در حالی که خانم جوان دیگری در آن فروشگاه کار میکرد نفهمیدم چگونه آن قدر به «ساعد» اعتماد کردم که سیر تا پیاز زندگی ام را برایش گفتم و با او درباره مشکلاتم با آرمان، درد دل کردم و در لابه لای قصه تلخ زندگی ام، از ماجرای طلاقم نیز پرده برداشتم و به او گفتم که همواره تشنه ذرهای محبت از سوی همسرم بودم و...
خلاصه این گونه بود که «ساعد» از تلخیهای زندگی من مطلع شد و ادعا کرد برایم وکیل میگیرد و کمک میکند تا از آرمان طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم! از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شدم به طوری که انگار تازه معنای ازدواج را میفهمیدم و یک زندگی شیرین را درک میکردم.
بدین ترتیب روابط من و ساعد در حالی جدی تر شده بود که آرمان در دادگاه ادعا کرد حضانت پسر ۱۰ساله ام را به من نمیدهد. این در حالی بود که مسعود همچنان التماس میکرد تا از پدرش طلاق نگیرم. از طرفی مسعود همه وجود من بود و نمیتوانستم حتی برای یک روز دوری او را تحمل کنم. این بود که دوباره تسلیم اشکهای پسرم شدم و تصمیم گرفتم به جای آن که زندگی ام را ویران کنم، دوباره برای ساختن آن تلاش کنم.
با خودم میاندیشیدم من هم خطاهای زیادی در زندگی مرتکب شده ام و اگر صادقانه در کنار آرمان قرار بگیرم باز هم میتوانم زندگی شیرینی را به همراه پسرم شروع کنم اما هنگامی که ساعد از ماجرا مطلع شد به من گفت اشکالی ندارد تو با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم! با تعجب پاسخ دادم دیگر به همسرم خیانت نمیکنم. به همین دلیل در خانه ماندم و سر کار نرفتم اما او به در منزلم آمد و تهدید کرد که نه تنها تصاویرم را منتشر میکند بلکه همه ماجرا را برای همسرم بازگو خواهد کرد این بود که به کلانتری آمدم تا...
شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران و کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ارسال نظر