جامعه بدون خبرنگار میمیرد
ناصر بزرگمهر/ مدیر مسئول
جهان مجازی پر میشود از خبر فحاشی یک هنرپیشه به یک خبرنگار، اگر هنرمندانی چون انتظامی و مشایخی و جمیله شیخی و پروانه معصومی... را هنرمندانی درجه یک بدانیم و نسل نیکی کریمی و لیلاحاتمی و امین تارخ و پرویز پرستویی و دهها هنرمند ارزشمند را درجه دو نامگذاری کنیم،هنرپیشههایی از قبیل خانم فلان و آقای بهمان در رتبههای ۳ و ۴ و ۵ جای میگیرند که گاهی به کمک یکی دو تهیهکننده تلویزیونی و عکس روی جلد چند نشریه برای مدتی با تاریخ مصرف محدود مردم را سرگرم میکنند تا جایگزین بعدی متولد شود. حالا یکی از این درجه چندیها فحاشی کرده است، در هر صنفی فحاش، باسواد، سالم، بیمار وجود دارد، البته چهرهها به دلیل اینکه الگو هستند باید رفتار و کردار و گفتار مناسبتر داشته باشند، اما حالا یکی دو نفر اینگونه نیستند، خیلی نگران نشویم. از این فرصت استفاده میکنم و از حرفه روزنامهنگاری میگویم.
جورج اورل، نویسنده و خبرنگار مشهور، سالها قبل این جمله معنادار را گفته است که: «روزنامهنگاری یعنی انتشار چیزی که بعضیها نمیخواهند منتشر شود.»و امروز باید اضافه کرد که اگر هم منتشر شود، خبرنگار باید کتک بخورد و تهمت و افترا را هم تحمل کند.متاسفانه آن چیزی که بعضیها میخواهند منتشر شود، دیگر اسمش روزنامهنگاری نیست، روابط عمومی است، تبلیغات است، دروغپردازی است، و به طور مثال انتقاد سازنده است.باید باور کنیم هیچ حادثهای بدون حضور خبرنگاران و عکاسان حرفهای و ثبت لحظات آن در جهان امروز امکانپذیر نخواهد بود، و شهروند خبرنگار از دل سانسور و به کمک فناوری متولد شده و راه برگشتی در مسیر اطلاعرسانی وجود ندارد. خبرنگاران حرفهای و آماتور شرایط تاریخ را تغییر دادهاند.از اهمیت وجود خبرنگاران حرفهای و روزنامهنگاران توانمند و جایگاه قلم و تاثیر آن در افکار عمومی، در هزاره سوم میلادی چه بگویم که برای بیخردان، تازگی و جای تامل و اندیشیدن داشته باشد.یک روز خبرنگاری که چشم و گوش مردم است بهدست نمایندهای کتک میخورد و روزنامهنگاران رنجیده خاطر میشوند و من همان زمان هم نوشتم که نماینده تراکتور خود را میراند و آواز خود میخواند و خبرنگار کتکخورده همچنان کتک خورده میماند. بارها نوشتهام که روزنامهنگاری نوعی بند بازی بدون چوب تعادل است، بدون طناب نگهدارنده روز مبادا است، بدون تشک نرم زیرپاست.خبرنگاری، حرفه پرخطری است که یکی را در جبهه جنگ به شهادت میرساند و دیگری را در میانه یک دعوای خیابانی مجروح میکند و سومی را در خانه امن ملت مضروب میسازد وآخری هم از سوی یک هنرپیشه درجه چندم، بیسواد خوانده میشود و یک مطرب معلول ذهنی هم به او میخندد. روزنامهنگار متولد میشود، تحصیل میکند و حرفه ارتباطی را انتخاب میکند تا بتواند ارتباطات انسانی را گسترش دهد. خبرنگار تلاش میکند تا بتواند بخشی از نهفتههای درون جامعه خود را به چشم و گوش دیگرانی برساند که صبح را در هیاهوی زندگی به شب میرسانند و نان خود میخورند و بار خود میبرند. روزنامهنگار مسیر سخت معبر نادانی را با قلم خود هموار میکند تا راهی برای عبور کودکان چشم بسته فردا باز کند.خبرنگار، کارگر معدن است، او در لایههای پنهان مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، مذهبی، قضایی و امنیتی و... به دنبال کشف طلای وجود کسانی است که در میانه سیاهی زغالسنگها گمشدهاند.البته چه مظلوم است این فرزند خلف دموکراسی، این رکن چهارم مشروطیت، این چرخ پنجم آزادی، این خواهرخوانده دنیای مجازی، این برادرخوانده صنعت چاپ، این واژههای رهاشده در تاریخ، این کلمات تاریخساز، این خوندل خوردنهای انتشار یک خبر، یک گزارش، یک گفتوگو، این پلکان ترقی وزیر و وکیل، این آسانسور شهرت فوتبالی است و بازیگر و خواننده و نوازنده و هنرمند و بیهنر، این رسانههای همیشه حاضر، این خبرنگاران زحمتکش، این شهیدان زنده همیشه غایب، این روزنامهها و هفتهنامهها و ماهنامهها و ویژهنامهها و میکروفونهای رادیو و تلویزیون که در سرزمینهای آفتاب شرق، هرروزبا توهین این و آن غروب میکنند. در یادداشت «مدیریت خشم» نوشتم که خشم به دلایل بسیار کماهمیت و گاهی بیاهمیت روی میدهد که از سوءتفاهم یا بدفهمی یا غرضورزیهای فردی نشات میگیرد که با گذشت زمان بیرنگ میشود، اما زخم ناشی از عصبیت و خشم بر دل کسی یا کسانی برای همیشه باقی میماند. «خشم» در هر حالتی و به هر دلیلی و از سوی هرکسی نشانه بیخردی است، با رشد اندیشه و قدرتتفکر، عصبیت کاهش مییابد، کسانی که با داشتن مدارک تحصیلی بالا و جایگاه اجتماعی، به هردلیلی قادر به کنترل خشم خود نیستند، نیاز به روانکاوی و مراقبت پزشکی دارند. به طور حتم این قصه را هم شنیدهاید که کودکی بر بدنه اتومبیل پدر خطوطی را کشید و پدر در عصبیت انگشتان فرزند را قطع کرد و بعد متوجه شد که بچه روی اتومبیل نوشته است، پدر دوستت دارم. همه فجایع و قتلها و دعواها و کتککاریها و فحاشیها در طول تاریخ از لحظه عصبیت و خشم سرچشمه گرفته است، ضریب روحی و روانی انسانها باتوجه به گرفتاریهای دنیای ماشینی و وضعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی جوامع به طور کامل تغییر کرده است، توان انسانها کاهشیافته، صبوری از جامعه رخت بربسته، اخلاق در سقوط قرار گرفته و آدمی آماده انفجار لحظهای است. در چنین شرایط سختی است که باید از انسان این مخلوق برتر خداوند انتظار صبر و بردباری در برابر یکدیگر داشته و مدیریت خشم را به همگان توصیه کنیم.«معذرت میخواهم، اشتباه کردم، جبران میکنم، » واژههای شرافتمندانهای هستند که جهان بدون آنها میمیرد، همانطور که جامعه بدون خبرنگار میمیرد. چرا سیاستمداران، هنرمندان، ورزشکاران و همه آنها که مردم به نام و چهرهشان دل میبندند، ازفرهنگ عذرخواهی بهره نمیبرند؟
ارسال نظر