|

تاکنون برای چند نفر پل ساخته‌ایم؟

ناصر بزرگمهر – مدیر مسئول موسسه فرهنگی مطبوعاتی صمت

به نام او که هرچه بخواهد همان می‌شود

همه پل‌ها کاش

روی جریان پر از آبی بود

همه پل‌ها کاش

سوی سرسبزی جنگل می‌رفت

همه پل‌ها کاش

وصل می‌کرد دو آبادی را

در عرض زمین

و دو انسان

اصلا همه دل‌ها را

در طول زمان

و گذرگاه دل خسته آدم‌ها بود

کاش ما پل بودیم

دو برادر سال‌ها با هم در مزرعه‌ای که از پدرشان به آنها ارث رسیده بود، زندگی می‌کردند؛ تا به‌خاطر یک سوء‌تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و بعد از دعوایی خانوادگی از هم جدا شدند.

ناصربزرگمهر۹

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ‌تر به صدا در آمد. برادر بزرگ‌تر وقتی در خانه را باز کرد، مرد نجاری را دید. نجار گفت: «من چند روزی است که دنبال کار می‌گردم. فکر کردم شاید شما کمی خرده‌کاری در خانه و مزرعه و نیاز به یک نجار داشته باشید، آیا امکان دارد که کمک‌تان کنم؟» برادر بزرگ‌تر جواب داد: «بله؛ اتفاقا من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک‌تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد که وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتما این کار را به‌خاطر کینه‌ای که از من به دل دارد، انجام داد.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: «در انبار مقداری الوار دارم؛ از تو می‌خواهم بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه‌گیری و الوارها را اره کردن. برادر بزرگ‌تر به نجار گفت: «من برای خرید به شهر می‌روم؛ اگر به وسیله‌ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به‌شدت مشغول کار بود، جواب داد: «نه؛ چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود؛ نجار به‌جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: «مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک‌تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد برادرش دستور ساختن آن را داده و خواسته به این وسیله آشتی کند. با همین تفکر از روی پل عبور کرد و برادر بزرگ‌ترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ‌تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: «دوست دارم بمانم، اما پل‌های زیادی هست که باید آنها را بسازم؛ کار من پل ساختن است.»

اول گفتم چه زحمتی دارد پل

بعدا دیدم چه همتی دارد پل

زان لحظه که پل شدم میان دو عبور

با خود گفتم چه لذتی دارد پل

پایان هر سال فرصتی است که به پشت سر نگاه کنیم و به خودمان بگوییم در سالی که گذشت چند پل ساختیم؟ به چند نفر در گذشتن از روی پل کمک کردیم؟ اصلا در طول عمرمان به ساختن چند پل همت یا کمک کرده‌ایم؟ تا به حال به پل ساختن برای چند نفر فکر کرده‌ایم؟ چیزی در زندگی برای دیگران ساخته‌ایم؟ چقدر دست این یا آن را گرفته‌ایم؟ در سیستم کاری و اداری‌مان جزو کدام گروه هستیم؟ جزو آنها که با نه، نمی‌شود و نمی‌توان برای بروکراسی‌های اداری و خدمت کردن به مردم مانع‌تراشی می‌کنیم، یا آنها که با عشق به مردم، سعی در حل مسائل و رفع موانع اداری و خدمت بهتر و بیشتر دارند.

گل باش که همنشین عطار شوی

زان پیش که همدم خس و خار شوی

 زحمت متراش و مژده رحمت باش

پل باش به‌جای آن که دیوار شوی

پل بودن و خدمت کردن به دیگری یا دیگران کار بزرگ و سترگی است که از روحیه بالا و والای انسانی سرچشمه می‌گیرد و سال‌هاست که متاسفانه رنگ و بوی آن در جامعه جوانمردی فرهنگ ایرانی کمرنگ شده است.

دلیل یا دلایل این کمرنگی را باید روانشناسان و جامعه‌شناسان در موضوعات مختلف جامعه بررسی و راهکارهای لازم را برای شرایط بهتر اعلام کنند، اما یکی از مهم‌ترین علل آن، وضعیت نامساعد اقتصادی و بی‌توجهی به خصیصه‌های خوب بشری است.

اما حتی این حجم از گرفتاری و شرایط سخت هم بهانه خوبی برای مانع‌تراشی و دیوارسازی و دوری از پل شدن نیست.

بدون شک همگان به شرایط سخت زیستی مردم ما آگاه هستند و شاید به‌نظر توقع زیادی باشد، اگر بخواهیم مردم در بدترین شرایط زندگی، به همنوع خود فکر کنند؟ اما مگر چاره دیگری وجود دارد؟

انسان تنها، اگر به دیگری نیندیشد، تنهاتر خواهد شد.

پایان هر سال، تنها نگاه به حساب و کتاب‌ها و پرداخت بدهی‌ها و قبض آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و هزار پرونده باز و بررسی طلب‌های وصول نشده و گزارش انباشته از کارهای نکرده یک ساله و گزارش دادن از کارهای کرده، حقوق و دستمزد، پاداش و عیدی و سنوات، مالیات و تامین اجتماعی، انواع عوارض و پول‌های زور برره‌ای در سر گردنه‌های دولتی، حمل پسماند غذاهای خورده‌شده، نوسازی خانه کلنگی صدساله و تسویه حساب‌های گوناگون نیست.

اسفندماه فرصتی است تا به کارنامه رفتاری و گفتاری و پنداری خودمان هم بیندیشیم و ببینیم در کارنامه خود چه نمره‌ای گرفتیم و قرار است آینده را چگونه بسازیم.

اسفند، ماه عجیبی است؛ فرصت تعمق و اندیشه کردن به یک سال یا همه سال‌هایی که تند تند می‌گذرد. البته اگر بخواهیم، باید از خود سوال کنیم یک سال چگونه گذشت و ما چه کردیم؟

 *شعرها از مرحوم مجتبی کاشانی

 

نویسنده: ناصر بزرگمهر
کدخبر: 246834

ارسال نظر

 

آخرین اخبار