مدیریت در تاریکی
ناصر بزرگمهر / مدیر مسئول
در هفته قبل از مدیریت پیشداوری نوشتم و حکایت معروف فیل مولانا و مردانی که هرکدام بر آن دستی میکشند و بخشی از واقعیت را با عقل خود درک میکنند و در نهایت «مردان در تاریکی» مدیریت را آنگونه که خود میبینند، تفسیر میکنند. حکایت «مدیریت در تاریکی» حکایتی است از شناخت حضرت حق در بین ما آدمیان، هرکس با نگاهی او را میبیند، یکی با عقل او را میجوید، دیگری با چشم، یکی با دل و «همه چون صیقل دهند روح را، روشن کنند دل را و بینند او را» و باور خواهند داشت که خدا یکی است و همه راه مقصود پیمودهاند اما در طی طریق، هر کس تصویر و تصوری دارد در خیال خود از او که حقیقت مطلق است. مولانا، این پیر جان آگاه بلخ در قالب داستانی بسیار لطیف و شیرین این اختلاف نظر را بازگو کرده است و من آن را با مدیریت زمانه در هم آمیختم.داستان همانگونه که نوشتم از این قرار است که در شهری فیلی آوردهاند و در خانهای تاریک نگه داشتهاند و مردم که تا به حال فیل ندیدهاند در تاریکی خانه دست بر او میکشند و هر کس به تصور خود تصویری از فیل در ذهن میسازد، برای مثال آنکس که دست به خرطوم میکشد فیل را به شکل ناودان میبیند.کسی دیگر دست بر گوش فیل میکشد و او را چون بادبزن مجسم میکند. دیگری چون دست بر پای فیل میساید، او را چون ستونی محکم میبیند، مردی دیگر دست بر کمر فیل میکشد و میگوید فیل مانند تخت است، حال آنکه همه به بیراهه میروند و اگرشمعی در آنجا میدرخشید و نور به جای تاریکی بود، شکل حقیقی فیل نمایان میشد و اختلاف نظرها همه برطرف میشد و هیچکس راه به افسانه نمیبرد. حافظ چه شیرین گفت: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند افلاطون نیز در جایی گفته است: مردم در وصف حضرت حق نه کاملا بر صوابند و نه بر خطا. ما آدمیان کلیتی از خداوند بهدست آوردهایم و هر کس به تصور خود تصویری دارد و هر یکی مدعی است که من درست میبینم.مولانا در تمثیل خود چه تشبیهات ظریف و دقیقی به خرج داده که حضرت حق را فیل و تاریکی اتاق را دنیای مادی میبیند که انسان در حجابها و لایههای آن پوشیده مانده است و عقل خود را زندانی احساس لامسه کردهاند، و شمع در شعر مولانا کنایه از کشف و یقین است که هرگاه این نور در قلبی روشن شود به معرفت و شناخت حقیقی خواهد رسید و تمثیل فیل در مثنوی داستان افراد سطحی و نگرانی است که خداوند و سایر موارد زندگی را در تعصبهای مادی و دنیوی گم کردهاند.در آیین چینی هم همین حکایت آمده است که درنهایت مرد دانایی سخنان مردم را میشنود و به مردان در تاریکی میگوید که سخن همه شما درست است اما اختلاف گفته شما برای این است که هریک از شما به یکی از اعضای فیل دست کشیدهاید ولی فیل همه خصایصی را که برشمردید، باهم داراست. در این آیین، از این داستان برای توجیه همزیستی مسالمتآمیز با ادیان و مذاهب دیگر استفاده میشود و اینکه مردم میتوانند برحسب شرایط محیطی و وجودی و آگاهی و میزان ادراک و احساسشان بخشی از حقیقت را نزد خود داشته باشند. در روایت بودایی نیز آمده است که «راجا» ۶ مرد نابینا را گردآورد تا فیلی را لمس کنند. هریک از ایشان فیل را به چیزی مانند کرد، یکی که به سر فیل دست کشیده بود، فیل را همچون کوزهای دانست؛ دیگری که بر گوش دست کشیده بود، گفت که فیل همچون سبد غربال است، دیگری که بر عاج دست برده بود، فیل را چون گاوآهن دانست. آن که به پای فیل دست برده بود، فیل را ستونی دانست. آنکه به دم فیل دست کشیده بود، فیل را مانند شانه دانست و آنکه بر شکم فیل دست برده بود گفت که فیل همچون انبار غله است. آن مردان با هم به نزاع پرداختند؛ راجا اختلاف ایشان را برطرف کرد و گفت که هریک بر عضوی از فیل دست کشیدهاند و راهحل دیدن کامل فیل در روشنایی حقیقت است.«مردان و زنان در تاریکی» در همه تاریخ و در همه جوامع تکرار میشوند، آنها با فهم بخشی از حقیقت، جهان پیرامون خود را مدیریت میکنند، آنها با تصور خیالی خود که بر همهچیز و همهکس دانایی دارند، هر لحظه برای خود و دیگران تصمیم میگیرند، آنها هرگز به اما و اگرهای زندگی نمیاندیشند، مدیریت بر بخشی از وجود فیل زندگی اجتماعی پیرامون ما نشانه آگاهی نیست، عین نادانی است. اختلافات سیاسی و اجتماعی و تولد دهها حزب و گروه و دسته در جهان امروز، فقط نشانه همین دست کشیدن بر بخشی از فیل زندگی در تاریکی است. سنایی در کتاب حدیقهالحقیقه، این داستان را پیش از مولوی به نظم آورده اما حکایت «مردانی در تاریکی» با مولانا شهره شده است: اندر آن شهر مردمان همه کور/ بود شهری بزرگ درحد غور لشکر آورد و خیمه زد بر دشت/ پادشاهی بر آن مکان بگذشت از پی جاه و حشمت و صولت/ داشت پیلی بزرگ و باهیبت آرزو خاست زان چنان تهویل/ مردمان را ز بهر دیدن پیل بر پیل آمدند چون عوران/ چند کور از میان آن کوران هریکی تازیان در آن تعجیل/ تا بدانند شکل و صورت پیل زان که از چشم بیبصر بودند/ آمدند و بهدست بپسودند اطلاع اوفتاد از جزوی/ هر یکی را به لمس بر عضوی دل و جان در پی خیالی بست/ هر یکی صورت محالی بست برشان دیگران فراز شدند/ چون بر اهل شهر باز شدند آنچه گفتند جمله بشنیدند/ هیات و شکل پیل پرسیدند همگان را نظر فتاده خطا/ هریکی دیده جزوی از اجزا علم با هیچ کور همره نی/ هیچ را دل ز کلی آگه نی
ارسال نظر