جهان را عشق میسازد
ناصر بزرگمهر / مدیر مسئول
تولد پیامبر مهربانی و آغاز سال میلادی فرصتی است تا با تبریک به هموطنان مسیحی، برای همه جهان عشق، صلح، خوبی، برادری، مهربانی و روزهای بهتر و مدیریتی خردمندانه آرزو کنیم.
در یادداشت «شباهتهای ناگزیر مجالس ختم و تودیع مدیران» که در کتاب مدیریت کوتولهها هم چاپ شده، از رفتن مدیران و آمدن مدیران دیگر و شباهتهایی که آیینهای تودیع و معارفه با مجالس ختم دارند، صحبت کرده و گفتهام در این مجالس کوچکترین صحبتی از خطاها و اشتباههای مدیریتی نمیشود و آنقدر از مدیر پیشین تعریف و تمجید میکنند که همگان میگویند اگر طرف اینقدر تعریفی بوده و هست، مگر بیمارید که او را تغییر میدهید و جایگزین صفرکیلومتر تعیین میکنید.
بعدها مدیری عزیز و ارجمند به من گفت در آن نقد و مقاله انصاف را رعایت نکردهای و همه را به یک چشم و یک قلم دیدهای. پاسخ دادم هیچ یادداشتی عمومیت ندارد، اما او گفت در یادداشت تو این موضوع به چشم نمیخورد و توصیه کرد یادداشتم را دوباره بخوانم.
دوباره میخوانم. درست میگوید بهصراحت چنین تفاوتی وجود ندارد؛ هرچند انتخاب کلمهها و بافت واژگان هم معنای عمومیت ندارند، اما وقتی مقالهای به گروهی حمله میکند، باید جای دفاع را نیز برای عدهای دیگر در نظر بگیرد. و الحق که حقیر در آن یادداشت چنین نکردهام و همین جا، خودم، گوش خودم را میکشم و از بسیاری از مدیران که مورد نقد من قرار گرفتهاند، پوزش میخواهم.
برادر بزرگواری میگوید بهطورمعمول در تغییرات دولتها، این اتفاقها بیشتر رخ میدهد و اینگونه یادداشتها موثر خواهد بود؛ الان که دوره ثبات است.
میگویم کدام ثبات؟ کافی است کمی روزنامهها را تورق کنید. روزی نیست که در این دوره ثبات، چند مدیر در سازمانهای دولتی، نهادها، شهرداریها یا وزارتخانهها تغییر نکند؛ هرچند تغییر همیشه میتواند یک فرصت تلقی شود، اما این حرف درستی است که در زمان تغییر دولتها، تغییرات مدیریتی بیشتر میشود.
هنوز واژههای تغییرات اتوبوسی، مینیبوسی و قطاری را فراموش نکردهایم. تغییرات گاهی تا حد مستخدم خدماتی در یک تشکیلات وزارتی وجود داشته و دارد. هماکنون بهنظر میرسد یکی، دو سازمان همین تغییرات را شروع کردهاند و ادامه آن را خواهیم دید؛ بگذارید صبح دولتش بدمد!
در بحثهای مدیریتی همیشه موضوع اکثریت و اقلیت وجود داشته و خواهد داشت، با این حال همیشه در هر جایی، استثنایی هم وجود دارد؛ اما استثنا قاعده نمیشود. روزنامهنگار تلاش میکند از اکثریت بگوید، تلاش میکند با نگاهی اجمالی به قسمت پر لیوان، از کمبودها و اشکالها بگوید و بنویسد. بدون شک هر عقل کوچکی چون حقیر هم باور دارد که همه مجالس تودیع، مجالس ختم نیستند.
من هم بنا به شغل و حرفه در مجالس تودیعی سخن گفتهام و مدیرانی را تطهیر کرده و آب توبه بر سرشان ریختهام. بهطور معمول در چنین مجالسی گفتهام هر انسانی در شرایط کاری، مانند زندگی با تولد و مرگ، روزی میآید و روزی میرود؛ هر آمدنی، رفتنی دارد. اما بین آمدن و رفتن یک فاصله زمانی است و این فاصله زمانی، زندگی ماست و مهمترین نکته زندگی این است که چگونه زندگی کردیم. آمدن و رفتن خیلی مهم نیست؛ مهم چگونگی بودن است. در بین دو نقطه تولد تا مرگ، یک خط ایجاد میشود. باید ببینیم این چگونه خطی است؛ صراطالمستقیم است یا مانند گردنه حیران چرخیده و چون بیرقی خود را به باد سپرده است.
