|

آقای رئیس‌جمهوری اسب سخنگو را می‌شناسید؟

ناصر بزرگمهر / مدیرمسئول

اسب زنگ می‌زند به مدیریت عالی سیرک و می‌گوید دوست دارد در سیرک کار کند.

مدیر سیرک می‌پرسد: خب هنرت چیست؟

اسب می‌گوید: علاوه بر ویژگی‌های اسب که می‌توانم سواری بدهم، بار ببرم، مسابقه بدهم و بتازم، دارم با تو حرف می‌زنم؛ مرد حسابی می‌فهمی! من اسب سخنگو هستم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت رفیق هنرمندی است که می‌گفت یک‌ عمر فیلم ساختیم و اسم کارگردان به خود گرفتیم و چند جایزه بین‌المللی بردیم و دنیا قبول‌مان کرد، اما هنوز هر وقت ‌که در وطن طرحی ارائه می‌کنیم می‌گویند: این فرم را پر و کپی شناسنامه و یک رزومه از خودت هم ضمیمه کن.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت جوانی است که چندی پیش به روزنامه تلفن کرد و بعد از کلی اظهار ارادت و استاد استاد کردن گفت: ببخشید می‌شود رزومه خودتان را هم برای رئیس ما ارسال کنید.

می‌پرسم: رئیس شما چه‌کاره است؟

می‌گوید: رئیس ما مدیرکل روابط عمومی است و دکترای دامپزشکی دارد.

می‌گویم: پس رئیس خوبی است و به درد وزارتخانه‌تان می‌خورد. متوجه طنز من نمی‌شود. می‌گوید: بله؛ خیلی کار راه‌بنداز است و به آقای وزیر هم بسیار نزدیک است.

می‌گویم: خدا حفظ‌شان کند...

می‌گوید: حالا محبت می‌کنید رزومه‌تان را بفرستید؟

می‌گویم: نه.

می‌گوید: چرا استاد؟

می‌گویم: شاگردی که استادش را نشناسد با رزومه هم مشکلی برطرف نمی‌شود.

می‌گوید: متوجه منظورتان نشدم.

می‌گویم: مهم نیست؛ به آقای دکتر سلام برسان و بگو خوشبختانه من سال‌هاست که پزشک خانوادگی دارم و نیازی به ایشان نیست.

می‌گوید: آخر می‌خواستیم از وجودتان استفاده و دعوت کنیم برای سخنرانی در برنامه به‌طور حتم تشریف بیاورید.

می‌گویم: محبت کردید و خداحافظی می‌کنم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت صدها کارمند شاغل و بازنشسته است که هر بار به هر سازمان، نهاد و حتی اداره خودشان مراجعه می‌کنند از آنها کپی شناسنامه و کارت ملی با هم می‌خواهند و هیچ‌ کس باور ندارد که پدر و مادر این افراد زحمتکش در طول سال‌های زندگی هر سال تغییر نمی‌کند و آنها سال‌ها در همان سازمان اسب سخنگو بوده‌اند و یک‌بار ارائه کپی باید در هر سازمانی کفایت کند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت ۸۰ میلیون ایرانی عاشق و علاقه‌مند به این آب‌وخاک و سرزمین است که با همه هنرهایی که فقط نزد ما ایرانیان است و بس، همچنان برای دولت‌های خودمان ناشناخته مانده‌ایم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت ۸ میلیون جوان تحصیلکرده دارای حداقل مدرک لیسانس دانشگاهی است که با رزومه‌های در دست خود و هنرهای ناشناخته‌ای که هر کدام دارند، هنوز در جایگاه واقعی خویش قرار نگرفته‌اند و از دانش و توانایی آنها کسی بهره نمی‌برد.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت چند میلیون بازنشسته دولت است که از تجربه آنها کوچک‌ترین بهره‌برداری نمی‌شود و بیشترشان شهردار زن جان شده‌اند و صندلی پارک، مهم‌ترین جایگاهی است که دارند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت هزاران هنرمند سینما، تئاتر، موسیقی، نقاشی، تجسمی، خوشنویسی و امثالهم است که در جهان قدر می‌بینند و در صدر می‌نشینند و در وطن یا دیده نمی‌شوند یا مرگ بر این ‌و آن می‌شنوند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت صدها روزنامه‌نگاری است که چرخ زندگی‌شان در گل مانده اما با قلم دانایی خود سیاهی شب را به روشنایی صبح پیوند می‌زنند و روز را به شب تا چرخ چهارم دموکراسی بچرخد.

آقای رئیس‌جمهوری

آنها که با ماده و نر و تبصره خود را از بازنشستگی رهانیده‌اند و ۴ نفر باتجربه را که داشتند با عشق همچنان کار می‌کردند خانه‌نشین کردند، این بازنشسته‌ها هنرشان این بود که اسب سخنگو بودند؛ به نظرتان هنر کسانی که هم کار کنند، هم‌ بار ببرند و هم حرف بزنند، کم است؟

آقای رئیس‌جمهوری

در کجای دنیا استاد دانشگاه بازنشسته عملی می‌شود؟ آیا در همان دانشگاهی که روی سر شما کلاه فارغ‌التحصیلی گذاشتند و ما فیلمش را در دنیای مجازی دیدیم، استادان ۷۰، ۸۰ و ۹۰ ساله را خانه‌نشین کرده‌اند یا علاوه بر حقوق و مزایای بازنشستگی، پاداش‌های مناسب، اتاق مناسب، عنوان مناسب، کرسی دانشگاهی و استفاده از تجربه آنها را برای‌شان در همان محیط دانشگاه فراهم کرده‌اند؟

آقای رئیس‌جمهوری

۴۰ سال استفاده از ۸ یا ۸۰ یا ۸۰۰ یا ۸۰۰۰ نام تکراری و فامیلی کافی نیست؟ هنوز باورتان نشده که شما رئیس‌جمهوری ۸۰ میلیون نفر هستید؟ می‌دانید ما ۸۰۰۰۰۰۰۰ نفریم، یک ۸ با ۷ تا صفر هستیم؛ ما همه اسب سخنگوی شما هستیم.

آقای رئیس‌جمهوری

۶ سال گذشت؛ این دو سال هم سریع‌تر از آنچه فکر می‌کنید می‌گذرد. تاریخ قضاوت خواهد کرد که در سرزمینی که میلیون‌ها اسب سخنگو و ملتی با هزاران هنر و جوانان آماده شهادت و زنان و مردان باغیرت داشت، شما هم از تعداد اندکی مدیران لی‌لی پوتی و تکراری در حوزه‌های گوناگون ارتباطی، اجتماعی، فرهنگی، صنعتی، معدنی، تجاری و مدیریتی استفاده کردید.

آقای رئیس‌جمهوری

من به نمایندگی از صدها روزنامه‌نگار، نویسنده، استاد دانشگاه، کارمند و کارگر شاغل، بازنشسته، دکتر و مهندس، با کار و بیکار، پیر و جوان، زن و مرد، می‌گویم: اسب هستم، بار هم می‌برم؛ اما هنرم حرف زدن است، قادرم بنویسم، می‌توانم تدریس کنم، کار کنم، ایده بدهم، وطنم را بسازم؛ به نظرتان کم است.

کدخبر: 50532

ارسال نظر

 

آخرین اخبار

پربازدیدترین