سرمقاله
۳حقیقت تلخ در مدیریت بوفالویی
ناصر بزرگمهر - مدیر مسئول
در یادداشت مدیریت بوفالویی نوشتم که در کتاب پرواز بوفالوها( flight of the buffalo) نوشته جین بلاسکو، او از زندگی بوفالوها و غازها به نتیجههای جذاب و تلخی از مدیریت دست پیدا میکند.
جین بلاسکو که درمراسم ترحیم یکی از دوستان نزدیک خود که در اثر حادثه رانندگی در جادهای که به اطراف کار و مدیریت شرکتش در آن رفت و آمد میکرده، جان خود را از دست داده، شرکت میکند و در خلوت خود به این حقیقت تلخ میاندیشد که روزی و شاید هم همین فردا نوبت او باشد، چرا که هفتهای چند روز همین جاده را با همین سرعت برای کار طی میکند. او ازخود میپرسد که اگر این اتفاق فردا برای او بیفتد تکلیف چیست؟ برای بلاسکو ۳سوال اساسی مطرح میشود: ۱- آیا ما سخت و بیوقفه کار میکنیم که کسب و کار موفقی بسازیم یا تلاش میکنیم که مراسم ختم باشکوهی مثل دوستش را به وجود بیاوریم؟ ۲- آیا ما برای موفقیت و کامیابی و درک لذت زندگی خود میکوشیم یا میکوشیم تا فقط وارثان ما از تلاش ما لذت ببرند؟ ۳- آیا ما برای زندگی کار میکنیم یا زندگی میکنیم که فقط کار کنیم؟ اصلا هدف زندگی چیست؟ کار برای زندگی؟ یا زندگی برای کار؟ طرح این سؤالات در ذهن بلاسکو بهشدت او را تکان میدهد و او را برای رسیدن به پاسخهای درست به تکاپو وامیدارد. بلاسکو که اکنون با چندین سال سابقه علمی و تجربی در کسب و کار، یکی از مشاوران زنده مدیریت به شمار میرود، از آن پس تحقیقی را آغاز میکند که این نتایج را برای او حاصل میکند. او میگوید من از میان شرکتهای موفق جهان با مدیران ۲۴ شرکت که در یک دوره ۱۰ ساله حدود ۲۰ درصد سود سهام عاید سهامداران خود کرده بودند و در امور دیگر نیز در کارشان موفقیت چشمگیری داشتند، مصاحبهای انجام دادم و در گفتوگو با این مدیران که در صنایع مختلف مدیریت میکردند به چند حقیقیت آشکار دست یافتم. - راز موفقیت مدیران این بود که اساسا نوع و طبیعت مدیریت و رهبریشان با دیگران کاملا فرق داشت و در واقع «شیوه رهبری» عامل موفقیت آنها بود. - دیگر اینکه در شیوههای مدیریتی و رهبری آنان، الزاما تشابه و نقاط مشترکی وجود نداشت تا بتوانم از آن تقلید کنم، هر یک از آنها روش رهبری خاص خود را برای موفقیت داشتند. اما همه آنها در این امور با هم مشترک بودند: - آنها برای کار زندگی نمیکنند، بلکه برای زندگی کار میکنند. - آنها به همه امور زندگی اهمیت میدهند و همهچیز را با هم و با تعادل به پیش میبرند؛ خانواده، امور شخصی، سلامت، تفریح، معاشرت، ورزش و سرانجام کسب و کار. بلاسکو به ۳ حقیقت تلخ دیگر هم در نتایج بررسی خود اشاره میکند. - اول آنکه موفقیت و کامیابی، دشمن و گمراهکننده انسان، مدیران و سازمانها است. چیزی که ما را تا به امروز کامیاب کرده و به اینجا رسانده است، الزاما همان چیزی نیست که کامیابی آینده را تامین کند. این حقیقت باعث شکست و سقوط و محو بسیاری از شرکتهای بزرگ جهان بوده که امروزه تنها نام و خاطرهای از آنها در جایی در قبرستان شرکتهای مرده باقی است. - دوم اینکه ما متاسفانه همواره دیگران را مقصر میدانیم و هرگز در آینه حقیقت خود نمینگریم. - حقیقت تلخ سوم هم این است که من باید تغییر کنم، من باید عوض شوم. در حالی که همه دنبال تغییر دیگران هستند و تغییر را در آنها جستوجو میکنند. او پس از درک این نتایج به درون سازمان خود مراجعه میکند و با درک و دیدگاه جدید به بررسی آن میپردازد و در این بررسی به دو نوع سازمان و تشکیلات اشاره میکند؛ زیرا از ویژگیهای بوفالوها و غازها، نتایج مدیریتی جذابی بهدست میآورد که در سازمان هایی که سبک مدیریتی آنها غازی است، مدیران تلاش میکنند که اهداف استراتژیک را نهادینه نمایند تا افراد سازمان همچون غازها، دارای روحیه تعاون و همکاری با یکدیگر بوده و تمایل زیادی به پذیرش مسئولیت داشته باشند و از اعتماد به نفس بالایی برخوردارباشند و برای گرفتن تصمیمات درست، ابتدا فکر و بعد عمل کنند و برای رسیدن به هدف، دست به هر کاری بزنند و موفقیت خود را در موفقیت سازمان پیدا کنند. اما در شیوه مدیریت بوفالویی همه اعضای سازمان منتظر هستند تا دستوری از مقامات ارشد سازمانی دادهشود و آنها بدون هیچ مطالعه و بررسی اطاعت کنند و همین موضوع قدرت خلاقیت و نوآوری را از آنها میگیرد و سازمان را بعد از مدتی متلاشی میکند.
ارسال نظر