مدیریتهایی که میمانند!
ناصر بزرگمهر /مدیر مسئول
دکتر مهدی کرباسیان برایم تعریف میکرد فلانی را که سالها در عرصه سیاست و مدیریت فعال بود روزی در خیابان میبیند و از احوالش میپرسد و پاسخ میشنود که خیلی خوبم، هفتهای ۳ روز تنیس میروم، شنا میکنم، سونا میگیرم و روزگارم بسیار خوش است...چند روز بعد خبر درگذشت ناگهانی همان فلانی را در روزنامه خواندم و متاسف شدم. دکتر با خندهای تلخ گفت، بعضی از ما، هنوز باور نداریم با تنیس و شنا و سونا و پیادهروی و کوه رفتن نمیشود جلومرگ را گرفت. موضوع مرگ فلانی، بهانهای شد تا به دوستی دیگر، مهندس کاظمی معاون پیشین هنری وزارت ارشاد بگویم: «مردن خیلی مهم نیست، حتی به اعتقاد من چگونه مردن هم اهمیتی ندارد، هرچند بعضی از رفتنها، خیلی ساده، راحت و حتی دوستداشتنی! است؛ اما مهمتر از مردن، چگونه زندگیکردن است. باید بهگونهای زندگی کنیم که وقتی کسی خبر مرگ ما را شنید، حداقل آهی و تاسفی از رفتن را با همه وجود ابراز کند.» مهندس کاظمی ادامه داد که: حداقل ۴ نفر پیدا شوند که زیرتابوت را بگیرند. گفتم: مهندس، این هم مهم نیست، کمی که پول بدهند، میشود، ۴ نفر، ۴۰ نفر و حتی ۴هزار نفر را هم اجیر کرد که زیرتابوت بروند، یادمان نرود تا امروز تاریخ، هیچ مردهای روی زمین نمانده است، مهم این است خبر مرگ یک انسان، در انسانهای دیگر، یک تکان، یک اتفاق، یک تاسف، یک درد، یک همدلی، یک حس از دست دادن، یک دریغ، یک گریه واقعی، یک ناله عمیق به وجود آورد. در روزگاری که شکستن یک گلدان بلوری ارزانقیمت، گم شدن شیئی کمارزش، سرقت کمی پول از ما و خیلی چیزهای دیگر تاسف و ناراحتی عمیقی برایمان به ارمغان میآورد، چگونه میشود خبر مرگ یک انسان آشنا یا غریبه یا خبر رفتن مدیری که سالها میشناختیم، را میشنویم یا در روزنامهها میخوانیم و حتی سری از تاسف تکان نمیدهیم. زمانی دردهای اجتماعی خودش را نشان میدهد که بودن یا نبودن افراد در مسئولیتهای مختلف سیاسی و مدیریتی، کمرنگ یا بیرنگ میشود. حداقل موضوع این است که بگوییم، آدمهایی در عرصه مدیریت و نظامهای دولتی حضور پیدا میکنند که بود و نبودشان برای کسانی که آنها را میشناسند یا در عرصههای اداری کار میکنند، تفاوتی ندارد و به طبع مرگ آنها هم با نوعی بیتفاوتی روبه رو میشود. جابهجایی، یا کنار رفتن از مسئولیت هم میتواند نوعی مرگ یا نبودن باشد، اگر بیخاصیت باشی. در سالهای عمر، هر کس این تجربه را با خود یا دیگری داشته است. بسیاری از مدیران که در مسئولیتهای مهم قرار گرفتهاند و هیچ کارنامهای از خود به جا نگذاشتهاند را دیدهایم، البته کارنامه که گذاشتهاند، اما نمره خوبی نگرفتهاند یا نمره گرفتهاند، اما تکرقمی بوده است و مهر مردودی بر پیشانی آنها نشسته است و از تبصره و ماده استفاده کردهاند و با هزار رانت فامیلی و رفاقتی و خنده و شوخی، مسئولیت را حفظ کردهاند یا متاسفانه حتی گاهی مسئولیتی بزرگتر را بهدست آوردهاند! یا آنهایی که با محافظهکاری تمام و برای آنکه مبادا مشقی بنویسند تا نمرهای غلط بگیرند، از کوچکترین تحرک سازمانی جلوگیری و با انتخاب مدیران کوتوله برای مدیریتهای میانی نهاد و سازمان، بهبه گویان و چهچه خوانانی در کنار سفره خود میچینند، تا چند صباحی بیشتر حکمرانی کنند، باید بدانند در تاریخ، نامی ننگین از خود بر جا میگذارند.همانهایی که من در یادداشتهای مدیرانی که مشق نمینویسند یا مدیرانی که خیس نمیشوند، به آنها اشاره کردهام. آنها که به برکت استفاده از رانتها مسئولیت را گرفتهاند، اما از هر حرکت سازندهای دوری میکنند و هیچ گامی برای ساختن برنمیدارند و زندگی سبز را در بیابانی برهوت طی کردهاند، در تاریخ، مردگانی بیمشایعت هستند. اما آنهایی که بیابانی برهوت را تبدیل به زندگی سبز میکنند، تا پایان تاریخ بشری میمانند، آنها که این روزها جسارت میکنند و تلاش میکنند تا چرخهای این صنعت وامانده در گل و این تولید نیم بند را به حرکت در آورند، صلوات بلند خدا را از دهان آدمیانی گمنام، مردمانی عادی، رهگذرانی ناآشنا، برای خود میخرند و در تاریخ میمانند هر چند به ظاهر هر از گاهی کارت زرد هم میگیرند. این ره که تو هموار کنی میماند. این درخت که تو میکاری، روزی سبز خواهد شد. رهگذری میگذرد. لختی زیرسایه آن میماند. لبخندی، صلواتی، یادی. یادداشت بیست و هفتم- از کتاب مدیریت کوتولهها
ارسال نظر