سالمندی و عشق
ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول
به نام او که هرچه بخواهد همان میشود
پتیاره پیری از کران میآید
لنگانلنگان عصازنان میآید
آنگونه که این دشمن جان میآید
پس مرگ چو یار دلستان میآید
محمدعلی اسلامی ندوشن
پتیاره معانی بسیاری دارد، اما شعر دکتر اسلامی ندوشن از زشتی، بلا، مهیب بودن و چهره اهریمنی گذشت عمر و رسیدن پیری میگوید.
امروز روز جهانی سالمندی است. میتوانستم در این یادداشت از یک سری آمار بهره بگیرم و کمی نصیحت چاشنی آن کنم، اما همین دیروز پشت یک وانت دیدم که نوشته بود روزگار تلخ؛ خب در روزگار تلخ نمیتوان فقط از آمار و شعار استفاده کرد، اما میتوان توصیه کرد تا لحظه بودن، از زندگی استفاده کنیم و زیباییها و حتی زشتیها را ببینیم و خداوند قادر توانمند را برای خلق این جهان بینهایت، در حد فهم و شعور و دانشمان شاکر باشیم.
مهدی سهیلی، پیری و سالمندی را جوان میبیند و میسراید:
من به پیری هم جوانی میکنم
عشقها با زندگانی میکنم
دم غنیمت دانم، ای پیری برو
تا نفس دارم جوانی میکنم
یکی از دوستان خاطره یک خانم را، از بالا رفتن سالهای عمرش در یک گروهی نوشته که بخشی از آن را در ادامه میخوانیم:
وقتی نوجوان بودم هر گاه میگفتند فلانی سیسالشه، برایم دور از ذهن بود. از نوجوانی تا بیستسالگی را خیلی دوست داشتم و سر از پا نمیشناختم، اما به سی که نزدیک میشدم، هولهولکی به خانه بخت رفتم و بعد، از مادر شدن لذت بردم.
وقتی سیساله شدم تازه فهمیدم که چقدر از بیستسالگی زیباتر شدهام. دلم نمیخواست آینه را رها کنم و گمان میکردم سیسالگی بهترین سن ممکن است.
سی را که در میکده زندگی به چهل رساندم، تازه فهمیدم شرابِ فهمیدنم چه گوارا است؛ همان سن و سالی که وقتی بیستساله بودم ما را از آن میهراسانیدند.
چهل هم گذشت؛ به دروازه پنجاه که رسیدم گفتم چقدر حالا روزهایم زیباتر و اندیشهام جاگیرتر از همیشه است و با شکوهی بیمانند برای جهان و روزگاری که میرفت، خود را برازندهترین یافتم.
به شصت که نزدیک شدم اولش کمی ترسیدم، اما بهسرعت باور کردم که این زیباترین و مطمئنترین ایستگاه زندگی است. غزل غزل، زندگی را شانه کردم، به گیسوانی به سپیدی موهایم در میان مش و رنگینکهای زیبا و جذاب، به خود گفتم چقدر این مکان و این زمان دلرباست.
اکنون که در هفتگاه زندگی گذران می کنم دیگر هیچ هراسی در دل ندارم و باورمند به گیسوان سپید و اندیشه بلند خویش هستم.
من اکنون ایمان دارم که به هشتاد هم که برسم باور خواهم کرد که هشتاد زیباترین عدد شناسنامه من خواهد شد.
در این روزگار سخت و تلخ، آلبوم زندگی را ورق بزنید، استکانی چای بریزید و به شکرانه نفس کشیدن و سلامتیتان سر بکشید. زندگی را دستنخورده باقی نگذارید؛ از همه آن، آنگونه که دوست دارید استفاده کنید.
پایان کار آدمی نه به رفتن یار است و نه تنهایی و نه مرگ. دوره آدمی زمانی تمام میشود که انسانیتش بمیرد و نتواند همراه و همگام و همدل مردمی باشد که دوستشان دارد. باید مهربان و باگذشت مثل رود زندگی کرد.
مرداب به رود گفت:
تو چکار کردی که اینقدر زلالی؟
رود پاسخ داد: گذشتم.
در یک طنز میگویند عمر آدمی به ۴ دوره تقسیم میشود:
۱- دوران ژست؛ این دوره تا سیسالگی ادامه دارد. کودک و نوجوان و جوان هستی و به ژست فکر میکنی.
۲- دوره قسط؛ از سی تا پنجاهسالگی که فقط به فکر وامها و پرداخت اقساط آن هستید.
۳- دوره تست از پنجاه تا هفتادسالگی با بیماریها شروع میشود و باید دکتر بروید و تست بدهید.
۴- دوران فس که از هفتاد تا صدسال به بالاست و آدم به فسفس میافتد.
لطفا به این طنز بخندید و از لحظههایتان استفاده کنید.
یک تحقیق علمی به زبان ساده میگوید زنان با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و یک سیستم حمایتی فراهم میآورند که در این سیستم استرس و دشواریهای زندگی را با یکدیگر تقسیم میکنند و از شدت آن میکاهند. این رویه که به «وقتگذرانی با دوستان مؤنث» تعبیر میشود، به تولید سروتونین بیشتر در بدن کمک و با افسردگی مقابله میکند و در بدن احساس سرزندگی و نشاط بهوجود میآورد.
این در حالی است که مردان، روابطشان را برمبنای کار و فعالیتشان شکل میدهند. آنها بهندرت با رفیقان خود درباره اینکه چه احساسی دارند یا زندگی خصوصیشان چطور پیش میرود، حرف میزنند.
آنها اغلب درباره کار، ماشین و فوتبال حرف میزنند، اما درباره احساساتشان، صحبت نمیکنند.
اما هر دو گروه باید بدانند که وقت گذراندن با یک دوست، درست به اندازه پیادهروی و بدنسازی برای سلامت عمومی بدن اهمیت دارد.
یک تفکر رایج این است که وقتی ورزش میکنیم در حال انجام فعالیتی مفید برای سلامتی جسممان هستیم، اما زمانی را که با دوستانمان صرف میکنیم، وقت تلف کردن به حساب میآوریم؛ در حالی که این غلط است و در واقع، نداشتن یا از دست دادن روابط صمیمانه با انسانهای دیگر، برای سلامتی بدن بسیارخطرناک است.
نادر ابراهیمی، نویسنده خوشذوق نوشته است: هیچکس یکباره معتاد نمیشود؛ یکباره سقوط نمیکند؛ یکباره وا نمیدهد؛ یکباره خسته نمیشود؛ رنگ عوض نمیکند؛ تبدیل نمیشود و از دست نمیرود. زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد و تکرار و خستگی، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند.
باید بسیار هوشیار باشیم و نخستین تلنگرها را بهنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید، احساس کنیم. هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم. باید همیشه به عشق فکر کنیم.
باید با خانواده، دوستان و علایقمان باشیم. کتاب بخوانیم و فیلم و تئاتر ببینیم.
خستگی نباید بهانهای شود برای آنکه کاری را که دوست داریم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق بیندازیم. ما باید تا آخرین روز زندگیمان، تازه بمانیم و عاشقی کنیم. بهخدا قسم که این حق ماست.
نیچه میگوید زندگی را بهگونهای زندگی کنیم که تا ابد بخواهیم آن را تکرار کنیم؛ زندگیتان را به کمال زندگی کنید و هیچ جایی از زندگی را بدون زیستن پشت سر نگذارید.
ارسال نظر