در این آمدن و رفتن چه کردهایم؟ چه اثری از خود به جای گذاشتیم؟ من که در همان یادداشت هم نوشتهام که حتی انتصابهای بچهمحل و پسرعمه و دایی و خاله مهم نیست؛ هرچند باور جامعه از این انتصابهای رفیقبازی و فامیلسالاری به شدت لطمه خورده است. اما باز هم مهم نیست و درد جامعه تلقی نمیشود. آنچه که اهمیت دارد، تاثیرگذاری افراد در زندگی اداری، اجتماعی و حتی شخصی است؛ وگرنه روزنامههای بیخاصیت، یادداشتهای غرق شده در اوهام، پاسخهای کلی مسئولان و پرواز از این شاخه به آن شاخه، هرگز مورد توجه مردم نبوده و نیست.
بزرگی فرموده است: این خوب است که باافتخار باشیم، اما افتخار این است که خوب باشیم. بحث بر سر خوبی و بدی آدمها هم نیست؛ بحث بر سر نوع کار کردن و بازتابهای آن است. هیچ کس هم که نداند و نفهمد، خداوند که میداند، خودمان که میفهمیم چه کردهایم و چه میکنیم. پیش از آنکه به قضاوت تاریخ دچار شویم، نیاز است ازسوی دوستان و بستگان و حتی خودمان مورد کالبدشکافی کرداری قرار گیریم؛ شاید راه برگشتی وجود داشته باشد.
بارها در بحث ارتباطات شنیدهایم که دوست خوب کسی است که عیب آدمی را بگوید؛ نه آنکه بعدها بگوید میخواستم بگویم یا اصلا نگوید. روابط عمومی سالم و سازنده در نهادها و سازمانها روابط عمومی تعریف و تمجید نیست.
روابط عمومی باید عیبهای سازمان را شناسایی و به مدیریت اعلام کند. روابط عمومی پویا، دردشناسی و با همراهی دیگر واحدهای سازمانی به درمان کمک میکند.
اگر درد را نشناسیم هم خود و هم سازمانمان دچار روزمرگی میشویم. در طول زمان مسئولیت، از بالاترین تا کوچکترین، باید ببینیم چه خدمتی انجام دادهایم و کارنامهمان بدون کمک و تقلب و ماده و نر و تبصره چگونه پر شده است. ما با کدام اعتقاد مدیر شدهایم؟
آیا تحمل نقد از خودمان را داریم؟ آیا فرصت را برای متملقان فراهم نکردهایم؟
مدیرعامل عزیزی توصیه میکرد کارنامه روزانه را نوعی حضور و غیاب فیزیکی ندانید، به همین دلیل شاید برای نخستین بار در نظامهای اقتصادی، حضور و غیاب و اضافهکار کارکنان را به مدیران میانی و همکارانش واگذاشته بود. باید در کار و مسئولیت رضایت قلبی حاصل شود تا سازمان پیشرفت کند.
هر کس که عاشق کارش نباشد، مزدوری حقیر است. باید بتوانیم ذهن و اندیشهمان را از بابت کاری که کردهایم اغنا کنیم.
شک ندارم در خیل عظیم مدیران در همه نظامها، از غرب تا شرق، مردان و زنان عاشقی وجود داشته و دارند که اگر نبودند امروز جهان، جهان رشد و توسعه نبود. من جزو آن گروهی هستم که معتقدم جهان را عشق میسازد. جهان با مهربانی، ایثار، گذشت، فداکاری، برابری، برادری، بخشش، بزرگی و خدمت بدون چشمداشت به همنوع، زیباتر خواهد بود.
به مردان و زنان عاشقپیشهای دل ببندیم که کارشان را دوست دارند و با تفکر نازیسم، فاشیسم، سادیسم و... جنگیدهاند و میجنگند.
ارسال نظر